برگام پرهام
یکی بود، یکی نبود، روزگاری بود که اوایل بهمنماه از میدان انقلاب راه میافتادیم به سمت پاریس، از سالن اصلی تئاتر شهر که رد میشدیم میرسیدیم به اپرای وحدت میلان بعد دور میزدیم برمیگشتیم به سالن سایه هامبورگ و سر آخر هم میرفتیم شب را در کافههای اطراف اپرای لندن سیبزمینی و چای دنگی میخوردیم. اما گذشت و گذشت تا امروز که اوایل بهمنماه میرویم همان چهارراه ولیعصر یک بلال میخوریم و جوراب و زیرپوشی که لازم داریم میخریم و بعد هم یک قمه و قمهکشی کنار پارک دانشجو سیاحت میکنیم و تخمه میشکنیم و تمام. خلص و تمت… پرهام!