وزیر و وکیل و رییس و دبیرکل هوایی آمدند رفتند سالنی بزرگ که پر از زنان ورزشکار کارکر بود که همه شان پیاده آمده بودند و بهشان گفته بودند دو ساعت فقط دست و سوت بزنید و هوار بکشید
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفرهای که تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!
همان غریبه که قلک نداشت، خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت….
سرویس ورزشی نوآوران – مهدی نوری / استاد علی بهمنی در قصیده ای جذاب پاسخی به قصیده زیبای محمد کاظمی هراتی داده و تقریبا کار را تکمیل کرده است..قطعه از آن را در ارتباط با موضع آوردیم جون کلاغ خبر چین دم غروب مثل خروس بی محل با جفتش اومد روی درخت کاج روبرو نشست و اول که آنقدر قار و قار کرد که نزدیک بود دوتا قلوه سنگ بزنم صداش بخوابه اما هم یادم آمد که اوهم مثل ما سهمی در این دنیا دارد و حق ندارم صداشو قطع کنم .ضمن اینکه با همان لهجه قار و قار اومد لب بوم نشست و تلگرافی گفت : وزیر و وکیل و رییس و دبیرکل هوایی آمدند رفتند سالنی بزرگ که پر از زنان ورزشکار کارکر بود که همه شان پیاده آمده بودند و بهشان گفته بودند دو ساعت فقط دست و سوت بزنید و هوار بکشید بعد اونا یعنی همون آدمهایی که سواره آمده بودند رفتند یک رستورانی لب ساحل با یار و حشم کباب و جوج نیم متری زدند با نوشابه ( اینجا کلاغ اشکش در اومد گفت یه ذره هم برای ما نگذاشتند چون اطراف اینا آنقدر هستند که سایه گربه ها را هم با تیر می زنند چه رسد به اینکه آبی از مشت شان بریزد ) القصه …هنوز با خلال روی لبشان بازی بازی می کردند که دویاره سوار طیاره شدند و رفتند که مبادا میز و صندلی و پست و مقام شان را به یکی دیگر بدهند . ولی زنان کارگر بیچاره ها گرسنه و تشنه به خط شدند تا شام را به نوبت تحویل بگیرند و…خیلی هاشان همان نان و فطیر محلی که آورده بودند را ترجیح دادند به …خدا زوال نیاورد…برخلاف آن رستوران لب ساحل بندر انزلی اینجا گربه ها از خورد و خوراک زیاد دوتا دوتا نوشابه می زدند تا آروغ بزنند و خلاصه عجب …گفتم بسه دیگه رادیو پیام هم وقتی خبر میگه وسطش یک دریم دم دمی هم میزنه لامصب بزار یادم بمونه چی گفتی!
قارررری کرد و رفت بالای درخت و اون بالا بالا نشست و یک جوری نگاه می کرد انگار حرف مهمی داشته من تو ذوقش زدم ….یکی دو تیکه بال و کتف مرغ انداختم کنار حوضچه حیات و شروع کردم به تنظیم این گزارش … سرچ کردم تا ببینم اصلا مسابقه کجا بوده که اینهمه خانومهای ورزشکار کارگر یک جا جمع شدند …آها….دیدم زده المپیاد بانوان کارگر با حضور 300 یا 400 ورزشکار در 7 رشته ورزشی در اقامت سرای کارگران کشور در بندرانزلی برگزار می شود و این کلاغ خبر بیار برای اینکه زود برسه به دفتریک جوری سوار همون هواپیمای وزیر و وکیل و یار و حشم شده و خودشو یک جوری جا داده تا به موقع برسد و نباید توی ذوقش می زدم …گفتم دیگه چه خبر داری ناقلا ؟نوکش محکم کوبید به استخوان کتف مرغ و همانطور که مغز استخوانها را خالی می کرد پشت به من بلغور کرد که : آره …خودشون اون بالا نشسته بودند انواع موز و سیب و پرتغال و شیرینی روی میزشان و طفلکی این زنان و دختران کارگر که 5 ساعت فقط دست و سوت زده بودند و دهانشان خشکیده بود آرزو می کردند کاش حداقل یک بطری آب بهشان می دادند …
یکی با صدای بلند گفت ما 48 ساعته از طبس تا اینجا توی راه بودیم ، یکی از کرمان، یکی از خراسان ، یکی از سیستان، از یزد ، از بندرعباس و….از دورترین جاها آمده اند (نه سواره) با این امید که اگه فرش سرخ برایشان پهن نمی کنند دمپایی به انداره برای شان می گذاشتند !
یکی کمی خوش انصاف تر بود و گفت خداوکیلی جای خوبیه اینحا سوئیت ها گرم و تخت به اندازه نبست ولی پتو و تشک دادند و نگذاشتند از این بابت سختی و خستگی روی تن و زوج ما بماند..تو بتویس از بابت خواب و استراحتشان راضی بودند ولی شکم خالی که خواب به چشمات نمیاد …از سخنران هاوای نگو …بعد تو به من میگی چرا زیاد قارقار می کنی …تا زمانیکه من بودم از همون اتو کشیده ها که یک شلخته هم با اونا بور خورده بود 7 نفر اومدن سخنرانی کردند و از همدیگر تشکر کردند و به زور به بچه های مردم می گفتند دست بزنید …نمیدانم اگه مسابقات زنان بود این همه سخنران مرد چرا به صف شده بودند ؟ کلاغه دیگه خسته شده بود و گفت هرچند هم از اونا ( اونا بعنی همونایی که جلو لب های خشکیده جمعیت موز و سیب را با هم می زدند ) بدجور شاکی ام هم از خودتو که هنوزهم بلد نیستی یگ تشکر خشک و خالی کنی ولی حرف آخر میگم : میگن چنین مسابقاتی در این وضعیت به اضافه طیاره نشینان کم کمش سه چهار میلیارد آب می خوره ولی اونایی که قهرمان شوند فقط یک مدال می گیرند و خدا حافظ ..از همون مدال های معروف که طرف توی خونه هم روش نمیشه دکوری بذاره ! قارررررررر….راست و دروغش گردن آقا کلاغه و جفتش….