کد خبر : 585144 تاریخ : ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۲ آذر - 19:33
عجایب‌نامه و ادبیات شگرف مرضیه مختارزاده

آن‌چه که امروزه ادبیات شگرف یا فانتزی نامیده می‌شود، تنها در قرن بیستم بیان تئوریک به‌خود گرفت و منتقدان و نویسندگان بزرگی سعی کردند تا جنبه‌های نظری و تئوریک این ادبیات را قوت ببخشند. افرادی چون: رزماری جکسون، کریستین بروک رُز، برایان مک‌هیل و به‌ویژه تزوتان تودوروف نویسنده بلغاری که کتاب مهم «پیش‌درآمدی بر ادبیات شگرف» را نوشت. او در این کتاب به تحلیل همه جانبه ادبیات شگرف پرداخت و در کنار ادبیات شگرف معاصر، به روایت‌های شرقی به ویژه «قصه‌های هزار و یک شب» توجه بسیار داشت. او داستان «مسخ» فرانتس کافکا را طلایه‌دار ادبیات فانتزی قرن بیستم می‌داند. مک‌هیل نیز آثار نویسندگانی چون خورخه لوئیس بورخس، دونالد بارتلمی، توماس پینچون، ریچارد براتیگان، ایتالو کالوینو، موریس بلانشو، جان بارت، ویلیام کاس، خولیو کورتاسار را در زمره بهترین آثار فانتزی پست مدرن می‌داند.

خیال‌پردازی مرز و محدوده‌ای ندارد. مختص به‌مردمان پیشین نیست. انسان‌های معاصر هم عادت به‌زیستن در چنین عرصه‌ای دارند. تنها تفاوت خیال‌پردازی دیروز و امروز، دگرگونی‌های هستی‌شناختی است. تردیدی مطلق با ره‌یافتی معرفت‌شناسانه، اساس ادبیات شگرف است. این تردید بر سر توجیه طبیعی یا فراطبیعی رخدادهاست که در مرتبه اول به شخصیت داستانی و بعد به خواننده دست می‌دهد. جهانی که در آن پدیدارها و موجودات فراطبیعی حضور دارند، همانی است که در همسایگی جهان هرروزه ما است که قلمرو تردید به‌حساب می‌آید. و عجایب‌نامه‌های ایرانی، عرصه گسترده حضور این موجودات خیالی و فراطبیعی است. در کتاب «عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات» از محمد بن احمد طوسی می‌خوانیم: «گویند که در حدود مغرب حیوانی است. چون آفتاب برآید، حالی بچه بزاید و بچه را در آفتاب نهد. به‌یک روز بزرگ گردد. چون آفتاب فرو رود، بمیرد و بچه آبستن گردد. دیگر روز که آفتاب برآید، بمیرد و عمر وی یک شب و دو روز بود.»

ادبیات شگرف همواره دارای وجهی گفت‌وگویی است. داستان واقع‌گرا، منشی تک‌صدایی دارد و داستان شگرف، این تک‌صدایی را به‌چالش می‌کشد و در این حالت، نوعی مواجهه رودررو بین ممکن و ناممکن، هنجار و فراهنجار، یا امر واقعی و امر شگرف است. هرچند «تردید»، اساس این نوع ادبیات شگرف است اما گاهی هیچ تردیدی به شخصیت داستان یا خواننده دست نمی‌دهد. مثلاً در داستان «مسخ» کافکا، گرگوار سامسا صبح که از خواب بیدار می‌شود، می‌بیند به حشره تبدیل شده است اما روند حشره شدن او در داستان به‌گونه‌ای است که همه‌چیز طبیعی است و هیچ نقطه تردیدی برای شخصیت یا خواننده باقی نمی‌گذارد. در کنار تردید خواننده در مواجهه با پدیده‌ها و رخدادهای فراطبیعی، مقاومت او بر سر نپذیرفتن این فراهنجارها هم وجود دارد. در کتاب میخائیل بولگاکف «مرشد و مارگریتا»، وقتی که شیطان در لوای سایه‌ای جادویی به مسکو حمله می‌برد، مسئولان شهر تلاش می‌کنند از راه توجیهات عقلی، جادوگری‌های شیطان را بی‌اثر و خنثی سازند و این امر در نوع خود، مقاومت شخصیت‌های داستان و به‌دنبال آن خواننده متن بر نپذیرفتن این رخدادها و وضعیت‌های فراطبیعی است.