آن به گفته خودش روز تولدش مصادف شده با فرار رضا شاه از ایران، آن برادر کوچکتر شهید “مصطفی چمران“، آن رئیس شورای شهر در دوره های فراوان، آن در راهِ حل کردنِ مشکلات شهرِ تهران ابرقهرمان، آن اندر رشته معماری تحصیل کرده به شیوه بچه های درس خوان ، آن در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران صاحب کرسی های بی عیب و نقصان، آن از چهرههای شاخص جریان اصولگرایی و آبادگران، آن علاقمند به گرفتن تصمیمات مهم پشت درهای بسته به صورت شتابان، آن در ماجرای املاک نجومی شهرداری قرار گرفته مورد بهتان، آن در تابستان و اندر واگن های گرم مترو و اتوبوس بسیار یاد شده توسط شهروندان، آن توصیه کننده به مخالفان “زاکانی“ اندر شورای شهر به حفظ آرامش و خوردن دم کرده گل گاو زبان، مولانا “مهدی چمران“، به سیاستِ یکی به نعل و یکی به میخ زدن اعتقاد داشت فراوان و آوردنِ “احمدی نژاد“ به عالم سیاست را از دستاورهای او همی دانند؛ هر چند خودش زیر بارش نمی رفت، حتی به قوتِ یادآوری مذاکره ها و مصاحبه ها و نمودارها و بیلان!
علی زراندوز
آن به گفته خودش روز تولدش مصادف شده با فرار رضا شاه از ایران، آن برادر کوچکتر شهید “مصطفی چمران“، آن رئیس شورای شهر در دوره های فراوان، آن در راهِ حل کردنِ مشکلات شهرِ تهران ابرقهرمان، آن اندر رشته معماری تحصیل کرده به شیوه بچه های درس خوان ، آن در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران صاحب کرسی های بی عیب و نقصان، آن از چهرههای شاخص جریان اصولگرایی و آبادگران، آن علاقمند به گرفتن تصمیمات مهم پشت درهای بسته به صورت شتابان، آن در ماجرای املاک نجومی شهرداری قرار گرفته مورد بهتان، آن در تابستان و اندر واگن های گرم مترو و اتوبوس بسیار یاد شده توسط شهروندان، آن توصیه کننده به مخالفان “زاکانی“ اندر شورای شهر به حفظ آرامش و خوردن دم کرده گل گاو زبان، مولانا “مهدی چمران“، به سیاستِ یکی به نعل و یکی به میخ زدن اعتقاد داشت فراوان و آوردنِ “احمدی نژاد“ به عالم سیاست را از دستاورهای او همی دانند؛ هر چند خودش زیر بارش نمی رفت، حتی به قوتِ یادآوری مذاکره ها و مصاحبه ها و نمودارها و بیلان!
ابتدای کار وی چنان بود که روزی پدرش را مُهِمّی پیش آمد. گفت: «اگر این حالت به مرادِ من بر آید، چندین دِرَم دهم زاهدان را!». چون حاجتش برآمد و تشویشِ خاطرش برفت، وفایِ نذرش به وجودِ شرط لازم آمد. پس فرزندش مولانا “مهدی چمرانِ“ نوجوان را کیسه ای دِرم داد تا صرف کند بر زاهدان. فردای آن روز، پدرِ مولانا “مهدی چمران“ را خبر رسید که فرزندش جمله درم ها را بر بدن زده است! پس فرزند را احضار همی کرد و سبب پرسید، مولانا “چمران“ همی گفت: «زاهدان را چندان که گردیدم، نیافتم!». پدر، او گفت: «این چه حکایت است؟ آنچه من دانم در این مُلک چهارصد زاهد است!». مولانا “چمرانِ“ نوجوان همی گفت: «ای پدر! آن که زاهد است نمیستاند و آن که میستاند زاهد نیست!». بیت: «زاهد که درم گرفت و دینار / زاهدتر از او یکی به دست آر!». پس پدر، دست نوازش بر سر پسر همی کشید و گفت: «باشد که سیاستمدار شوی و به قوت همین توجیه ها و توضیح ها، کار خویشتن پیش بری ، پیش بردنی!».
نقل است چون “احمدی نژاد“ تازه از کرسی شهرداری به مقام ریاست جمهوری رسیده بود، یکی از بزرگان، گفت “مهدی چمران“ را: «چه گویی در حقِ فلان شهردارِ رئیس جمهور شده که دیگران در حقِ وی به طعنه سخنها گفتهاند؟». گفت: «بر ظاهرش عیب نمیبینم و در باطنش غیب نمیدانم!». بیت: «هر که را، جامه ریاست بینی / پارسا دان و نیکمرد انگار / ور ندانی که در نهانش چیست / محتسِب را درونِ خانه چه کار؟».
روزی برخی مریدان او را پرسیدند: «یا چمران! چرا پیشنهاد معاون اولی “احمدی نژاد“ را اندر دولت نهم رد همی کردی؟». پس مولانا “چمران“ همی گفت: «زیرا که پیر، آن بیند در خشت خام که جوان اندر آینه نیز نتواند رویت همی کند!». او را پرسیدند: «اگر این طور است، چطور در زمان حمایت از احمدی نژاد برای رئیس جمهور شدن، چیزی اندر خشت خام ندیدی؟». پس مولانا “چمران“ سر از گریبان تفکر برداشت و همی گفت: «اندر آن روزگار لامپ تصویر خشت خام مان سوخته و اندر تعمیرگاه همی بود؛ آن لاکردار دستگاهِ بی کیفیتِ چینی!».
گویند دزدی به خانه مولانا “مهدی چمران“ در آمد؛ چندان که جُست چیزی نیافت. دلتنگ شد. مولانا “چمران“ خبر شد. گلیمی که بر آن خفته بود در راه دزد انداخت تا محروم نشود. پس دزد، مولانا “چمران“ بشناخت و گفت: «بزرگی در حق من تمام کن و شرمندگی ام به عرش برسان و وساطت کن مرا که پرونده برخی تخلفات ساخت و ساز چند طبقه ساختمانم در شهرداری بمانده و سال ها خاک همی خورد!». پس مولانا “چمران“ بگفت: «راست گفتند قُدما که اگر مُرده را رو بدهی، در کفن هم به دنبال پیگیری پرونده های شهرداری اش همی شود!».
پس چون گفت: «پروژههای شهری تهران را نباید به حواشی سیاسی گره زد!». برخی مریدان او را پرسیدند: «یا چمران! پس در این میان تکلیف رابطه دیرین سیاست و پروژه های شهری چه می شود؟». گفت: «حالا چون شمایید، نهایتاً بتوان حواشی سیاسی را به پروژه های شهری گره زد!».
نقل است چون گفت: «شهرداری، پست سیاسی نیست!». جمله مریدان او را پرسیدند: «پس چطور پستی است؟» گفت: «“پست پیشتاز“ واقعی همین است؛ که چنان به سرعت برخی مردان را از کرسی شهرداری بر کرسی ریاست جمهوری بنشاند که پست پیشتازِ شرکت پست هم به این سرعت نتواند مرسوله به مقصد رساند!».
گویند روزی برخی معاندان و طعنه زنندگان، رئیس شورای شهر تهران را پرسیدند که: «چرا چندان که هر روز شهروندان تهرانی را ترغیب و تشویق همی کنی که با مترو و اتوبوس رفت و آمد همی کنند، خود با این وسایل رفت و آمد نکنی؟». پس با انگشت اشارت، اشاره ای همی کرد به این بخش از گفت و گویش با یکی از جراید که: «وقتی سوار مترو تهران می شوم، خجالت می کشم. ازدحام شدیدی حاکم است!» و او را از این دست کرامات، همچون خجالتی بودن در انظار عمومی مردمان، بسیار بود!
نقل است پس از ماجرای خبر ساز شدن فیش حقوقی جنجالی رئیس دفتر عضو شورای شهر تهران در سال 1401، همی گفت: «گفتهایم که فیش را بیاورند تا جزئیات را بررسی کنیم تا متوجه شویم چگونه به این مبلغ رسیده و چه میزان از آن معوقه و پاداش بوده است!». پس چون شب به منزل همی رفت، جمله بستگانِ دانش آموزِ خویش را جمع همی کرد و همه را تکلیف بکرد که چون فردا روزی، معلم شان آنان را تکلیف بکرد که درباره موضوع “می خواهید در آینده چه کاره شوید؟“ انشا همی نویسند، جملگی بنویسند: «رئیس دفتر عضو شورای شهر تهران!».
روزی خبرنگاری، مولانا “چمران“ را پرسید: « با “احمدی نژاد“ (در زمان ریاست جمهوری) صحبت میکردید که اینطور باش یا آنطور نباش؟». مولانا “چمران“ پاسخ همی داد: «بله، صحبت زیاد میکردم. من تا قبل از آن که خودم را کنار بکشم، با “احمدینژاد“ دعوا زیاد کردم. بله، صحبت زیاد میکردم!». بیت: «آهنی را که موریانه بخورد / نتوان برد از او به صِیقَل زنگ / با “سیاستمدار“ چه سود گفتن وعظ؟ / نرود میخِ آهنی، در سنگ!».
پس در واکنش به کارزارهای مخالفت یا موافقت با شهردار تهران، همی گفت: «ما تابع قانون هستیم و هر چه قانون بگوید باید انجام دهیم». بیت: « به عذر و توبه توان رستن از عذابِ خدای / ولیک مینتوان از زبانِ مردم رَست!».
چندی از مریدان، “مولانا چمران“ را همی پرسیدند از حقیقتِ اصولگرایی؛ گفت: «پیش از این طایفهای اصولگرا بودند بهصورت پریشان و بهمعنی جمع، اکنون جماعتی هستند بهصورت جمع و بهمعنی پریشان!».
او را سخنان نغز و کم و متوسط و پُر مغز، بسیار است. و گفت: «“احمدینژاد“ نسبت به من حالت دیگری داشت که با بقیه نداشت!». و گفت: « “قالیباف“ هم این سالهای آخر (در پست شهرداری) خیلی با ما رفیق شده بود. یادم هست یکبار بیمار شدم و بیمارستان بودم، این آقای “قالیباف“ بنده خدا، صبح میآمد، ظهر میآمد، شب میآمد؛ مدام برای عیادت میآمد!». و گفت: «زمانی که بحث ملی شدن صنعت نفت بود، من دانشآموز بودم و بهشدت فعال. هم در تظاهرات شرکت میکردم و هم داد خوب میزدم!». و گفت: «ناز چینیها در ساخت واگنهای مترو تمام شده!». و گفت: «در سال ۱۳۵۹ که نان تافتون پیدا نمی شد، زیردریایی ساختیم و به آب انداختیم!». و گفت: «شورای شهر تهران درباره املاک نجومی و ادعاهای صورت گرفته، مظلوم واقع شد!».
نقل است چون از زمین فانی بر عالم باقی سفر همی کرد، شبی مریدان او را بخواب دیدند و پرسیدند: «چه کردند منکر و نکیر با تو؟». پس مولانا “چمران“ همی گفت: «در دنیا هر چه در توان داشتیم صرف کردیم که بگوییم ما “احمدی نژاد“ را رئیس جمهور همی کردیم و این جا هر چه در توان داشتیم به کار بستیم که ثابت کنیم در آن حادثه نقشی نداشتیم؛ تا در نهایت چه شود و کدام مدعا مقبول افتد!». بیت: «صالح و طالِح مَتاعِ خویش نمودند / تا که قبول افتد و که در نظر آید!».