نوآوران آنلاین- “من از اهالی جهان سومم
و با تو با زبان تفنگ سخن میگویم فردا را روشنتر از سحر حدس میزنم که خندهدارتر از مرگ نمرود به نیش پشهای فرو خواهی ریخت.…”. هر سال این روزهای ماه آبان که از راه میرسد، یاد سلمان هراتی برایم زنده میشود و سطرهایی از شعرهایش را برای خود زمزمه میکنم. شاعر جوانی که در آبان سال ۱۳۶۵ خیلی زود رفت؛ ولی شعرهای ماندگارش تا همیشه در دل و جان بسیاری از اهل شعر و ادبیات زنده است. مثل این چند سطری که در ابتدای این یادداشت نقل کردم. او شاعری دردمند و روشنفکر بود که در شعرهایش به افقهای دور مینگریست و ستیهنده به کلمات جان میداد و سودایی جز حقیقت نداشت. به سلمان و شعرهایش که میاندیشم، حال و روز روشنفکران ایرانی که اغلب در یک سال گذشته نسلکشی صهیونیستها در اراضی اشغالی را فقط در سکوت تماشا کردهاند، در نظرم زنده میشود و با هر سطری که از سلمان برای خود زمزمه میکنم، پرسشی در ذهنم جرقه میزند که پاسخی برایش پیدا نمیکنم. به راستی سکوت روشنفکران در مقابل این جنایت عظیم چه معنایی دارد. نکند از ترس طرفداران و مریدانشان سکوت کردهاند. پاسخ قطعی برای این پرسشها شاید نتوان یافت؛ ولی آنچه عیان است این است که روزگار ما روزگار عُسرت جویندگان حقیقت است و عِشرت بندگان فضای مجازی! روزگار سیطرهی شومنها و بی دردهاست و فراگیری واژگونی واقعیتها.
نکند روشنفکران و صاحبان فکر و اندیشه هم از این فضا تأثیر گرفته و از جایگاه روشنفکری خود را نزول داده و بر کسوت سلبریتیها در آمدهاند. نکند به جای مخاطب به دنبال فالوور هستند و بهجای نشر حقیقت، از دنبالکنندگانشان تبعیت میکنند. نمیدانم؛ اما دردناک و غمانگیز است سکوت عمیق روشنفکرانی که ادعای حقیقتطلبی دارند در مقابل نسلکشی گستردهای که با حمایت نظام سلطه در جریان است.
به هر روی آنچه پیش روی ماست، جنایتی عمیق و گسترده است که دل آدمی با هر مرام و مسلک و باوری را به درد میآورد و اگر این درد از حنجرهی قلمِ روشنفکر و هنرمند و ادیب فریاد نشود، پس از کجا باید بیرون بریزد. این پرسشها را از خود میپرسم و ذهنم پر میکشد به کلمات گرانقدری که چهار دهه پیش شاعری جوان از خطهی شمال ایران عزیز گویی به خون دل آغشته کرده و بر روی کاغذ نوشته است، آنجا که با دردی جانکاه فریاد میکِشد: “جایزه صلح را به دجال یک چشم میدهید و امنیت را در خاورمیانه اعلام میکنید و برای آمریکا کارت تبریک میفرستید - دست مریزاد – به لبنان فرصت دادند تا کشتههایش را دفن کند و صنعت مونتاژ را و روشنفکر مونتاژ را به رسم یادگاری به جهان سوم بخشیدند”.
به هر روی آنچه پیش روی ماست، جنایتی عمیق و گسترده است که دل آدمی با هر مرام و مسلک و باوری را به درد میآورد و اگر این درد از حنجرهی قلمِ روشنفکر و هنرمند و ادیب فریاد نشود، پس از کجا باید بیرون بریزد. این پرسشها را از خود میپرسم و ذهنم پر میکشد به کلمات گرانقدری که چهار دهه پیش شاعری جوان از خطهی شمال ایران عزیز گویی به خون دل آغشته کرده و بر روی کاغذ نوشته است، آنجا که با دردی جانکاه فریاد میکِشد: “جایزه صلح را به دجال یک چشم میدهید و امنیت را در خاورمیانه اعلام میکنید و برای آمریکا کارت تبریک میفرستید - دست مریزاد - به لبنان فرصت دادند تا کشتههایش را دفن کند و صنعت مونتاژ را و روشنفکر مونتاژ را به رسم یادگاری به جهان سوم بخشیدند”.