نوآوران آنلاین- وقتی خدمت سربازی ام به پایان رسید تلاش کردم تا شغل ثابتی برای خودم دست و پا کنم به همین دلیل به شرکت های خصوصی زیادی سرزدم اما در هر جایی که مشغول کار می شدم، مدتی بعد و تنها به خاطر این که حق بیمه را نپردازند مرا اخراج می کردند و باز سرگردان به دنبال شغل دیگری می رفتم. در همین روزها پدر و مادرم تصمیم گرفتند مرا داماد کنند این بود که حدود 8 ماه قبل و به طور سنتی با دختری ازدواج کردم که خانواده اش از همه نظر تقریبا همسطح خانواده ما بود. «لیلا» اگرچه بیشتر از 17 سال نداشت اما دختری بسیار فهمیده بود و مشکلات مالی مرا کاملا درک می کرد به همین دلیل همه تلاشش را به کار گرفت تا مراسم عروسی را با کمترین هزینه برگزار کنیم.همچنان برای پیدا کردن یک شغل ثابت دچار مشکل بودم به طوری که دیگر مخارج زندگی و اجاره خانه را به سختی تامین می کردم. بنابراین برای یافتن یک شغل مناسب به آگهی های استخدامی در روزنامه ها روی آوردم. این در حالی بود که بیشتر صاحبان آگهی به دنبال کارگر زن بودند و من با هر کجا تماس می گرفتم ناامیدانه گوشی تلفن را قطع می کردم تا این که در یکی از این آگهی ها چشمم به استخدام در بنگاه معاملاتی با درآمدی نسبتا خوب خیره ماند اما آن ها نیز نیروی خانم استخدام می کردند. در این هنگام همسرم پیشنهاد کرد فعلا او در همان بنگاه استخدام شود تا من کار مناسبی پیدا کنم، اگرچه دوست نداشتم همسرم در بیرون از منزل کار کند اما به ناچار قبول کردم. همسرم برخلاف معمول آرایش غلیظی کرد و پس از استفاده از عطر و ادکلن، چادرش را نیز داخل کیفش گذاشت تا هنگام کار راحت باشد. وقتی به بنگاه معاملاتی رسیدیم بخش مجزایی برای کار نیروی جدید در نظر گرفته شده بود. متصدی بنگاه از همسرم خواست چند ساعت پشت میز بنشیند تا کار با رایانه را به او آموزش دهد. من هم که اوضاع را این گونه دیدم به خانه رفتم تا ظهر به دنبال همسرم بیایم اما هنوز 2 ساعت از این ماجرا نگذشته بود که «لیلا» وحشت زده با من تماس گرفت و گفت متصدی بنگاه به بهانه آموزش رایانه قصد آزار و اذیت او را داشته...