نوآوران آنلاین- اثری از «مراد» مرد گمشده در بیمارستانها و کلانتریها نبود. کسی هم به عنوان آدمربا جهت درخواست پول برای آزادی مراد تماس نگرفته بود. از طرفی مشخص شد مراد مرد ثروتمندی بوده که چند ماه قبل به طرز مرموزی ورشکسته شده است. در پی علت این ورشکستگی بودیم که متوجه شدیم مراد مدتی است با مرد جوانی به نام سیروس، مردی که سابقه کیفری داشت آشنا شده است.
ردپای یک زن
همین طور که تحقیقات ما ادامه داشت، دریافتیم مراد با دختر جوانی به نام سهیلا هم مدتی است آشنا شده و سهیلا هم خواهر سیروس است.
سراغ افرادی رفتیم که از مراد بدهی داشتند، یکی از آنها در تحقیقات گفت: «مراد یکی از کسبههای خوشنام بازار بود و از آنجا که خیلی اعتبار داشت، چکش بدون هیچ ضامن و حرفی از طرف بازاریها پذیرفته میشد. هر کجا چکی با مهر و امضای او بود، پذیرفته میشد و حتی نیازی به استعلام پول در حساب مراد نبود. تا این که چند روز پیش زن جوانی برای خرید به مغازهام آمد، او چند سرویس طلا از من خریداری کرد و در ازای پول چکی را با مهر و امضای مراد داد. باتوجه به اعتبار مراد چک را قبول کردم، اما زمانی که برای وصول آن به بانک رفتم متوجه شدم حساب مراد خالی است.
این حرف تمام شاکیان مراد بود و همه آنها از زنی صحبت میکردند که با چکهای مراد، طلا و جواهر و وسایل خریده بود: چکهایی که اعتبار نداشت.
بازداشت مظنونان پرونده
احتمال دست داشتن سیروس و خواهرش سهیلا در ناپدید شدن مراد وجود داشت و به همین منظور هر دوی آنها بازداشت شدند. سهیلا که خود را در دام پلیس میدید، واقعیت را برملا کرد و گفت: «این کار نقشه سیروس بود، چند بار این کار را انجام داده و پول خوبی هم به جیب زده بودیم. سوژهها را سیروس انتخاب میکرد و من هم طبق نقشه او عمل میکردم. آخرین سوژه ما مراد بود.
یروس به عنوان اینکه خواهرم در شرف ازدواج است، مرا به مراد معرفی کرد. چند جلسهای با مراد بیرون رفتم و توانستم علاقهاش را به خودم جلب کنم. باهم قرار ازدواج گذاشتیم و بعد از این که مطمئن شدم مراد به من علاقه پیدا کرده به بهانههای مختلف با مراد به خرید میرفتم. بعد از مدتی به مراد گفتم برای خرید عروسی به پول نیاز دارم و از آنجا که تو تمام روز سر کار هستی و نمیتوانی در تمام این مدت با من همراه باشی به من چک بده تا بتوانم خرید کنم.»
سهیلا گفت: «بعد از جلب اعتماد مراد، چکهای بیشتری گرفتم و خریدهای سنگینم را انجام دادم. بعد از چند روز، زمانی که چکها برای وصول به حساب مراد رفت، او از ماجرا باخبر شد و سراغ من آمد و از اعتمادی گفت که از آن سوءاستفاده شده بود. حالا نوبت اجرای نقشه برادرم بود، او مراد را تهدید کرد که مزاحم خواهرم شدی و از تو شکایت میکنم و موضوع را با همسرت در میان میگذارم. ترس از آبرو باعث شد تا مراد حرفی نزند، اما این که چرا ناپدید شده من بیخبر هستم.»
ناپدید شدن ساختگی
صحبتهای دختر جوان، شک ما را به یقین تبدیل کرد که ناپدید شدن مراد یک نقشه بوده تا از دست بدهکارانش فرار کند.
حالا نوبت ما بود تا با شگردی مراد را از مخفیگاهش بیرون بیاوریم. با سهیلا صحبت کردم و قرار شد وانمود کند از کارهایش پشیمان است و قصد ازدواج با مراد را دارد. کمکم این حرفها به گوش مراد رسید و مرد میانسال از مخفیگاهش بیرون آمد و موفق به دستگیری او شدیم.
مراد که فکرش را هم نمیکرد از ما رودست بخورد، در تحقیقات گفت: «وقتی این اتفاقات برایم رخ داد، همسرم متوجه حال بدم شد و چند بار درباره ناراحتیام پرسید. من که نمیتوانستم راز به این بزرگی را دیگر مخفی کنم؛ ماجرای کلاهبرداری سهیلا و برادرش را مطرح کردم. همسرم هم بعد از کلی گلایه به من پیشنهاد ناپدید شدن را داد. من به مسافرت رفتم و برای این که کسی شک نکند همسرم را به آگاهی فرستادم تا چنین سناریویی را مطرح کند.»
راز ناپدید شدن مرد میانسال یکی از خاطرات سرهنگ بهگذر، رئیس سابق اداره یازدهم پلیس آگاهی پایتخت است.