“بابک مرتضی زنجانی”، در آرزویِ تبدیل شدن به “ایلان ماسکِ” وطنی بود و می گفت اتهاماتش فساد نیست و ابهامات اقتصادی است و مردم را چی می پنداشت، ندانستمی!
علی زراندوز
آن در دولتِ “محمود” طی کرده ره صد ساله را به شبی، آن رانندگی برای “محسن نوربخش” (رئیس وقت بانک مرکزی) برایش نان کرده به وقتِ سربازی، آن خاطره های بسیار گفته از تزریق دلارهای بانک مرکزی، آن “سالامبور” فروشِ تکرار نا شدنی، آن مختلسانِ کوچک و بزرگ در محضرش کرده خوشه چینی، آن در عنفوانِ جوانی حبس کشیده از برایِ چک برگشتی، آن دور زننده تحریم ها با دست فرمانی مثال زدنی، آن ثبت کننده حدود ۶۰ بانک و شرکت خارجی و داخلی در چشم بر هم زدنی، آن گم کننده از پول نفت؛ ۲ میلیارد دلاری، آن تحصیل کرده در رشته “مدیریت بحران” در روزگارِ جوانی، آن مؤسس اولین بانک سرمایهگذاری اسلامی در مالزی، آن سرمایه گذار و فعال در بخش های مختلف سینمایی، آن دارنده سه شناسنامه به گفته مقامات قضایی، آن صاحب قرار مجرمیت 2 هزار صفحه ای، آن مدیرعامل گروه “سورینت” و صاحب بزرگ ترین شرکت خوشهای ایرانی، “بابک مرتضی زنجانی”، در آرزویِ تبدیل شدن به “ایلان ماسکِ” وطنی بود و می گفت اتهاماتش فساد نیست و ابهامات اقتصادی است و مردم را چی می پنداشت، ندانستمی!
ابتدای کار وی چنان بود که چون در نوجوانی از بی پولی نالید، معلمِ مکتب او را همی گفت: «آنکسکه توانگرت نمیگرداند / او مصلحتِ تو از تو بهتر داند!». پس بابک را این پاسخ خوش نیامد و گفت: «پس من تاجر شوم و گوگردِ پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آن جا کاسهٔ چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولادِ هندی به حَلَب و آبگینهٔ حلبی به یَمَن و بُرْدِ یمانی به پارس و زآن پس ترکِ تجارت کنم و به بانکی بنشینم و هی اعتبار ال سی صادر همی کنم!».
پس بابک روزی جمله مریدان را گفت: «هرگز از دورِ زمان ننالیده بودم و روی از گردشِ آسمان در هم نکشیده، مگر وقتی که عقربه های ساعت چند صد میلیونی ام خوابیده بود و استطاعتِ تعویض باتری اش را نداشتم. به میدانِ شهر در آمدم دلتنگ، یکی را دیدم که جز بالاپوشی، هیچ نداشت. سپاسِ نعمتِ حق به جای آوردم و بر بی باتری بودن ساعتِ برندِ خویش، صبر همی کردم!».
پس چون از برای بازگرداندن پول های نفت، او را به حبس انداختند، مریدان او را پیغام – پسغام فرستاده و ملامتش کردند که: «چنین صیدی در دامت افتاد و تو نتوانستی آن را به چنگ آوری». پس آن ها را پیام داد که: «شد غلامی که آبِ جوی آرَد / جویِ آب آمد و غلام ببُرد! / دامْ هر بار ماهی آوردی / ماهی این بار رَفت و دام بِبُرد!».
نقل است چون این تیتر را در سایتی خبری همی دید که: «بابک زنجانی کجاست؛ لواسان یا زندان؟». آهی از سویدای دل بر کشید و همی گفت: «دلم از وحشتِ زندانِ سِکَندَر بگِرفت / رخت بربندم و تا مُلکِ “لواسان” بروم!». آن گاه چون از پسِ پنجره، پرنده ای را مشاهده همی کرد که با دیدنِ وی، پَر بریخت و به سرعت دور شد، زیر لب زمزمه همی کرد که: «ای پرنده مهاجر / سفرت سلامت اما / به کجا میری عزیزم / قفسِ تموم دنیا!». آن گاه، صدایی به گوش رسید که او را ندا همی داد که: «این جهان زندان و ما زندانیان / باز گردان پول ها و خود را وارهان!».
نقل است چون خبرنگاری، تلفنِ همراه وی را بگرفت، پاسخ همی داد و چون فهمید تماس گیرنده خبرنگار است، تلفن را قطع همی کرد. پس مریدان او را سبب پرسیدند، گفت: «ما را خوش نباشد که خبرِ باز گرداندنِ پول ها را به خبرنگار جماعت همی گوییم!». مریدان باز پرسیدند: «چرا؟». پس بابک همی گفت: «تا مصیبت دو نشود؛ یکی نقصانِ مایه و دیگری شماتتِ اربابِ جریده!».
او را جملات پندآموز و حکیمانه و انگیزشی بسیار است. و گفت:«390 میلیون یورو اضافه به حساب بانک مرکزی واریز کرده ام!». و گفت: «… چه باید می کردم و نکردم که این همه بی احترامی به من میشود؟». و گفت: «اگر در بازداشت نبودم، شاید در استرداد پولها قدمهای مؤثرتری برداشته میشد!». و گفت: «چون در زندان، زندانی خوبی بودم، اداره فروشگاه زندان را به من سپردند!». و گفت: «حتی یادم هست یک مقطعی آدامس “خروس نشان” را معامله کردم!». و گفت: «من تا به حال با کسی شریک نشده ام!». و گفت: «همه کارهای من خدایی بود. اتفاقات و معجزاتی بود که در زندگی ام رخ داد!». و گفت: «کارمزد ما فقط همان هفت در هزارم درصد انتقال پول (نفت) بوده!». و گفت: «سرمایهام را خرد خرد درآوردهام!». و گفت: «من رأس جنبش ضد تحریم هستم؛ چرا که این کار را عملیاتی کردم و از جیب شخصیام متضرر شدم!».
پس چون او را پرسیدند از اقدامهای خلاف صورت گرفته در انعقاد تفاهمنامه (بیعنامه) واگذاری چند شرکت از شرکت های سرمایهگذاری تأمین اجتماعی (شستا) به “هلدینگ سورینت قشم”، گفت: «چرا شصت تا؟». پس مریدان را که از این پاسخ، وقت خوش گشته بود، جملگی پشتِ قابلمه ضرب بگرفتند و آهنگین پرسیدند: «پس چند تا؟». پس بابک با لُپ های گُل انداخته، همی گفت:« همه اش 138 تا شرکت نا قابل!».
پس او را پرسیدند که کدام فیلم بیش تر قلبش را فشرده و اشکش را درآورد؛ “شعله” یا “سلطان قلب ها”، پس باز اشک در چشمانش حلقه همی زد و گفت: «آن فیلمی که “محمود”، در مجلسِ به ریاستِ “علی لاریجانی” پخش همی کرد!».
نقل است چون اکانت رسمی بابک اندر شبکههای اجتماعی، از ایجاد یک “ایرلاین” توسط او خبر همی دادند، اشک در چشمان مریدانش حلقه زد که: «بابک را بنگرید که خودش روی زمین در حبس است و مردمان را به قوتِ ایرلاینش در هوا می پراند!». پس بابک، مریدان را پیام همی فرستاد که: «دست بستن از آدمی اندر حبس آسان است، مرد آن است که دست صفات، که کلاه “ایرلاین” از تارک عرش در میکشد، بربندد!».
پس چون پُستی اندر صفحه شخصی اش در ایکس منتشر همی شد که خبر از رونمایی از “بیت بانک” همی داد، جمله مریدان نیز چنان کف کرده که هیچ نتوانستند بگویند، لیک بابک آن ها را پیغام فرستاد که: «شهری ست پُر کِرشمهٔ “رمز ارز”، ز شِش جهت / چیزی ام نیست وَر نه خریدارِ هر شِشَم!».
نقل است چون از دنیا برفت، جمله مریدان او را به خواب همی ديدند و پرسیدند: «حال گوی تا از منکر و نکير چون رستی؟». گفت: «چون مرا دیدند، پرسیدند کیستی؟». گفتم: «بابک زنجانی!». گفتند: «پس توقف مکن که توقف بی جا مانع سؤال و جواب است و زودتر برو و عرصه را خلوت همی کن که ما را خبر رسیده به از دنیا رخت بربستن “ب . ز” و ما را از او سؤالات چندین طومار است. پس من جَستم و دانستم که در این جهان و آن جهان، آن قدر “ب . ز»”، «ب . ز» بگفتند که نام و کارِ اصلی ام سال هاست از یادها برفته؛ از یاد رفتنی!».