اجتماعی 19 دی 1403 - 6 ماه پیش زمان تقریبی مطالعه: 1 دقیقه
کپی شد!
0
تذکرة المقامات:

ذکر مولانا غلامعلی حداد عادل

ابتدای کار وی چنان بود که چون خردسال همی بود، رنجوری را به راهی همی دید و او را پرسید: «دلت چه می‌خواهد؟». رنجور همی گفت: «آن که دلم چیزی نخواهد!».

کاریکاتور حداد عادل

علی زراندوز

آن سیاستمدار فاضل، آن به سال ها ریاست “فرهنگستان زبان و ادب فارسی” قوی دل، آن تحصیل کرده در رشته های فیزیک و فلسفه با چشمِ دل، آن دبیرستان های “فرهنگ” را بنا کرده برای اهلِ دل، آن شاعر مورد علاقه اش “بیدل”، آن بر کرسی ریاست مجلس هفتم تکیه زده ناغافل، آن به ریاست “کنگره بین‌المللی فلسفه” بوده مایل، آن به نگارش کتاب “فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی” گشته نایل، آن مسلط به زبان های انگلیسی و عربی به صورتِ کامل، آن به معاونت در وزارتخانه های “ارشاد” و “آموزش و پرورش” بوده شاغل، آن به عضویت در “مجمع تشخیص مصلحت نظام” و “شورای عالی انقلاب فرهنگی” بوده خوش دل، آن انصراف داده از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۹۲ به نفعِ اصولگرایان از تهِ دل، آن بر جامع المشاغلی اش کسی نبوده دو دل، مولانا غلامعلی حداد عادل. دل در مقامات زودگذر دنیوی نمی بست، لیک مقامات زودگذر دنیوی بسیار بر وی دل می بستند و از مشایخ کبار بود و از افاضل روزگار و مقتدای ابدال بود به جز “امیرحسین ثابتی” شان!
ابتدای کار وی چنان بود که چون خردسال همی بود، رنجوری را به راهی همی دید و او را پرسید: «دلت چه می‌خواهد؟». رنجور همی گفت: «آن که دلم چیزی نخواهد!».
بیت: «گر گُل‌شِکَر خوری به تکلّف، زیان کند / ور نانِ خشک دیر خوری، گل‌ِشکر بوَد!».
پس غلامعلیِ خردسال او را همی گفت: «ما را همان گُل‌شِکَر خوری به تکلّف خوش تر باشد؛ پس تو راهِ خویش برو و نانِ خشک، دیر خور و دل خوش دار که گل‌شکر بوَد!».
روزی “سعدی” را به خواب همی دید. پس وی را در خواب ندا داد که: «یا سعدی، چگونه بینی ریاست ما بر بنیاد سعدی را؟». و سعدی همی گفت: «اگر مگس کشی، پیف پافی، اِمشی ای از محل بودجه بنیاد سعدی از برای ما تهیه کنید، دلِ ما بر شما رضا باشد». مولانا حداد عادل همی پرسید: «این ابزار دفع حشرات به چه کارت آید؟». و سعدی گفت: «من دگر شعر نخواهم که نویسم که مگس / زحمتم می‌دهد از بس که سخن شیرین است!». پس مولانا حداد عادل چون از خواب برجست، دستور همی داد که “گلستان” و “بوستان” سعدی را در یخچال بگذارند که شکرک نزند، از بس که شیرین بود لاکردار!
پس چون پیشنهاد تأسیس “وزارت رشد جمعیت” را بداد، جمله مریدان او را دست بر دامن شدند و این سؤال پرسیدند که: «صلاحیت وزیرِ این وزارتخانه چگونه سنجیده خواهد شد در روز اعطای رای اعتماد در مجلس؟». پس مولانا حداد عادل سر از جیب مکاشفه برداشت و همی گفت: «دیدن صفحه مربوط به فرزندان شناسنامه اش کفایت کند که اگر جای سپیدی در آن باشد، او را شایسته تکیه بر این مقام نیست که شاعر گوید: «تب‌آلوده درمان تب چون کند / ‌رطب‌خورده‌ منع رطب چون کند؟».
پس برخی مریدان او را همی پرسیدند: «علم بهتر است یا ثروت»؛ پس بی درنگ بگفت: «البته که علم که شاعر همی گوید:
روستا زادگان دانشمند / به وزیری پادشاه رفتند
پسران وزیر ناقص عقل / به گدایی به روستا رفتند».
پس در این میان، خروس بی محلی بپرسید: «این شهریه مدارس غیر دولتی را می توان اقساطی داد یا باید فرش های زیر پای مان را یک جا بفروشیم و تقدیم همی کنیم؟».
او را جملات عالی بسیار است. و گفت: «در اول انقلاب از هر ۱۰۰ نوزاد که به دنیا می‌آمد ۱۵۰ تای آن سال اول می‌مردند!» و در نشست استادان دانشگاه تهران هیچ نگفت، لیک هنگام سخنرانی “دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی”، شروع کرد به میل نمودن حلیم و چای ریختن از فلاسک و تفکر در این باب که آخرش نگارش حلیم درست است یا هلیم؟ و در پاسخ به سؤالی درباره تعدد فهرست‌های انتخاباتی اصول گرایان گفت: «همیشه در کنار چنار بلند، چند پا جوش هم متعدد زده می‌شود؛ امری طبیعی است!». و گفت: «اگر پزشکیان خودش برای انتخاب کابینه تصمیم بگیرند، در مجلس مشکلی نخواهد بود!» و در باب برخی نام گذاری های امروزی گفت: «یک آ می‌گذارند انتهای کلمه و می‌شود اسم دختر!» و گفت: «با پایداری اختلاف داشتیم، اما وحدت مهم تر بود!» و گفت: «در صورتی که انتقادات و پیشنهادات دانش‌ آموزان درخصوص واژه‌ها و عبارت‌های کتب درسی تحت تأثیر جوسازی‌ها نباشد از آن استقبال می‌کنیم!» و گفت: «با ما شوخی کنید؛ ولی زبان فارسی را جدی بگیرید!».
پس چون معاندان او را پرسیدند از شراکت وی با فروشگاه “سرای ایرانی”، تکذیب همی کرد و گفت: «ایران سرای من است، لیکن ما را با سرای ایرانی کاری نیست!» و دفتر وی در بیانیه ای تأکید همی کرد: «بهتر بود نویسندگان نامه – و طرح این شایعه – پیش از انتشار در فضای مجازی برای رفع هر گونه ابهام، سؤال موردنظر خود را مستقیم از ایشان پرسیده و پاسخ می‌گرفتند».
پس در تلویزیون و در گفت و گو با “سید بشیر حسینی” گفت: «من دقیق فوتبال می بینیم. این نوه های من اگر منع شان نکنی در حد من قائل به پیغمبری هستند و می گویند بگو نتیجه این مسابقه چه می شود؟ و گاهی هم درست در می آید.
آن ها دوست دارند که مثلاً تیم آبی یا قرمز ببرد؛ می گویند بگو تیم آبی یا قرمز می برد!». پس جمله مریدان او را پرسیدند: «یا غلامعلی! ما را بازگو که در بازی امشب، اینتر می برد یا میلان؟»، پس مولانا حداد عادل سر از غور تفکر برداشت و همی گفت: «ما اگر غیب می دانستیم زودتر آن زمین هروی را به بنیاد پس می دادیم که پرویز فتاح (رئیس وقت بنیاد مستضعفان) آن طور در تلویزیون ننشیند و آن حرف ها را در حق ما نزند!».
پس نقل است در جمعِ جمله مریدان، خرقه وزارت به دو جو بفروختی. پس مریدی به تبعیت از اوستاد، خرقه مدیرکلی به دو کیلو جو (ظن: عصاره جو!) بفروخت و به خاک سیاه همی نشست. پس روزی دست به دامان “حداد عادل” شد که: «یا غلامعلی! مرا بازگو از سِرِّ کارت که تو خرقه وزارت به دو جو بفروختی و توپ هم تکانت همی نداد و ما خرقه مدیرکلی به دو کیلو جو بفروختیم و از فردایش هشت مان رفت به گرو نُه مان». پس مولانا “حداد عادل” بگفت: «ای نادان! کسی باید خرقه وزارت به دو جو بفروشد که چون من، در خانه و به چوب رختی، خرقه های وزارت و ریاست و مدیرعاملی و عضو شورای عالی و عضو هیأت امنایی و نمایندگی و غیره، بسیار داشته باشد؛
نه چون تو آسمان جلی که در هفت آسمان، ستاره ات همان خرقه مدیر کلی بود که به دو کیلو جو بفروختی و خود را به خاک سیاه همی بنشاندی!».
بیت: «ندیده‌ای که چه سختی همی ‌رسد به کسی / که از دهانش به در می کنند دندانی / قیاس کن که چه حالت بود در آن ساعت / که از وجود عزیزش به در رود پُست و مقامی!». پس چون لیست منتسب به جریان خویش را “چنار” همی نامید و دیگران را “پاجوش”هایی که پای چنار می رویند، ‘امیرحسین ثابتی” او را نامه ای نگاشت و همی نوشت: «در چنار توصیف کردن لیستی که بسته اید، توصیف تان دقیق است، چون اصلی ترین ویژگی چنار بی میوه بودنش است». پس چون این کاغذ بر مولانا حداد عادل بخواندند، سر از جیب مکاشفت برداشت و همی گفت: «پاسخ این نامه را “انوری” قرن ها قبل داده است. نشنیده‌ای که زیر چناری کدو بنی / برجست و بر دوید برو بر به روز بیست / پرسید از چنار که تو چند روزه‌ای / گفتا چنار عمر من افزون‌تر از دویست / گفتا به بیست روز من از تو فزون شدم / این کاهلی بگوی که آخر ز بهر چیست / گفتا چنار نیست مرا با تو هیچ جنگ / کاکنون نه روز جنگ و نه هنگام داوریست / فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان / آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست!».
نقل است چون به دیدار خالق شتافت، مریدان او را به خواب ديدند و همی پرسیدند: «حال گوی تا از سؤال و جواب منکر و نکير چون رستی؟»، گفت: «آن ها را هیچ سؤال و جوابی از ما نبود که مولانا “فتاح” قبل از ما رخت به دیار باقی بر کشیده بود و هر چه بود و نبود احوالات ما را، کف دست آن ها بگذاشته بود بی هیچ کم و کاستی و عرصه سؤال و جواب را با قاب تلویزیون اشتباه همی گرفته بود!».

نویسنده
سحر شمخانی
مطالب مرتبط
  • نظراتی که حاوی حرف های رکیک و افترا باشد به هیچ عنوان پذیرفته نمیشوند
  • حتما با کیبورد فارسی اقدام به ارسال دیدگاه کنید فینگلیش به هیچ هنوان پذیرفته نمیشوند
  • ادب و احترام را در برخورد با دیگران رعایت فرمایید.
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *