سپند امیرسلیمانی از جمله بازیگرانی است که در خانوادهای کاملا هنری پرورش یافته است و اولین تجربهاش مقابل دوربین را در 13 سالگی تجربه کرده که فیلم «چون ابر در بهاران» به کارگردانی سعید امیرسلیمانی بوده است
مینا صفار
سپند امیرسلیمانی از جمله بازیگرانی است که در خانوادهای کاملا هنری پرورش یافته است و اولین تجربهاش مقابل دوربین را در 13 سالگی تجربه کرده که فیلم «چون ابر در بهاران» به کارگردانی سعید امیرسلیمانی بوده است اما در جوانی به صورت حرفهای حضور در تئاتر را انتخاب کرد تا سال 1380 که ابوالحسن داوودی بازی او را بر صحنه تئاتر دید و از سپند امیرسلیمانی 24 ساله برای ایفای نقش در فیلم نان، عشق و موتور هزار دعوت کرد. با این هنرمند عرصه تئاتر و تصویر درباره تفاوتهای بازی مقابل دوربین و روی صحنه تئاتر و شرایط امروز سینما و تئاتر گفتگو کردهایم که در ادامه میخوانید.
به نظر من نهتنها بیننده بلکه انگار دستاندرکاران سینما و تلویزیون هم مرا با چارچوبی که در مدیوم تصویر بیشتر دیده شدهام، میشناسند! در دورانی هم کار جدی بازی میکردم هم کار طنز اما از دورهای بهبعد، حتی تهیهکنندهها هم کار جدی به من پیشنهاد ندادند! من اصراری برای خنداندن کسی ندارم؛ بهصورت مستقیم در خندوانه استندآپکمدی بازی کردهام؛ یعنی برای خنداندن مردم در این برنامه شرکت کردهام اما در قالب این برنامه هم تلاش کردهام معضلات اجتماعی را بیان کنم، سالها با مهران مدیری کار کردهام، در فیلمهایی همچون «نان، عشق و موتور هزار»، «اخراجیها» و … بازی کردهام که خوب یا بد، مردم را خنداندهایم. دیگر برای من کافی است. درنتیجه به شیوهای بازی نمیکنم که مخاطب بخندد و به دو دلیل این کار را انجام میدهم؛ در وهله نخست اگر بازی من درست صورت گیرد، در لحظه طنز یا بخش خندهدار نمایش، مخاطب بیشتر میخندد و از سویی دیگر از تکرار خسته شدهام. همچنین پر از انتخاب اشتباه در تلویزیون و سینما هستم چون در بسیاری از آثار بیکیفیت بازی کردهام البته از برخی از اشتباههایم دفاع میکنم چون باید خرج زندگی و اجارهخانهام را پرداخت کنم!
دلیل اصلی این است که مردم ما به قدری در زندگی روزمرهشان درگیر مشکلات اقتصادی و… هستند که ترجیح میدهند وقتی بهخانه رسیدند یا وقتی به سینما میروند اثری شاد و مفرح را ببینند تا به قول معروف حال شان خوش شود. در چنین شرایطی طبیعی است که ترجیح میدهند مخاطب اثر طنز باشند. همانطور که گفتم برای خود من بهعنوان بازیگر فیلمنامه و دغدغهای که دنبال میکند در درجه اول اهمیت قرار دارد.
همینطور است. مدتهاست که ما این موضوع بسیار مهم را در نظر نمیگیریم. بسیاری از کارها در حالی کلید میخورند که حتی از فیلمنامه کامل هم برخوردار نیستند. در چنین شرایطی بازیگران تکلیف شان را نمیدانند. به همین خاطر دچار روزمرگی میشوند و مدام باید دلواپس آینده قصه باشند. این موضوع بیشک تاثیرش را روی بازی آنها میگذارد.
در آثار طنز بیشتر اتفاق میافتد. برخی فکر میکنند این موضوع باعث طراوت بخشیدن بهکار میشود در حالی که من با این مسئله مخالفم و بر این باورم که هر چقدر در کارهایمان منظم و منسجمتر عمل کنیم و در بخش فیلمنامه با قدرتی بیشتری وارد عمل شویم نتیجه کار هم مطلوبتر میشود.
همینطور است. البته از مشکلات مالی هم نمیتوان غافل شد. متاسفانه این مشکل هم تأثیراتش را روی آثار تلویزیونی گذاشته و باعث شده برای کاهش هزینهها از مسائلی که در واقع باعث افزایش کیفیت کار میشود صرف نظر شود. متاسفانه این مسائل باعث ریزش مخاطبان و گرایش آنها به برنامههای ماهوارهای شده است.
بله، وقتی مشکلات مالی در یک کار بیشتر از هر چیز دیگری برجسته است، همه فکر و ذکر عوامل کاهش هزینههاست. یکی از اولین بخشهایی هم که با کمبود بودجه ضربه میخورد، متن است.
ساخت مجموعههای طولانی مدت در همه جای دنیا امتحانش را پس داده و بسیاری از شبکههای تلویزیونی برای جذب بییندهها به این سبک آثار روی آودهاند.در هر حال وقت این رسیده است که ما هم با در نظر گرفتن بودجه به ساخت این آثار روی بیاوریم چرا که راه مقابله با شبکههای ماهوارهای ساخت سریالهای خوب و طولانی است. ضمن اینکه نباید عنصر جذابیت را فراموش کنیم. تا زمانی که نتوانیم به قصههای مان جذابیت را اضافه کنیم بیتردید مخاطبان رغبتی به تماشای آنها نخواهند داشت.
من سالی یک یا نهایتا دو تئاتر کار میکنم و نمیخواهم اشتباهاتم در بخش تصویر را در تئاتر تکرار کنم. گاهی در سال بالغ بر 11 پیشنهاد تئاتری به من میشود اما همه را رد میکنم!
بخشی از این انتخاب میتواند این وجه باشد اما مساله تئاتر در خانه ما، دلیل مهمتری محسوب میشود. در خانه و جمعهای دوستانه ما با احترامی بسیار زیاد از تئاتر حرف زده میشود و برای من تئاتر یک جنبه بسیار محترم و مهم دارد. البته اصلا به این حرف که چرا هنرمندان سینما به تئاتر آمدهاند و … اعتقادی ندارم و برای دوستانی که اینگونه تقسیمبندی میکنند، پاسخ دارم. من اجازه دارم تئاتر کار کنم چون من درس این هنر را خواندهام و حتی اگر بخواهیم بحث ارث را مدنظر قرار دهیم، تئاتر یکذره ارث پدری من هست! پنج سالم بود که در کنار یک گروه کاملا حرفهای روی صحنه تئاتر شهر بازی کردم.
انقدر که پژمان برای بازی کردن تلاش کرده است، هیچکدام از ما تلاش نکردهایم! اتفاقاً چندی پیش خانم بازیگری را دیدم که به پژمان جمشیدی فحش میداد. به او گفتم پژمان و من هر دو متولد 1356 هستیم و فیزیک یکسانی هم داریم. پس آمدن پژمان یعنی ورود یک رقیب مستقیم برای من اما من هیچ مشکلی با این موضوع ندارم و از آن خانم پرسیدم چرا با این حضور مشکل دارد؟! همیشه از پدرم و استاد جمشید مشایخی شنیدهام که روزی ما را خدا میرساند؛ اینکه تا این اندازه از حضور یک نفر ناراحت شویم، اشتباهی بسیار بزرگ است چون خودمان را از دست میدهیم. من به مافیا، باندبازی، مهمانی و … در سینما معتقد نیستم اما تنها افسوس من از سینما این است که ایکاش هنوز غیر معروف و بدهکار بودیم اما بودیم! دوستی دارم که بعد از دریافت سیمرغ تا امروز تلفن مرا پاسخ نداده است! شاید امروز از دید او دوستش نباشم اما ما با هم زندگی کردهایم. من وقتی میشنوم یکی از خانواده هنری آمده و جایزه گرفته است، چه رفیق صمیمیام باشد چه هیچگاه از نزدیک ندیده باشمش، بسیار خوشحال میشوم چون تمام ما بیچاره شدیم از بس گفتند پسر یا دختر فلان هنرمند هستیم! ما فدا شدیم. هشت سال تمام به دفترهای فیلمسازی که میرفتم، خودم را سپند معرفی میکردم چون میترسیدم اگر بگویم سپند امیرسلیمانی بگویند که از پدرم استفاده میکنم! پس از مدتی با خودم فکر کردم چه عیبی دارد که پدرم سعید امیرسلیمانی و خواهرم کمند امیرسلیمانی باشد!
نوعی مرز بسیار باریکی میان آدمهایی که تئاتر برای آنها مرزبندی دارد و به اجرای تئاتر با طمطراق سی سال پیش اعتقاد دارند و افرادی که مرزها را درنوردیدهاند و وقتی تئاتر خارجی بازی میکنند، با لحن لاتی حرف میزنند، وجود دارد و گویی این دو گروه در نوعی جنگ با هم بهسر میبرند که البته دوستانی که مرزها را درنوردیدهاند، موفقتر هستند چون همواره تئاتر آزاد در جذب مخاطب موفقتر عمل میکند. اگر بتوانیم این مرز را در نظر بگیریم، تمام مسائل حل میشود. خود من در پروسه اجرا، بیشتر از اینکه حواسم به بازیای که روی صحنه انجام میدهد باشد، به این توجه میکنم که چه بازیای را انجام نمیدهم. از دید من نمیتوان در ایران یک گروه را دور هم جمع کرد که همه آنها این مرز را بشناسند.