در روزگار شلوغ و گاه بیرحم امروز، جایی میان صفهای نان، اضطرابهای اجارهخانه، ترس از آینده، خستگیِ جانفرسای روزمرگی و اشکهای پنهان مادران و پدرانی که نمیدانند چطور فرزندانشان را شاد کنند، چیزی کم است. چیزی که آرام کند، بیدار کند، بنوازد و همزمان بخراشد. چیزی به اسم هنر… هنری که اگر از مردم بگوید، اگر از درد بگوید، میتواند زخم را هم مرهم باشد، هم فریاد. اما افسوس… که این روزها سالنهای سینما خاک میخورند، تئاترها تماشاگر کم دارند، و تلویزیون، گاه آنقدر دور از واقعیت است که دیگر مخاطبش را نمیشناسد. چرا اینگونه شد؟ چرا هنر ما از مردم دور ماند؟ مگر نه اینکه هنر باید بازتاب زندگی باشد؟
ساره زندیه
در روزگار شلوغ و گاه بیرحم امروز، جایی میان صفهای نان، اضطرابهای اجارهخانه، ترس از آینده، خستگیِ جانفرسای روزمرگی و اشکهای پنهان مادران و پدرانی که نمیدانند چطور فرزندانشان را شاد کنند، چیزی کم است. چیزی که آرام کند، بیدار کند، بنوازد و همزمان بخراشد. چیزی به اسم هنر… هنری که اگر از مردم بگوید، اگر از درد بگوید، میتواند زخم را هم مرهم باشد، هم فریاد. اما افسوس… که این روزها سالنهای سینما خاک میخورند، تئاترها تماشاگر کم دارند، و تلویزیون، گاه آنقدر دور از واقعیت است که دیگر مخاطبش را نمیشناسد. چرا اینگونه شد؟ چرا هنر ما از مردم دور ماند؟ مگر نه اینکه هنر باید بازتاب زندگی باشد؟
*هنر، صدای بیصدایان
سینما، تئاتر، تلویزیون… اینها فقط ابزار سرگرمی نیستند. هنرهای نمایشی زبان دل مردماند. وقتی کارگری با غرور از سر کار برمیگردد ولی شرمزده به دست خالیاش نگاه میکند، وقتی مادری نگران آینده دخترش است، وقتی جوانی آرزوهایش را یکییکی به خاک میسپارد، اینها قصه نیستند، اینها واقعیتاند. و هنر، اگر راستگو باشد، اگر متعهد باشد، باید اینها را ببیند و بازگو کند.
اثر هنری فقط برای خنداندن یا سرگرم کردن نیست. البته که لبخند هم نیاز است، اما نه لبخندی تهی. نه خندهای برای فرار از درد. هنرِ واقعی، ریشه در درد دارد. در زخم دارد. در سؤالات بیجواب دارد. در بغضهایی که سالهاست راه گلوی مردم را بستهاند.
*سینما و تئاتر باید آینه باشد، نه پردهای برای پنهان کردن واقعیت
تئاتر و سینما فقط داستانگویی نیستند، بلکه دیدن دوبارهی زندگی اند، با دقت، با عمق، با تأمل. وقتی یک فیلم یا تئاتر دغدغهی فقر را به تصویر میکشد، وقتی نابرابری را فریاد میزند، وقتی تنهاییِ یک زن را میفهمد یا وقتی اعتیاد، مهاجرت، تبعیض یا فساد را با دقت روایت میکند، آن فیلم و تئاتر چیزی بیشتر از یک اثر هنری است. آن فیلم و تئاتر یک سند اجتماعی است. یک فریاد است. و یک امید.
اما اگر تئاتر و سینما از این وظیفه دور شود، اگر دغدغه کارگردان فقط گیشه باشد، یا فقط رضایت برخی، آنگاه هنر از حقیقت دور میشود. ما فیلم و تئاتر نمیسازیم که فراموش کنیم، میسازیم تا بفهمیم. تا یادمان نرود چه هستیم، کجا ایستادهایم، چه باید کنیم.
*تئاتر، نَفَسِ زنده شهر
تئاتر، بر خلاف سینما، زنده است. نفس میکشد. با تماشاگر ارتباط مستقیم دارد. و چه فرصت نابیست برای گفتوگو با مردم. اما چرا سالنهای تئاتر خالیاند؟ چرا هنرمند تئاتر باید دغدغه نان داشته باشد؟ چرا آثار عمیق و تأثیرگذار دیده نمیشوند؟ تئاتر میتواند کلاس درسی باشد برای همهی ما. در تئاتر، آدمها در چشم هم نگاه میکنند، حقیقت را در چشمان هم میبینند. این خاصیت جادویی تئاتر است.
تئاتر اگر از مسائل روز جامعه نگوید، اگر مسائلی چون خشونت خانگی، افسردگی، امید، طلاق، فقر، بیعدالتی و نابرابری را به تصویر نکشد، پس چه کند؟ اگر درد نباشد، بازی نیست؛ دروغ است.
*تلویزیون، مسئولیتش سنگینتر است
تلویزیون هنوز پرمخاطبترین رسانهی دیداری کشور است. اما آیا توانسته مخاطبش را همراه کند؟ آیا توانسته با مردم رو راست باشد؟ تلویزیون باید خانهی مردم باشد، نه تریبونی برای حرفهای تکراری. تلویزیون باید قصههای واقعی مردم را بگوید. باید به سراغ آدمهای معمولی برود، از دل محلهها، کوچهها، خانهها، کارگاهها، مدرسهها و بیمارستانها. تلویزیون باید جایی برای شنیدن باشد، نه فقط گفتن.
مردم، باهوشاند. فهمیدهاند چه کسی با آنهاست و چه کسی فقط ادای با آنها بودن را درمیآورد. تلویزیون اگر صادق باشد، اگر خودش را به جای مردم بگذارد، مردم هم دوباره به او اعتماد خواهند کرد.
*چرا هنر از مردم فاصله گرفت؟
چند دلیل وجود دارد. گاهی سانسور، گاهی ترس، گاهی بیتوجهی، گاهی محدودیتهای مالی و اقتصادی، گاهی عدم حمایت واقعی از هنرمندان. همه اینها هنر را خسته کرده، هنرمند را ناامید کرده، و مخاطب را سرد کرده است. اما هنوز دیر نشده. هنوز میشود برگشت. هنوز میشود دوباره پیوند زد.
*چه باید کرد؟
۱. حمایت مالی و معنوی از هنرمندان مستقل: بدون پول، هیچ هنری زنده نمیماند. اما حمایت باید بدون دخالت باشد. باید به هنرمند اعتماد کرد.
۲. آزاد گذاشتن بیان در چارچوب مسئولیت اجتماعی: هنرمند مسئول است، اما برای مسئول بودن، باید آزادی داشته باشد. باید بتواند بپرسد، نقد کند، بگوید.
۳. آموزش هنری در مدارس و دانشگاهها: هنر را از پایه باید جدی گرفت. باید کودک یاد بگیرد که درد را ببیند و دربارهاش بگوید. این، هنر است.
رسانهها باید جای گفتوگو باشند، نه مونولوگ: رسانه باید بستری باشد برای شنیدن صدای مردم، نه فقط بیان صدای قدرت.
سینما و تئاتر باید به محلات برگردند: سینما و تئاتر نباید فقط در مرکز شهر باشند. باید در دل محلهها، شهرهای کوچک، روستاها هم باشند.
ایجاد فرصت برای جوانان و استعدادهای نوظهور: جوانان امروز حرفهای تازه دارند. باید فضا برایشان باز شود. باید آنها را شنید.
* هنر، مأمن روح مردم است
ما گاهی فراموش میکنیم که هنر فقط برای زیبا کردن نیست. هنر باید بیدار کند. باید بجنگد. باید سوال بپرسد. باید به آغوش مردم برگردد. هنرمند باید آیینه باشد؛ شفاف، دردآشنا و مسئول و مردم هم اگر هنری ببینند که دردشان را بازتاب میدهد، دوباره میآیند. به سالنها، به صندلیهای خالی، به پردههای خاموش، به صحنههایی که منتظر نفس مخاطباند.
ما باید دوباره هنر را جدی بگیریم. برای اینکه هیچ جامعهای بدون هنر نمیتواند انسانی بماند. هنر، حافظه یک ملت است. اگر نگذاریم حرف بزند، فراموش خواهیم کرد که چه بر سرمان آمده و چه بر سرمان خواهد آمد.