سیاسی 09 اسفند 1403 - 2 هفته پیش زمان تقریبی مطالعه: 2 دقیقه
کپی شد!
0
نوآوران بررسی می کند

آمریکای دوره‌ ترامپ و پارادوکس‌ سیاست خارجی ما

کشور آمریکا یا به‌ عبارت درست‌ تر “دولت‌های متحد آمریکا” که با مسامحه “ایالات متحده‌ آمریکا” هم ترجمه شده است، یکی از مهم‌ترین موجودیت‌های سیاسی کره‌ زمین بوده است.

آمریکای دوره‌ ترامپ
تقی قیصری

مقدمه:
کشور آمریکا یا به‌ عبارت درست‌ تر “دولت‌های متحد آمریکا” که با مسامحه “ایالات متحده‌ آمریکا” هم ترجمه شده است، یکی از مهم‌ترین موجودیت‌های سیاسی کره‌ زمین بوده است.
اولین ساکنان این قاره در حدود ۱۵ هزار سال پیش، از طریق “باب برینگ” به این قاره وارد شده‌اند. گروه دوم مهاجران نیز حدود ۱۰ هزار سال پیش از همین طریق وارد شمالی‌ترین نقاط قاره‌ آمریکا یعنی آلاسکا شده و از آن جا به نقاط جنوبی‌ تر مهاجرت کرده‌اند.
جمعیت‌های زردپوست آسیای میانه و از جمله اسکیموها به دلیل تغییرات آب و هوایی و در جست ‌و جوی سرزمین‌های مناسب‌ تر به سوی شمال کوچیده و از باب برینگ – که در آن زمان یخ‌ زده و قابل عبور بوده – به قاره‌ آمریکا وارد شده‌اند. این مهاجران که به دلیل تیره‌گی نسبی پوست‌شان “سرخ‌پوست” نامیده می‌شوند و به‌ نادرست در ادبیات انگلیسی “هندیان” خوانده می‌شوند در واقع ساکنان اولیه‌ قاره‌ آمریکا محسوب می‌شوند. این اقوام پس از کوچ به نواحی جنوبی‌تر، تمدن‌های درخشانی را به‌ ویژه در آمریکا جنوبی پدید آوردند.
ازجمله‌ این تمدن‌ها، می‌توان به تمدن‌های “آزتک”، مایا”، اینکا” و “اولمک” اشاره کرد.
پس از کشف قاره‌ آمریکا توسط اسپانیایی‌ها در قرن پانزدهم، سومین گروه مهاجرین، اسپانیایی‌هایی بودند که در اواخر قرن پانزدهم و اوایل قرن شانزدهم، به سوی این قاره روانه شدند. پس از آن ها عموماً بریتانیایی‌های انگلیسی‌زبان در قرن هفدهم مستعمره‌هایی را در آمریکای شمالی ایجاد کردند. به دلیل وجود زمین‌های مستعد کشاورزی و نیز معادن طلا، جاذبه‌ این قاره عموماً اروپایی‌ها را سیل‌ آسا به این قاره کشاند. فرهنگ برده‌داری خشن اروپایی با مهاجرت این اروپائیان، به آمریکا راه یافت و در واقع سیاهان آفریقایی را نیز می‌توان جزو جوامع اصلی مهاجر – هرچند به‌زور برده‌داری – به قاره‌ آمریکا محسوب کرد.
رفتار مهاجران اروپایی با ساکنان قدیمی زردپوست (اصطلاحاً سرخ‌ پوست) بسیار وحشیانه، غاصبانه، جنایت‌ کارانه، ضد انسانی، و به‌ دور از هر گونه رعایت حقوق اساسی انسان بود. شواهد عینی نسل‌ کشی بومیان در آمریکای ۵۰۰ سال اخیر به دست اروپائیان مهاجر و استعمارگر بسیار است و خواننده می‌تواند به‌ راحتی آن ها را از طریق موتورهای جست ‌و جوی اینترنتی پیدا کند.
هر چند “حقوق اساسی” اصطلاحی مدرن است؛ اما در لشکر کشی‌های دوران باستان و میانه نیز می‌توان درجاتی از رفتار نسبتاً متمدنانه با جوامع مغلوب را دید. هر چند هیچ‌ کدام از آ نها با معیارهای امروزی متمدنانه محسوب نمی‌شوند؛ اما با دوره‌ زمانی معینی پس از غلبه و سرکوب وحشیانه‌ جوامع مغلوب، می توان درجاتی از آزادی مذهب، آزادی زبان، بهره‌مندی از حقوق شهروندی برابر، و مشارکت دادن جوامع مغلوب را در قدرت سیاسی از مغولان تا رومیان و عثمانیان و عباسیان (اندلس) مشاهده کرد.
اما در قاره‌ آمریکا چنین رفتارهایی از مهاجمان و جوامع غالب اروپایی به‌ مدت طولانی مشاهده نشد. در این چند صد سال نسل‌ کشی زرد پوستان و برده‌داری خشن آمریکایی تا قرن بیستم مکرراً ادامه یافت. نهایتاً پس از جنگ‌ های داخلی، ممنوعیت “تجارت برده‌گان” از ایالت‌های شمالی شروع شده و به ایالت‌های جنوبی که هنوز مدافع تجارت برده بودند سرایت کرد؛ اما اجرای این قانون در عمل فقط اندکی از فشار بر جامعه‌ سیاه‌ پوستان آمریکا را تخفیف داد. این تاریخِ فوق‌العاده خشن و ضد انسانیِ شکل‌گیری دولت‌های متحد آمریکا به عنوان موجودیتی سیاسی، بر نگرش اجتماعی و فرهنگ عمومی جوامع مهاجر اروپایی قاره‌ آمریکا تأثیری عمیق داشت. هر چند تجارت برده ممنوع شده بود؛ اما حقوق اجتماعی سیاهان حتی تا سال ۱۹۶۳ یعنی در مقطع سخنرانی معروف مارتین لوترکینگ به‌ لحاظ قانونی بسیار پایین‌تر از سفید پوستان بود.
به رغم پذیرفته شدن ظاهری حقوق سیاهان و مبارزات روشن‌ فکران آمریکای جدید برای رفع هر گونه تبعیض نژادی، هر از گاه شاهد نمونه‌هایی از بی‌ اعتنایی بارز به برابری حقوق شهروندانی با رنگ پوست غیر سفید در آمریکا هستیم.
یکی از نمونه‌ های بارز این تفکر غالب به‌ ویژه در هیأت حاکمه‌ آمریکا در سیر زمانی ۱۰۰ ساله‌ اخیر به‌ روشنی دیده می‌شود. حمایت از حکومت نژاد پرست آفریقای جنوبی و قوانین آپارتاید بوده است. این رفتار سیاسی یکی از آشکارترین مواضع حاکمیت این دولت در قبال حقوق بشر بوده است. حتی در سال ۱۹۷۳ که کنوانسیون آپارتاید در شورای امنیت مبنی بر جرم تلقی کردن آپارتاید به تصویب رسید، کشورهای آمریکا، انگلستان، پرتقال و حاکمان وقت آفریقای جنوبی به آن رأی منفی دادند.
در حال حاضر، اقتصاد آمریکا از نظر شاخص تولید ناخالص داخلی (GDP) رتبه‌ اول را در میان اقتصادهای کره‌ زمین دارد؛ اما جا به‌ جایی این رتبه‌ها در دهه‌های اخیر و بالا رفتن چین و هندوستان از این نردبان و پائین آمدن اقتصاد آمریکا و اتحادیه‌ اروپا،‌ می‌تواند بعضی از رفتارهای حاکمیت آمریکا را توجیه کند (شکل ۱).

شکل ۱: برگرفته از آمارهای کتاب: Contours of the World Economy, 1–2030AD)، مؤلف: آنگس مدیسن، انتشارات دانشگاه آکسفورد

احتمالاً این باز خوانی تاریخ برای نسل جدید ما که به‌ طور فزاینده‌ای در معرض تبلیغات سیاسی هوشمندانه‌ رسانه‌های الکترونیکی و تصویری و صوتی قرار دارند باورپذیر نباشد. نسل جدید شاید به دلیل شدت و استمرار و هوشمندی این تبلیغات قادر نیست تفاوت بین محمدعلی بوتو و محمد ضیاءالحق، یا محمدرضا پهلوی و محمد مصدق و تأثیر آن ها بر آینده‌ کشورشان را درک کند و حتی درباره‌ دلایل ترجیح حاکمان آمریکا بین این دو نوع شخصیت‌های سیاسی کنج‌کاوی کند. این مقدمه‌ نسبتاً بلند برای آن بود که زمینه‌های شکل‌گیری تفکر ترامپیسم بر خواننده تا حدی روشن شود و گمان نکند که ظهور ترامپ در این سرزمین ظاهراً گل ‌و بلبل دمکراسی و آزادی امری غریب و خارق‌العاده بوده است.
چرا نباید از شعارهای سلطه‌طلبانه‌ ترامپ تعجب کرد؟ واقعیت‌های تاریخی به ما می‌گویند که در ۱۰۰ سال اخیر تقریباً نقطه‌ای از کره‌ زمین نبوده است که حاکمیت آمریکا و سیاست‌گزاران پشت صحنه‌ آن با مداخله‌ مستقیم نظامی یا اقتصادی و پشتیبانی از مرتجع‌ترین رژیم‌ها یا جریان‌های سیاسی بر آن تأثیر نگذاشته باشند. تأسیس القاعده و تأمین مالی و تسلیحاتی آن تا تأسیس داعش و پشتیبانی پنهان آن در خاور نزدیک، نمونه‌های آشکار “سیاست آمریکایی” در دوران پس از جنگ سرد است. اگر خواننده حوصله‌ مطالعه داشته باشد، پیشنهاد می‌ شود تحقیقاتی درباره‌ امپراتوری اقتصادی کلینتن‌ها و خرج پول‌های کثیف در اروپا برای به‌ تصویب رساندن قوانین تسهیل کننده‌ تجارت برای شرکت‌های تحت تملک‌شان بکند. در این باره فیلمی توسط (بی‌. بی‌.سی) تهیه شده است که جزئیات مداخله‌ کلینتن‌ها را در قانون‌گذاری اتحادیه‌ اروپا با مدارک و شواهد عینی تشریح می‌کند. کلینتن‌ها نمونه‌ سیاست‌ مداران آمریکایی ظاهرالصلاح با ظاهری آبرومند هستند که اگر در احوالات‌شان کند و کاو نکنیم، محتملاً بسیار آزادی‌خواه و قانون‌مدار به نظر می‌رسند.
ترامپ اما؛ نمونه‌ عریان سیاست آمریکایی است که هیچ اعتقادی به این حفظ ظاهر ندارد. او بیش از این که معرف جمهوریت جامعه‌‌ آمریکا و مجری قانون اساسی به نفع عموم شهروندان آمریکایی باشد، معرف دلالان زمین، عربده‌ کشان پس‌ کوچه‌های هارلم، کوکلوس‌کلان‌ها و آوازه‌گر مسیحی‌گری راست افراطی است.

مراحل چهار گانه پوپولیسم ترامپ

پوپولیسم ترامپی از میان طیف‌های راست افراطی، راست میانه، مرکز میانه، چپ میانه و چپ افراطی، در منتهی‌الیه راست افراطی قرار می‌گیرد. تمرکز این طیف از پوپولیسم بر چهار محور زیر استوار است: ۱) خطر “مهاجران”، مخاطب: کارگران و کسب‌ و کارهای خرد.
۲) خطر تجارت آزاد و لزوم کاربست سیاست‌های حمایتی از کسب‌ و کارهای داخلی، مخاطب: ، صاحبان سرمایه و صاحبان کسب‌ و کارهای بزرگ.
۳) افسانه بودن گرمایش زمین و واپاشی لایه‌ اوزون؛ مخاطب: صاحبان صنایع آلوده‌ ساز مانند صنایع فولاد، نفت، معدن، و مانند آن ها.
۴) احیای عظمت آمریکا و شعارهای توسعه‌ طلبانه‌ آشکار؛ مخاطبان: طیف‌های ناسیونالیست افراطی که یکی از صفات بارز جوامع راست افراطی در هر کشوری است.
محور نخست عموماً برای جلب آرای توده‌ کارگران و صاحبان کسب‌ و کار در انتخابات آتی به کار گرفته می‌شود. کاربرد محور دوم، سوم و چهارم، برای جلب حمایت و جذب منابع مالی آتی از صاحبان سرمایه‌های بزرگ آمریکایی است.
هر چند ممکن است هیچ‌ کدام از این شعارها در بافتار سیاسی امروز قابل اجرا نباشد و پس از مدتی به فراموشی سپرده شود، اما آثار اجتماعی آن در پای صندوق‌های رأی به‌ روشنی خود را نشان می‌دهد.

تناقض آشکار آمریکا در بنیان گذاری سازمان های تجارت جهانی و نقض آن ها

آمریکا یکی از بنیان‌ گذاران موافقت‌ نامه‌ عمومی “گات»” است که در حال حاضر بنیان‌های مقررات و موافقت‌ نامه‌های جاری “سازمان جهانی تجارت” را تشکیل می‌دهد. دو اصل مهم برای نظام‌های تجاری در سازمان تجارت جهانی پذیرفته شده و در وضع مقررات و تدوین “موافقت‌ نامه‌های تجارت آزاد” و نیز “موافقت‌نامه‌های منطقه‌ای”ًبر آن ها تأکید می‌شود:
۱) اصل بدون تبعیض بودن.
۲) اصل شفافیت و پیش‌بینی‌پذیری در روابط تجاری.
رفتارهای ترامپیست‌ها مغایر هر دوی این اصولی است که آمریکا خود بنیان‌گذار آن بوده است. ترامپیست‌ها نشان داده‌اند که نه‌ تنها این اصول بلکه اصل “نفع بیش‌تر برای کشورهای کم‌ تر توسعه‌ یافته” و سایر اصول را هم با قلدری تمام زیر پا می‌گذارند.
این رفتار سیاسی بیش از این که ویترین یک کشور آزاد معتقد به حقوق بشر، پایبند به کنوانسیون‌های توسعه‌ پایدار، پایبند به تجارت آزاد و نهایتاً آرمان‌شهر آمریکایی را به نمایش بگذارد، نمایشی از یک نظام مافیایی آشکار، نظام غیر قابل اعتماد از لحاظ پایبندی به تعهدات رسمی خود، زورگویی آشکار با چاشنی تهدید نظامی و باج‌ گیری بین‌المللی است.
به نظر می‌رسد سیاست پشت صحنه‌ “دولت‌های متحد آمریکا” به این نتیجه رسیده‌اند که با رعایت اصول منصفانه در تجارت جهانی و نیز پایبندی به موافقت‌ نامه‌های کامله‌الوداد قادر به حفظ هژمونی اقتصادی و به‌ تَبَع آن قدرت سیاسی، در آینده نخواهند بود و این نشانه‌ای بسیار خطرناک برای آینده‌ صحنه‌ توزیع قدرت سیاسی در جهان است.
تنظیم روابط سیاسی با چنین موجودیت غیر قابل‌ پیش‌بینی، بی‌ اهمیت به صلح و مناسبات مسالمت‌ آمیز بین ملت‌ها و آینده‌ زیست‌محیطی کره‌ زمین، متکی به سودآوری سرمایه‌های بزرگ و مدافع تمام‌ قد منافع آن ها و حاکمیتی که حتی حداقل عرف و ادبیات رسمی سیاست را رعایت نمی‌کند بسیار دشوار و کاری فرساینده است.

اهمیت لزوم مذاکره در جهان معاصر

به رغم همه‌ این ها، در عالم سیاست حتی با خود شیطان هم می‌توان مذاکره کرد. در واقع اگر از فاصله‌ای مناسب به سپهر سیاست در این کره‌ خاکی نگاه کنیم، داشتن مناسبات با “جهان” ضرورت است و نه انتخاب. هوش‌مندی هر حاکمیتی به این است که نیروهای خود را برای چنین مذاکراتی پرورش دهد و تقویت کند و باعث نشود که تعارض‌های سیاسی داخلی زیر پای افراد شایسته و “قادر” به مذاکره را خالی کند. شکستن پل‌های پشت سر برای مذاکره، از طریق تقویت چند پارچه‌گی داخلی، خدمت به نیات و برنامه‌های حکومت‌های سلطه‌گر در مقیاس دولت‌های متحد آمریکا است.

چه باید کرد؟

“استانکوف” در فصل پایانی “اقتصاد سیاسی پوپولیسم” می‌پرسد: “با پُپولیسم چه باید کرد؟”.
همین پرسش درباره‌ دولت آمریکا نیز با جدیت مطرح است: “با آمریکای ترامپیست چه باید کرد؟”. حکومتی که بی ‌محابا با ادبیات قلدری، متحدین خود از کانادا تا اعضای اتحادیه‌ اروپا را خطاب قرار می‌دهد به‌ لحاظ ظاهر هیکلی بزرگ و قدرتمند از آمریکا به نمایش می‌گذارد. حیوانات وحشی مانند خرس نیز برای این که در چشم رقبای خود قدرتمند جلوه کنند خرناس می‌کشند، روی پاهای خود بلند می‌شوند و حالت تهاجمی به خود می‌گیرند. در چنین شرایطی نباید دست یا پا یا سر را به چنگ یا دندان این موجود نزدیک کرد.
احتمال بدتر دیگر این است که حاکمیت فدرال دولت‌های متحد آمریکا با ارزیابی روند رو به نزول اقتصاد خود طی ۱۰ سال آتی، به دنبال نقض هر گونه قاعده‌ بازی بین‌المللی است و برای او اهمیت ندارد که در چشم افکار عمومی جهان چگونه دیده شود و به نظر آید. در چنین شرایطی ریسک رویا رویی با چنین موجودیتی چند برابر بیش‌تر است. حاکمیتی که قدرت خود را از دست رفته می‌بیند، دست به هر کاری می‌زند، از کاربرد سلاح هسته‌ای تا سلاح شیمیایی و سلاح‌های جدید کشتار جمعی که در پستوهای زرادخانه‌های‌ شان پنهان است و ما حتی اسم آن ها را هم نشنیده‌ایم.

اهمیت تحقق “وفاق” مسعود پزشکیان

 

وفاقی که رئیس‌ جمهور پزشکیان از آن صحبت می‌کند تبلور خود را در چنین سیاست‌های کلانی پیدا می‌کند. اگر او نتواند این شعار را در عمل با قطب‌نمای منافع ملی و نه منافع طایفه‌ای و محفلی در سطوح بالای حاکمیت جا بیندازد، می‌تواند آینده‌ ایران را در معرض ریسک‌های کلان قرار دهد. اگر هنوز معنی وفاق، در نزد ایشان بده‌ بستان انتصاب‌های تحمیلی و چشم بستن بر بهره‌ برداری قدرت‌های پشت صحنه از رانت‌های کلان و غارت منابع ملی باشد، امید چندانی به حل مسائل دشوارِ پیشِ رو نخواهد بود. هر چند ما حتی به کورسوی ضعیفی نیز امید بسته‌ایم و در سرانجام هر دلهره و اضطراب‌مان از هر گونه روند مثبت به یافتن راه‌ حل‌های خلاقانه برای مسائل پیشِ رو استقبال می‌کنیم.

نویسنده
سحر شمخانی
مطالب مرتبط
  • نظراتی که حاوی حرف های رکیک و افترا باشد به هیچ عنوان پذیرفته نمیشوند
  • حتما با کیبورد فارسی اقدام به ارسال دیدگاه کنید فینگلیش به هیچ هنوان پذیرفته نمیشوند
  • ادب و احترام را در برخورد با دیگران رعایت فرمایید.
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *