نوآوران آنلاین-زن 20 ساله که مقابل مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد نشسته بود درحالی که بیان می کرد حتی گل های یاس، در کوچه باغ های خاطراتم پژمرده اند و دیگر عطر عشقی ندارند، درباره ماجرای ازدواجش با مردی که در سفر خوشبختی تنهایش گذاشت، گفت: وقتی که در یکی از دانشگاه های دولتی پذیرفته شدم همه خانواده ام از خوشحالی به یکدیگر تبریک می گفتند گویی جلوه ای از نور امید به آینده در زندگی ما خودنمایی می کرد از آن روز به بعد دیگر برای کنکور خودم را در خانه زندانی نمی کردم و مادرم در همه جشن ها و مجالس خانوادگی مرا با خودش می برد و با افتخار درباره من و رشته تحصیلی ام با دیگران سخن می گفت به طوری که گاهی احساس می کردم انگشت نمای مجلس شدم. خلاصه در یکی از همین جشن های شادی بود که احساس کردم زنی با نگاه هایش تعقیبم می کند او چشم از من برنمی داشت و با لبخندهایش وانمود می کرد که در دلش جای گرفته ام طولی نکشید که آن زن از طریق مادربزرگ مادری ام مرا برای پسرش خواستگاری کرد و بدین ترتیب قرار ملاقات حضوری من و «سجاد» گذاشته شد. آن زن خانواده اش را کاملا هم سطح خانواده ما نشان می داد به همین دلیل نیز پدر و مادرم فریب خوردند و حتی برای تحقیقات جزئی هم اقدامی نکردند چرا که پدرم فقط ظاهر خواستگارم را می دید و از ظاهر او را قضاوت می کرد بالاخره من در حالی پای سفره عقد نشستم که پدرم برایم سنگ تمام گذاشت و مجالس کم نظیری را حتی در جشن ها و مناسبت های مختلف برایم برگزار می کرد اما حقیقت ماجرا چیز دیگری بود و خانواده همسرم هیچ سنخیتی از نظر فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی با ما نداشتند با آن که همسرم تحصیلات دانشگاهی داشت و در یکی از شرکت های دولتی کار می کرد اما باز هم مادرم هدایایی را می خرید و به نام سجاد و خانواده اش به من می داد لطف هایی که در مدت کوتاهی به یک وظیفه تبدیل شد. اگرچه در دوران نامزدی اختلاف شدیدی بین ما شروع شد اما با دخالت خانواده ام و گرفتن تعهد از سجاد به پایان رسید خلاصه مادرم با تهیه جهیزیه ای که در بین فامیل بی سابقه بود مرا راهی خانه بخت کرد با وجود این اختلافات و در گوشی صحبت کردن ها از همان روز چیدن جهیزیه آغاز شد. از آن روز به بعد مادر شوهرم همراه من شده بود به طوری که حتی در تفریح و گشت و گذار دو نفره با همسرم باید حضور می داشت دیگر مشاجره و درگیری جای خوشبختی را در خانه ما گرفته بود به طوری که آدرس منزل ما برای پلیس 110 بسیار آشنا بود در عین حال غرور و خودخواهی های همسرم اجازه نمی داد حتی در جلسات مشاوره کلانتری حضور یابد و ... شایان ذکر است به دستور سرهنگ حمیدرضا علایی (رئیس کلانتری) پرونده این زوج برای تصمیم گیری نهایی به مقامات قضایی ارسال شد.