ابتدای حال او آن بود که پدربزرگش آشپز شخصی لنين و استالين بود و روزی نوه خویش را ندا همی داد که: «یا ولادیمیر! برو اندرونی به دست آر، پاک / شکم پر نخواهد شد الّا به خاک!».
علی زراندوز
آن مالک کاخ کرملین، آن تکیه زده بر کرسی «لنین» و «استالین»، آن سر و کار معاندان و مخالفانش با اسفلالسافلین، آن جماعت روس را افتخار آفرین، آن در لنین گراد پا گذاشته بر عرصه زمین، آن از مرگ «ناوالنی» و «پریگوژین» بسیار اندوهگین، آن علاقمند به ورزش های تولیدکننده آدرنالین، آن گیرنده دکترای اقتصاد به راحتی نوشیدن شربت ترنجبین، آن در سیاست روسیه همواره بالانشین، آن طرفدار سرسخت هواپیماهای بی سرنشین، آن مخالف «ناتو»هایِ تحرک آفرین، آن فشار دادنِ دکمه چمدانِ اتمیِ خویش را بسیار کرده تمرین، آن مأمور سابقِ با نظم و دیسیپلین، آن جانشین «بوریس یلتسین»، آن خارج شده از جرگه متأهلین، آن از جمله متمولین، آن امضا کننده سند الحاق کریمه به روسیه پس از نطقی آتشین، آن گفت و گو کننده با «الیور استون» با لحنی نمکین و شیرین، آن کمربند مشکی جودو را مالک بی جانشین، مولانا «ولادیمیر پوتین»؛ از مشایخ کبار «کا.گ.ب» و از افاضل سازمان اطلاعات روسیه و رفیق فابریک «کیم جونگ اون» و رئیس جمهور چین بود.
ابتدای حال او آن بود که پدربزرگش آشپز شخصی لنين و استالين بود و روزی نوه خویش را ندا همی داد که: «یا ولادیمیر! برو اندرونی به دست آر، پاک / شکم پر نخواهد شد الّا به خاک!». و گفت: «یا ولادیمیر! اندرون از طعام خالی دار / تا در او نورِ معرفت بینی!». و چون پدر بزرگ گفت: «به پیشم چون خراسانی گر آری صحن بغرا را / به بوی قلیهاش بخشم سمرقند و بخارا را!*». پس ولادیمیر خردسال او را ندا همی داد که: «این چنین بذل و بخشش مکن سرزمین ها را که ما بعدها مجبور شویم برای گرفتن وجبی از این خاک ها، سال ها عملیات ویژه همی کنیم و هی دست به دکمه چمدان اتمی همی بریم!».
او را جملات عالی بسیار است و {در دیدار با «ابراهیم رئیسی»} گفت: «فهمیدم خودتان علاقه دارید به روسیه بیایید!» و گفت: «با موشک اورشنیک نیازی به سلاح هستهای نداریم!» و گفت: «صلح پایدار با اوکراین میخواهیم!» و گفت: «اگر همه چیز به نفع یک فرد باشد، پس او کاملا احمق است!» و گفت: « خود را تغییردهنده سرنوشت جهان نمیدانم!» و گفت: «الکل را ترک کنید و اسکیبازی را شروع کنید.» و {درباره حادثه سوء قصد به جان ترامپ} گفت: «ترامپ خیلی درست، شجاعانه و مثل یک مرد رفتار کرد! » و {به یک افسر زن ارتش روسیه} گفت: «تا حالا کسی به تو گفته که لباس نظامی خیلی بهت میاد؟» و {خطاب به غربی ها} گفت: « آن ها مدام می گفتند که اقتصاد روسیه به دلیل تحریم ها رو به افول و فروپاشی خواهد بود و ما تحت این فشار تسلیم خواهیم شد. حالا من خطاب به آن ها یک حرکتِ دست {ظن: انگشت!} معروف را می خواهم انجام دهم، اما این کار را نمی کنم، چون خانمهای زیادی اینجا هستند!» و {خطاب به زنان روس} گفت: «بیایید این سنتهای عالی (داشتن هفت – هشت فرزند یا حتی بیشتر) را حفظ و احیا کنیم!» و در تماس تلفنی به «بوریس جانسون» (نخست وزیر اسبق انگلیس) گفت: «ببین بوریس، قصد صدمه زدن به شما را ندارم، اما با یک موشک و ظرف یک دقیقه یا چیزی در همین حدود… (و دیگر حرفش را ادامه نداد!)».
و چون سخنرانی اش در مجلس فدرال روسیه بیش از ۸۰ بار با تشویق حضار قطع شد؛ در دل همی گفت: «مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد / غنچه خاموش، بلبل را به گفتار آورد!».
و چون او را پرسیدند از موضع روسیه درباره جزایر سه گانه ایران در خلیج فارس، همی گفت: «… چو دانیّ و پُرسی، سؤالت خطاست!».
و چون او را پرسیدند از طولانی شدن روند تحویل نیروگاه اتمی بوشهر، همی گفت: «بنشین بر لبِ نیروگاه و گذرِ عمر ببین / کاین اشارت ز جهانِ گذران، ما را بس!».
و چون او را پرسیدند از حمایت از مواضع باکو درباره «کریدور زنگزور»، همی گفت: «کریدوری که خود بدادم پیچ و تابش / به اشک دیدگانم دادم آبش / درین گلشن خدایا کی روا بی؟ / گل از مو، دیگری گیرد گلابش؟».
و چون او را پرسیدند از ماجرای قرار داد تحویل سامانههای موشکی پدافند هوایی اس-۳۰۰ به ایران، همی گفت: «وفا به وعده بکرد از هزار یک آری / هزار وعده خوبان یکی وفا بکند!».
نقل است روزی مریدان را نصیحت همی کرد که: «دل در مقامات زودگذر دنیوی همچون وزارت و وکالت و مدیرعاملی مبندید…» مریدان او را پرسیدند: «پس دل در چه بندیم؟» و مولانا پوتین همی گفت: «در مقامات زودنگذر دنیوی همچون همین مقام ریاست جمهوری ما؛ که ما او را رها کردیم و او سال هاست ما را رها همی نکند و هی چهار سال – چهار سال، خویشتن بر ما تمدید همی کند!» و گفت: «در راه ریاست پا نهید که هر که در این راه از پادشاهی بیفتد، از ریاست جمهوریِ پیاپی نیفتد!».
پس چون عکس خرس سواری اش در فضای مجازی منتشر همی شد، معاندان و بدخواهان او را طعنه همی زدند که: «باشد که فتوشاپ باشد که خرس، اسب و قاطر نیست که بر آدمی سواری دهد.» پس چند ساعت نگذشته بود که خرسی را بیاوردند که به زبان شیرین روسی در تلویزیون روسیه همی گفت: «ما خرگوش ها را سواری دادنِ آدمیان و روسی سخن گفتن در ضمیرمان نهان باشد و به اشارتی آشکار شود، آشکار شدنی!» .
گویند چون به مراسم عروسیِ آشنایی دعوت همی شد، شاباش بر سرِ عروس و داماد از ارز «بریکس» همی پاشید. پس پدرِ داماد همه ارزهای «بریکس» جمع همی کرد و به پوتین پس داد و گفت: «مگر نشنیدی ترامپ همی گفته است که در صورت جایگزینی دلار با بریکس، تعرفه ۱۰۰ درصدی بر جایگزین کنندگان اعمال همی کند؟ این پسرِ ما زیر بار تعرفه همسر اختیار کردن زاییده است و او را دیگر تاب و توان تحملِ تعرفه های حجیم ترامپ نیست… پس یا دلار و پوند و یورو و سکه پارسیان و سکه گرمی، به رسمِ شاباش بر سر عروس و داماد بپاش یا به رقص چاقویی برای بریدن کیک عروسی ما را شاد همی کن که شاعر می گوید: «ته که نوشم نهای نیشم چرایی / ته که یارم نهای پیشم چرایی / ته که سکه نهای بر داغ ریشم / بریکس پاشِ دل ریشم چرایی؟».
نقل است چون به دیدار خالق شتافت، مریدان او را به خواب ديدند و همی پرسیدند: «حال گوی تا از منکر و نکير چون رستی؟» گفت: «قرار دادِ فروش چند عروسک چوبی «ماتریوشکا» را با آنان بستم و قرار شد هر وقت توانستند آن ها را از ما تحویل بگیرند، من هم به سین – جیم شان پاسخ همی گویم». پس مریدان گفتند :«اگر گل دادنِ نی و سر بالا رفتن آب و ابوعطا خواندن قورباغه را شرط همی کرده بودند، شاید روزی به مرادِ دل می رسیدند، لیک تحویلِ موردِ قرارداد از روس ها…» پس چون ادامه جمله را در مسیرِ محو شدن در افق همی گفتند، صدای شان نیز همچون خودشان در افق محو همی شد، محو شدنی!
*پاورقی:
شعری از «بسحاق اطعمه» شاعر پارسیگوی نیمه دوم قرن هشتم و اوایل قرن نهم.