نوآوران آنلاین-سال آخر دبیرستان را می گذراندم که با «حمید» ازدواج کردم. او همسر شایسته ای بود و به من عشق می ورزید. اما همه بدبختی های من از زمانی به وجود آمد که همسرم حدود دو سال قبل با یک سری مشکلات مالی رو به رو شد. او که شغل آزاد دارد، نتوانست به دلیل کسادی بازار مبالغ چک هایش را بپردازد، به همین دلیل طلبکاران حکم جلب او را گرفتند. در همین روزها «حمید» همه تلاش خودش را انجام داد تا رضایت طلبکارانش را جلب کند و در نهایت نیز با پرداخت بخش زیادی از بدهی هایش از ماجرا رها شد. ولی بعد از این اتفاقات، همسرم به سوی دوستانش کشیده شد و ساعت های زیادی را با آن ها می گذراند. او دیگر با این بهانه که باید به کارهایش رسیدگی کند، تا پاسی از سپیده دم نزد دوستانش می ماند و با آن ها مشروبات الکلی مصرف می کرد.
«حمید» آرام آرام من و دو فرزندم را فراموش کرده بود و گاهی تا دو هفته هم به منزل نمی آمد. اگرچه هزینه من و فرزندانم را پرداخت می کرد ولی حضور کم رنگی در خانه داشت. در همین روزها بود که من هم برای سرگرمی و گذراندن ساعت های تنهایی وارد گروه های تلگرام شدم و تا صبح با دوستانم در شبکه های اجتماعی چت می کردم.
در یکی از شب هایی که با دوستانم مشغول گفت وگو بودم، یکی از آن ها شماره پسر جوانی را به من داد تا با او تماس بگیرم. «کیان» خیلی خوش بیان بود و مدام از من تعریف می کرد. من هم که به صحبت های او عادت کرده بودم، از سیر تا پیاز زندگی و مشکلات خانوادگی ام را برایش بازگو می کردم، تا این که روزی از من خواست به دیدارش بروم. من هم که منتظر چنین فرصتی بودم، بلافاصله به بهانه آزمایش های پزشکی پول زیادی از همسرم گرفتم و با خرید کادوی گران قیمت، سرقرار با «کیان» رفتم، اما همسرم که به من مشکوک شده بود، با تعقیب من در محل قرار ما حاضر شد و شروع به فحاشی و سرو صدا کرد. او پس از درگیری با کیان، مرا به منزل برد و حدود یک هفته زندانی ام کرد. اختلافات ما شدت گرفت و از «حمید» خواستم تا مرا طلاق بدهد، اما او که مرا خیلی دوست داشت نسبت به من مهربانی کرد و تصمیم گرفت از این موضوع به کسی چیزی نگوید. با این وجود نمی دانم چگونه هوس های شیطانی بر من غلبه کرد و با آن که زندگی بر وفق مرادم بود دوباره وارد تلگرام شدم و این بار نیز با مرد دیگری که از سوی دوستانم پیشنهاد شده بود، رابطه برقرار کردم تا جایی که این رابطه شیطانی به دیدارهای حضوری و ارسال عکس های خصوصی کشید.
در این میان، همسرم که دوباره به من مشکوک شده بود، تلاش می کرد تا رمز گوشی ام را پیدا کند ولی یک شب که در حال گفت وگو با مرد غریبه بودم، همسرم متوجه شد و پس از یک درگیری خانوادگی، همه چیز را به خانواده ام گفت...