“ملک آباد” جای خیلی دوری نیست؛ همین نزدیکیها در منطقه ۲۰ تهران بزرگ است. محلهای در جوانمرد قصاب که سایه شوم دکلهای برق ۲۳٠ کیلو ولت، چنبره زده است روی سرنوشت مردمانش. مردمانی که در زمان و مکان نامناسبی گیر افتادهاند. ساکنان این جا بر این باورند که: «کسی ما را نمیبیند؛ انگار که پشت نقشه زندگی میکنیم”.
صدای زنبوری سیمها، موسیقی وحشت مردم
از ماشین که پیاده میشوم، صدای وز وز سیمهای برق بالای سرم بیش تر میشود. با گذر از نزدیکی دکلها، وحشت این صدا چند برابر میشود؛ اما مردم، آموختهِ این صدا و سیمهای بلند و گاه آویزان، شدهاند و صبورانه زندگی میکنند.
پیش از آن که با کسی هم کلام شوم، دوری در محله میزنم. کوچهها و خانهها بافتی کاملاً در هم، نامتوازن و فرسوده دارند. به هر گوشهای که سر میزنم، دکلهای برق سرک میکشند. حتی برخی های شان پا در حیاط نقلی یکی دو خانه گذاشتهاند یا کوچههای باریک را تصاحب و عرصه را بر مردم تنگ کردهاند.
پیش از ظهر جمعه است و مردم یا جلوی خانه اشان را رفت و روب میکنند یا نشستهاند و خیره به گذر گپ میزنند. چند خانم که بچههای شان را میپایند، گوشهای نشستهاند. وقتی میگویم که هستم، سر درد دل شان باز میشود: «مثل شما خیلی ها آمدهاند؛ موقع انتخابات هم بیش تر میآیند و کلی حرف میزنند و بعد میروند که مثلاً کاری برای مان کنند».
اینها را خانم میانسالی میگوید که نوهاش را در آغوش گرفته است. به آسمان اشاره میکند و میگوید: «این سیمها، سقف بالای سرمان شدهاند؛ میشنوی؟ صدای شان هیچ وقت قطع نمیشود؛ بیش تر میشود که، کم تر نه».
دختر جوان تر، روسری را روی سرش جلو میکشد و اضافه میکند: «همیشه خدا این صدا را میشنویم؛ شبها بیش تر و بلندتر هم میشود. وقتی بیرون از محله هستیم هم این صدا توی گوش مان است».
مرگ؛ ارمغان دکلهای برق ۲۳٠ کیلو ولت
«حالا صدا هیچی؛ تابستان و زمستان را حرام مان کردهاند؛ تابستانها مخصوصاً تنگ ظهر، سیم ها کش میآیند تا نزدیک زمین و پاییز و زمستان هم با هر نم بارانی جرقه میزنند و جرئت نمیکنی از زیرشان رد شوی». اینها را مرد جوانی میگوید که به جمع پیوسته بود: «جان مان کف دست شهرداری و اداره برق است؛ اما هیچ کدام اهمیتی نمیدهند. برای هیچ کدام شان مهم نیست که این جا آدمها میمیرند یا بچه های مان معیوب به دنیا میآیند». حالا دیگر دورم حسابی شلوغ شده است؛ هر کسی توانسته، دیگری را خبر کرده تا بیاید و راوی گوشهای از درد مشترک شان باشد. خانمی که چادر به کمر بسته بود، همان طور که جاروی چوبیاش را به دیوار تکیه میداد، بنای گلایه برداشت: «سه قلوهای دخترم یازده سال شان است. وقتی مادرشان پنج ماهه آن ها را حامله بود، بر اثر تشعشع برق فشار قوی، تشنج میکند، دکتر همان موقع گفت باید از این محل بروید». اشکهایش راه میافتد: «کجا میتوانستیم برویم؟ خانههای مان قول نامهای است و به قیمت نمیخرند؛ اصلاً مشتری حاضر نمیشود بیاید و در چنین جایی خانه بخرد. مانا ناشنوا به دنیا آمد، مونا ریهاش آسیب دید و مشکل تنفسی دارد؛ مینا فعلاً سالم است؛ اما معلوم نیست چه سرش بیاید».
مرد بیست و چند سالهای که طرف جمجمهاش تا گیجگاه، گودی عمیقی داشت رشته کلام را بهدست میگیرد و میگوید: «از وقتی چشم در این منطقه باز کردهام همین بوده است؛ چند خانه و کوچه این طرف تر و آن طرف تر هم ندارد. سرطان به جان بیشتریها افتاده است. خیلیها را برق گرفته و مردهاند».
به سرش اشاره میکند: «من هم تومور توی سرم درآمد. کلی دوا و درمان کردم، اما بیفایده بود. با کلی قرض و قوله، تومور را از سرم خارج کردم و این هم ریخت و قیافه ام است». با این که عمل کرده؛ اما خودش و همه خانواده نگرانند که این تومور جای دیگری از سر یا بدنش ریشه ندواند. زن گیس سفیدی که بی بی صدایش میکردند هم به حسرت سری تکان میدهد: «از من که سنی گذشته است؛ اما دلم سوز میزند برای بچه ها و جوان ها. بمیرم برای جوان باغبانی که پای همین دکل جزغاله شد و جان داد». اشارهاش به پارک رو به رو است. خبرش قبلترها رسانهای شده بود؛ یکی از باغبانهای فضای سبز شهرداری موقع هرس شاخه درختان، طعمه جریان برق فشار قوی میشود و چیزی از او جز تودهای سیاه و مچاله باقی نمیماند.
سقفی که دیگر پناه نیست
اکبر آقا هم که پا به میان سالی گذاشته است، حرف زن را تکمیل میکند: «میخواهیم دستی به سر و روی خانههای مان بکشیم، تعمیری کنیم، اما شهرداری اجازه نمیدهد؛ چون در حریم برق فشار قوی هستیم. والله که سقف و دیوار خانههای مان دارد روی سرمان آوار میشود».
به دکلها اشاره میکند و میگوید: «با دکلهای برق فاصلهای نداریم؛ توی حلق مان هستند. اداره برق و شهرداری میگویند اول دکلها بوده و بعد شما غیر قانونی در حریم آن ها خانه سازی کردهاید؛ اما ما بیش تر از ۴۰ سال است که این جا ساکن شدهایم و آن زمان خبری از دکلها نبود».
دیگری حرفش را تأیید میکند: «بعدها آمدند دکلها را کاشتند و بعد هم هر چه دویدیم به جایی نرسیدیم. حرف مان راه به جایی نمیبرد که ما تخلفی نکردهایم، بلکه حق مان را خوردهاند. چه قدر خط نوشتیم، چه قدر شهرداری و اداره برق رفتیم. تا تقی به توقی میخورد و فیل شان یاد مردم میافتد، از شورای شهر و نمایندههای مجلس و... برای گرفتن رأی اهالی مآمدند و میآیند و وعده میدهند و میروند که به قول خودشان کاری کننن؛ اما همیشه وعده سر خرمن و البته بی نتیجه».
صدایی بلند میشود: «تقصیر دست کوتاه خودمان است که به هیچ جا و هیچ کس بند نیست».
همه اینها درحالی است که طبق قانون، هر خط، پست و تأسيساتی با ولتاژ ۱۰۰۰ ولت و بالاتر، به اصطلاح فشار قوی ناميده می شوند؛ بنابر این باید حریم ۲۰ متر و ۵۰ متر مجاورت به ترتیب برای حریمهای درجه یک و دو رعایت شود. به گونهای که حریم درجه یک مانع برقگرفتگی میشود و حریم درجه دو برای محافظت از امواج است؛ بنابر این مناطق مسکونی باید دست کم ۵۰ متر با دکلهای برق فشار قوی فاصله داشته باشند.
جابهجایی دکلهای برق فشار قوی، در حد وعده؟!
همه مردم این محل – علاوه بر ترس از سرطان، سقط جنین، نوزادان معلول و مرگ – دل آشوبه آوار شدن خانههای شان را دارند. آن ها نه راه پس دارند و نه راه پیش. به گفته جعفر شربیانی، عضو هیأت رئیسه شورای شهر تهران، ۳۰۰ پلاک در ملک آباد در معرض خطوط فشار قوی برق قرار دارند. وی سوم مرداد ۱۴۰۲ تأیید کرده بود که: «سالیانه تعداد زیادی کودک معلول به دلیل قرارگیری در معرض این دکلها، متولد میشوند». همان زمان بود که خبر داد: «با هماهنگیهای انجام شده، مقرر شده است شهرداری زمینی را برای انتقال دکلها به آن جا اختصاص دهد تا مشکلات موجود نیز بر طرف شوند».
آن گونه که وی اظهار کرده بود: «بودجهای در این خصوص برای تهیه طرح مورد نیاز در نظر گرفته شده است».
هم چنین هشتم مرداد ۱۴۰۲، سید علی یزدی خواه، رئیس مجمع نمایندگان استان تهران از برگزاری نشستی مشترک با علی اکبر محرابیان، وزیر نیروی وقت با محوریت بررسی مشکلات و تأمین اعتبار جا به جایی دکلهای برق فشار قوی از محله جوانمرد قصاب (ملک آباد) خبر داد. وی با اشاره به ضرورت جا به جایی دکلهای برق فشار قوی، خواستار تسریع در اجرای این پروژه شد.
همان زمان یزدی خواه تصریح کرده بود: «طراحی و مطالعات جا به جایی دکلهای برق فشار قوی توسط شرکت مشاور مورد تأیید وزارت نیرو پایان یافته و این پروژه آماده شروع عملیات اجرایی است».
به گفته وی، وزیر نیروی وقت پس از پایان جلسه، در تماس تلفنی با معاون خود دستور تأمین اعتبار و اجرای پروژه جا به جایی دکلها را صادر کرد.
هدیهای که پوچ بود؟!
۳۰ مهر ماه ۱۴۰۲، سیدعلی یزدی خواه، خبر از آغاز پروژه جا به جایی دکلهای برق فشار قوی در محله ملک آباد جوانمرد قصاب ظرف حداکثر دو ماه با اعتبار ۳۵ میلیارد تومان داد.
داستان به همین منوال بود تا این که در بهمن ماه ۱۴۰۲، همزمان با ایام دهه فجر “عملیات اجرایی جا به جایی و تغییر مسیر خطوط ۲۳٠ کیلو ولت محله ملک آباد جوانمرد قصاب” آغاز شد. در همین مراسم، سید علی یزدی خواه، این اقدام بزرگ را عیدی دهه فجر به مردم عنوان و تأکید کرد: «با توجه به ضرورت جا به جایی این دکلها، باید اجرای پروژه تسریع شود».
وی پشتوانه آغاز این عملیات را پیگیریهای صورت گرفته در سه سال گذشته و دستور وزیر نیرو، انجام اقدامات فنی و محاسباتی دانسته و اظهار امیدواری کرده بود: «پیش از پیک مصرف برق در تابستان ۱۴۰۳، مردم محله ضمن برخورداری از ارزش افزوده املاک خود، بتوانند به ساخت و ساز ساختمانهای خود نیز بپردازند».
ظواهر امر، نشانی از اعمال تغییرات و عملیاتی شدن وعدهها نمیدهد؛ حتی آخرین اخبار منتشر شده در این زمینه مربوط به بهمن ماه سال گذشته میشود و هیچ گزارشی مبنی بر پیشروی این پروژه و ”هدیه دهه فجر” وعده داده شده به مردم نیست.
این داستان فقط حکایت مردم ملک آباد جوانمرد قصاب در منطقه ۲۰ تهران نیست، بلکه مرگ در اثر برق گرفتگی و بروز بیماریهای مختلف از جمله سرطان، تولد نوزادان معلول و نارس و هم چنین اختلالات روانی، دامنگیر مناطق ۱۳، ۱۴، ۱۵ و ۲۲ تهران نیز است.