نوآوران آنلاین-در مقطع دبیرستان تحصیل می کردم که روزی در خیابان با «امیر» آشنا شدم. آن روزها آن قدر در هیجانات و احساسات دوران جوانی غرق بودم که امیر را شاهزاده رویاهایم می پنداشتم، تصمیم داشتم به هر طریق ممکن با او ازدواج کنم و به قول معروف هیچ چیز نباید مانع رسیدن ما به یکدیگر می شد. وقتی با مخالفت خانواده هایمان روبه رو شدیم تصمیم به فرار گرفتیم تا آن ها را به چالش بکشانیم چرا که معتقد بودند روابط قبل از ازدواج زودگذر است و دوامی نخواهد داشت. در همین حال، ما به شهرهای شمالی کشور گریختیم تا با ازدواج ما موافقت کنند و پس از آن به واسطه یکی از بستگان و با وعده ازدواج من و امیر چند روز بعد به منزل بازگشتیم. اما پدرم آن قدر مرا کتک زد که راهی بیمارستان شدم. خانواده امیر نیز مرا دختری خیابانی می دانستند و راضی به این ازدواج نبودند. از آن روز به بعد پدرم تلفن همراهم را گرفت و رفت و آمدهایم به بیرون جز با مادرم امکان پذیر نبود ولی من از طریق دختر همسایه با امیر رابطه تلفنی داشتم. دو ماه بعد از این ماجرا امیر به خواستگاری ام آمد. او جوانی خوش چهره و مهربان بود و در یکی از کشورهای زیارتی مدیریت یک هتل را به عهده داشت. اگرچه او جوانی بسیار شایسته و با ادب بود اما من به امیر دل باخته بودم. با آن که امیر جوانی بیکار و با تحصیلات ابتدایی بود ولی من از سر غرور و لجبازی خودم را عاشق او نشان می دادم. در شب خواستگاری رابطه قبل از ازدواجم را با امیر مطرح کردم و به او گفتم فرد دیگری را دوست دارم ولی او با مهربانی خاصی گفت: من به گذشته کاری ندارم. بالاخره در تنگنای انتخاب بودم تا این که مراسم عقدکنان من و امیر برگزار شد. او به من عشق می ورزید و به هر بهانه ای برایم هدیه ای می خرید. اما من عشقی دروغین را باور کرده بودم و محبت های همسرم را نمی دیدم. در یک سفر کاری به همراه امیر به خارج از کشور رفتم اما درمدت یک سال که در خارج از کشور بودیم باز هم در فضای مجازی با امیر ارتباط پنهانی داشتم و وقتی به مشهد بازگشتیم چند بار به دور از چشم همسرم به ملاقات امیر رفتم. رابطه من با همسرم هر روز سردتر میشد و امیر تحریکم می کرد که از او طلاق بگیرم ولی من از ترس آبرویم نمی توانستم چنین کاری بکنم. در همین روزها بود که خبر بارداری ام موجی از شادی در خانواده همسرم به راه انداخت ولی مدتی بعد به طور ناگهانی فرزندم سقط شد. آن جا بود که فهمیدم فقط همسرم در روزهای تلخ و سخت زندگی با همه بی مهری هایی که به او می کردم، کنارم است در حالی که ... امروز دیگر نمی خواهم به رابطه ای بیندیشم که سال های جوانی ام را به تباهی کشاند چرا که «امیر» همان شاهزاده رویاهایی بود که من او را نمی دیدم.