نوآوران آنلاین-همراهی ما با «اشکان آذرماسوله» مجری، برنامهساز رادیو و مدیر روابط عمومی انجمن نابینایان از دفتر مرکزی این انجمن در خیابان کلاهدوز آغاز شد، ساختمان یک طبقه قدیمی که تمام راهروها و اتاقهایش با کف پوش حسی و برجسته مناسب سازی شده بود. تزئیات حداقلی داشت و در عین حال تمام لوازم مورد نیاز فضای داخلی یک ساختمان نیز در آن قرار داشت. ساختمانی که در آن «صدا» از هر چیزی مهمتر بود.
با باز شدن در ساختمان همه سرها به سمت منبع صدا میچرخد. خودم را معرفی میکنم و زن جوانی که در نزدیکی در ورودی نشسته به دفتر آقای آذرماسوله هدایتم میکند. با ورود به اتاق، سلام کردنم کافی بود تا «اشکان» صاحب صدا را تشخیص دهد و کار به معرفی کردن نکشد. اشکان صحبتهایش را از مهمترین دغدغه زندگیاش یعنی رادیو آغاز میکند و میگوید: «از همان دوران کودکی علاقه زیادی به رادیو داشتم و همین علاقه هم باعث شد که از همان سالها پایم به آنجا بازشود. دانش آموز سوم راهنمایی بودم که به عنوان نویسنده افتخاری رادیو ورزش کارم را شروع و سوالات مسابقات ورزشی را طراحی میکردم. تا اینکه کم کم سراغ گزارشگری رفتم و گزارشگر مسابقات نابینایان شدم. همان زمان بود که با اشتیاق به محل ورزش نابینایان برای تهیه گزارش میرفتم».
اشکان اولین طرح برنامه جدیاش را حدود ۱۰ سال پیش یعنی وقتی ۲۰ ساله بود نوشته و یکسال بعد هم به عنوان نویسنده برنامه افطار رادیو ورزش انتخاب شده و در نهایت در سال ۹۰ اولین ویژه برنامه روز جهانی نابینایان را برای رادیو ورزش ساخته است. مسیری که پیمودنش برای فردی ۳۰ ساله کار آسانی نیست، اما او با پشتکار زیاد خودش را به جایی رسانده که آرزویش را داشته است. می گوید:«در این مسیر یک بار هم مورد بی مهری برخی مدیران وقت رادیو ورزش قرار گرفتم، آنها بدون اطلاع من اقدام به برنامه سازی بر اساس یکی از طرحهایم برای نابینایان کردند و طرح من را به اسم خودشان ساختند، البته من بی خیال نشدم و تقریبا یک سال بعد دوباره کارم را با رادیو تابستانه که الان اسمش به رادیو مهر تغییر کرده، آغاز کردم».
اشکان آن دوره را به عنوان یکی از مهمترین دورههای کاریاش میداند، چراکه به گفته خودش در آن دوره بوده که مسیر برنامه سازی برای نابینایان را آغاز کرده و تا الان هم ادامه داده است: « از رادیو خسته نمیشوم، اینجا را دوست دارم چون بدون اینکه شاهد برچسب زدن افراد مختلف باشم، مخاطبانم فقط با صدای من ارتباط برقرار میکنند، در واقع رادیو فضای خوبی است که تواناییام را بدون قضاوت یا ترحم دیگران به نمایش بگذارم و این حالم را خیلی خوب میکند».
اشکان از سال ۹۴ و با اجرای طرح چابک سازی رادیو و ادغام و تعطیلی برخی از شبکه های رادیویی دوباره به رادیو ورزش برگشته و شروع به برنامه سازی در حوزه نابینایان کرده است. او اما نقطه عطف زندگی حرفهایاش در رادیو را ساخت برنامه «۶ نقطه» که تا کنون بیش از ۱۲۲ قسمت از آن ساخته و از رادیو تهرات پخش شده میداند و می گوید: « سه سال از زمان آغاز تولید شش نقطه گذشته و توانسته مخاطبان زیادی پیدا کند. سبک و سیاق این برنامه، مجلهای وترکیبی است که بخش های مختلفی دارد. نابینایان زیادی شنونده این برنامه هستند و از ریتم سریع آن خوششان میآید».
از او میپرسم برنامه ویژه نابینایان در رادیو که بر پایه صدا فعالیت میکند، چه فرقی با دیگر برنامهها دارد؟ که میگوید: «فرقی ندارد، اما موضوع این است که در این برنامهها دو اتفاق میافتد؛ اول اینکه ما فرصت داریم بیش از هر برنامه دیگری از نابینایان بگوییم و دغدغهها، چالشها و مشکلاتشان را مطرح کنیم، با نابینایان نخبه گفت و گو کنیم و به آنها روحیه انگیزشی بدهیم. مباحث کارشناسی و روان شناسی و مشاوره ای را برایشان مطرح کنیم که این کار در برنامه های دیگر رادیو انجام نمیشود. دومین اتفاق در برنامههای ویژه نابینایان این است که برنامه باید توسط خود افراد نابینا اجرا شود. ما یک گروه حدودا ۱۰ نفره هستیم که همه نابیناییم و خودمان آیتمها را میسازیم، برای آنها سوژه پیدا کرده و خودمان آن را اجرا میکنیم».
علت نابینایی اشکان مادرزادی است و او از همان دوران کودکی با این مشکل رو به رو بوده. میگوید مواجهه اش با این موضوع سبب شده تا دوران کودکیاش طعم تلخی داشته باشد:«بچگیام خیلی بد گذشت. تا ۵ -۶ سالگی در مقابل نابینایی واکنش منفی نشان میدادم و پذیرش آن برایم سخت بود. هچوقت نتوانستم برای این سوال که دقیقا از چه زمانی متوجه شدم نمیبینم جوابی پیدا کنم. برایم پذیرش این مشکل خیلی سخت بود، اما اینطور نبود که یک جا ساکت بنشینم. در خانه با برادرهایم یا در کوچه با هم محلی هایم فوتبال بازی میکردم. اگر هم آسیبی میدیدم میگفتم خوب شد که شد! خوب میشود. اما بعد از مدتی با این موضوع کنار آمدم و پذیرفتم که من نمیبینم».
از میان دو برادر و یک خواهر دیگر اشکان، یکیدیگر از برادرهایش هم با مشکل نابینایی روبهرو است. برادری که علاقه زیادی به موضوعات فنی و خودرو دارد و در این زمینه هم متخصص محسوب میشود.
دوران کودکی اشکان اما با شیطنتهایش نیز گره خورده است: «در مدرسه شهید محبی در خیابان آیت الله کاشانی تهران درس خواندم. همیشه مدیر مدرسه به مادرم میگفت اشکان فقط دو خصوصیت دارد که در مدرسه نگهش داشتهایم و اگر این دو خصوصیت را نداشت او را بارها اخراج کرده بودیم. اول اینکه درسش خوب است و معدلش زیر ۱۸ نمیآید و دوم اینکه با وجود تمام شرارتهایش با ادب است و به بقیه بی حرمتی نمیکند.»
سکوت چند ثانیهای و لبخند روی صورت اشکان نشان میدهد که خاطرهای ذهنش را مشغول کرده، چیزی نمیگویم تا خودش صحبت ها را ادامه دهد و چند ثانیه بعد در حالی که لبخند محو روی صورتش را به قهقهای با صدای بلند وصل کرده، با هیجان میگوید: «سال های آخر دبیرستان سرکلاسهایی که معلم نابینا داشتند می رفتیم و ادای یک معلم را در میآوردیم. مثلا میگفتیم که فلان دانش آموز باید از کلاس خارج شود و کارش داریم. معلم هم که خیال میکرد در مواجهه با همکارش قرار دارد این موضوع را میپذیرفت و اینطوری بود که دانشآموزان را از کلاس فراری میدادیم. آن بنده خدا هم تا به خودش بجنبد که لباس ما را لمس کند و تشخیص دهد که ما دانش آموز هستیم، خودمان را از مهلکه خارج میکردیم. این اتفاق در آینده به شکل سازمان یافتهای ادامه پیدا کرد. برای مثال بچه ها به ما مراجعه میکردند و میگفتند درس نخواندهاند و با دادان ساعت و زمان مورد نظرشان ما آنها را به همین ترتیب از کلاس فراری میدادیم و در قبالش هم خوراکی از آنها میگرفتیم».
اشکان که از دوران مدرسهاش به عنوان دورانی لذت بخش یاد میکند و معتقد است اگرچه کودک بازیگوشی بوده، اما برخورد توام با حوصله کارکنان مدرسه نیز باعث شده همواره علاقهاش به مدرسه حفظ شود. او که از مرور خاطراتش به وجد آمده، سراغ یکی دیگر از خاطراتش رفته و میگوید: «مدرسه ما نهار میداد. چهارشنبه ها نهار جوجه کباب بود و به دلیل علاقه بچهها نهارخوری خیلی شلوع میشد. یعنی اگر ساعت یک ربع به یک که تعطیل میشدیم برای نهار میرفتیم گاهی تا ساعت دو باید توی صف میماندیم که نوبت دریافت غدایمان برسد. به همین دلیل کلکی سوار می کردیم که زودتر از تعطیلی همه بچه ها برای گرفتن غذایمان برویم. یکی از معلمان ما هم نابینا بود و هم کم شنوا. یعنی از سمعک داشت. چهارشنبهها ساعت آخر با این معلم کلاس داشتیم. به همین دلیل اول سمعک او را خاموش میکردیم. سپس یکی از بچه ها مامور میشد که زیر میز برود و بندهای کفش معلم از همه بی خبرمان را به میز گره بزند. بعد هم آرام آرام از در کلاس خارج میشدیم. معلم هم راه میافتاد و میز دنبالش کشیده میشد. درواقع از ساعت ۱۲ برای کلاس خالی درس میداد! یک بار هم با ۷ ۸ نفر از دوستانم چیپس میخوردیم و توی حیاط قدم میزدیم. بچههای کوچکتر همه از ما میپرسیدند از کجا چیپس آوردهایم. نمیدانم چه طور شد که یک دفعه گفتم بروید دفتر مدیر چیپس میدهد. این خبر مثل بمب در مدرسه ترکید. یک دفعه ۳۵۰ نفر دم دفتر مدیر رفته و گفته بودند که چیپس میخواهند».
اشکان همزمان با دوران پیش دانشگاهی وارد مدرسه تلفیقی و بعد از قبولی در دانشگاه آزاد شهر ری وارد رشته فقه و حقوق اسلامی شده است. وارد بازار کار این رشته نشده اما دلیل اصلی این موضوع نه نبود بازار کار بلکه علاقه قلبیاش به کار در رادیو میداند. علاقه او به رادیو تا حد بوده که حتی تا سال ٨٨ هیچ حقوقی بابت کارهایش دریافت نکرده است.
میپرسم یادتان هست با اولین حقوقتان چه کار کردید؟ که میگوید: «دقیق یادم نیست اما درواقع آنقدر ناچیز بود که اصلا به خرید چیزی نمیرسید. حقوقم برای برنامهای بود که طرحش از من بود و خودم فقط چند آیتم ساخته بودم. اولین حقوقم حدود ۱۰ هزار تومان بود. الان هم حقوق رادیو زیاد نیست و بابت هر برنامه نیم ساعته ۶ نقطه به من ۳۰ هزار تومان تعلق میگیرد، اما معمولا کارکنان رادیو در چندین برنامه فعالیت میکنند که در این صورت برآورد کلی حقوقشان مبلغ بیشتری میشود. برای مثال برای تولید برنامههای زنده هزینه بیشتری دریافت میکنند».
زمان رفتن به رادیو که میرسد اشکان آماده میشود تا به سرضبط برنامه شش نقطه برسد. همسرش الهه هم معمولا او را همراهی میکند، زنی که کم بیناست و مدیر تیم تولید برنامه نیز هست. البته اشکان، الهه را آچار فرانسه انجمن میداند و میگوید: «امروز الهه با من نمیآید، برای روز نابینایان کلی برنامه در انجمن داریم که الهه باید زحمتش را بکشد.»