هنر 28 آذر 1403 - 7 ماه پیش زمان تقریبی مطالعه: 1 دقیقه
کپی شد!
0
گفت‌وگو با بهزاد خواجات، شاعر و نویسنده

جامعه دیگر مطالبات خود را از طریق شعر دنبال نمی‌کند

بهزاد خواجات شاعر و نویسنده است و مدرک دکترای ادبیات فارسی دارد. نام او بعد از انتشار نخستین آثارش به سرعت سر زبان اهل قلم افتاد و خیلی زود توانست در حوزه ادبیات و شعر برای خود نامی دست و پا کند. شعرهای او همواره از پرفروش‌ترین دفترهای شعر در چند دهه اخیر بوده‌اند. از ویژگی‌‌های شعر او می‌توان به برجستگی‌‌های زبانی، روایت‌‌های متکثر اشاره کرد که چون همیشه آثار شاعر، مخاطب را به واکنش درباره متن می‌کشاند.

مسعود عالی‌محمودی

بهزاد خواجات شاعر و نویسنده است و مدرک دکترای ادبیات فارسی دارد. نام او بعد از انتشار نخستین آثارش به سرعت سر زبان اهل قلم افتاد و خیلی زود توانست در حوزه ادبیات و شعر برای خود نامی دست و پا کند. شعرهای او همواره از پرفروش‌ترین دفترهای شعر در چند دهه اخیر بوده‌اند. از ویژگی‌‌های شعر او می‌توان به برجستگی‌‌های زبانی، روایت‌‌های متکثر اشاره کرد که چون همیشه آثار شاعر، مخاطب را به واکنش درباره متن می‌کشاند. «چند پرنده مانده به مرگ؟»، «جمهور»، «منازعه در پیرهن»، «مثل اروند از در مخفی»، «بو نوشتن برای شرجی»، «در وضعیت کوانتوم»، «میخ‌بازی برای مرتاضان»، «خالکوبی پروانه بر اژدها» و «از جهنم خودنویسم» تنها بخشی از آثار این شاعر هستند. به بهانه زادروز بهزاد خاجات با او که استاد زبان و ادبیات فارسی است، درباره ادبیات امروز و ضرورت بازخوانی متون کهن به گفت‌و‌گو کرده‌ام.

 

به عنوان شاعری که با کلمات سروکار دارد و به عنوان استاد دانشگاهی که ادبیات کلاسیک تدریس می‌کند، چقدر خواندن متون کلاسیک و کهن را برای نویسندگان و شاعران مهم می‌دانید. این متون چه کاربردی می‌توانند داشته باشند؟

به طور کلی باید گفت که ادبیات یک کشور کیفیتی دامنه‌دار است که از دیرباز شروع شده و به حال رسیده و بعدها نیز دامنه‌های آن به آینده خواهد رسید. در چنین وضعیتی طبیعی است کسی که در عرصه فرهنگ و به‌خصوص در عرصه شعر و ادبیات ورود می‌کند ناچار به مرور گذشته ادبی است. به معنای دیگر باید این آثار را زندگی کرده باشد.

چرا؟

به واسطه آنکه این متون چه از نظر زبانی و چه از نظر شگردهای ادبی می‌توانند به شاعر کمک کنند و شاعر قادر خواهد بود با بینش نسبت به کار گذشتگان در خصوص آثار خودش به بینشی ژرف‌تر دست یابد. البته باید گفت چیزی که متاسفانه در کشور ما بسیار بد جا افتاده این است که برخی گمان می‌کنند خواندن متون کهن و مرور سنت به معنی این است که قرار است با ابراز ارادت نسبت به حافظ و یا سعدی به نوعی دنباله‌روِ این بزرگان باشیم در صورتی که این‌گونه نیست. سنت در جای خود یک بنای باشکوه است که نیازی به تایید ندارد چراکه به واسطه وزنی که دارد حضورش حاکم و قاطع است. منتها مساله این است که مثل هر صنف و هر حرفه دیگری، شاعری هم نیازمند این است که درباره حقیقت گذشته این حرفه یا این صنف تحت مرور و تحت نظر اهالی شعر قرار بگیرد. نکته منفی که متاسفانه وجود دارد و من در بین خیلی از شاعران، چه هم‌نسلان و چه شاعران جوان‌تر دیده‌ام، احساس بی‌نیازی به متون کهن است. همین باعث شده هنگامی که شعرها را مرور می‌کنیم به‌خوبی با این فقدان و خلاء در آثار روبه‌رو شویم. به این معنا که کاملا واضح است به عنوان مثال این شاعر جوان حافظ را نخوانده است، سعدی را به درستی نمی‌شناسد و مناسبت‌های موجود در شعر سنتی را به‌خوبی درک نکرده و می‌خواهد با بلندپروازی جهش کرده و با خواندن چند کتاب تئوری و چند نظریه ادبی درباره زبان و معنا، دست به شاعری بزند. در صورتی که به گمان من زبان، به‌ویژه زبان شاعرانه در همین سنت و فهم سنت است که به قوام می‌رسد. به واسطه اینکه زبان تنها عنصری است در شعر که هیچ شاعری نمی‌تواند در آن میانبر بزند. به اعتقاد من باید به طور قطع از گردنه سنت گذشت تا بشود به زبانی امروزین، پالوده و متفرق رسید.

همان‌طور که اشاره کردید شاعران امروز گاه زبانی نافهم دارند و به خوبی نمی‌شود به آثار آن‌ها راه جست که دقیقا به دلیل این است که درست ادبیات کهن را مطالعه نکرده‌اند. در آثار امروز گرایش به غرب و ادبیات ترجمه فراوان یافت می‌شود در کنار آن نوعی بی‌محتوایی هم در آثار قابل مشاهده است. شما گفتید معلوم است که حافظ و سعدی را نخوانده‌اند. سوال این‌جاست که از چه طریق به این درک می‌رسید که شاعر امروز این متون را نخوانده؟ آیا تنها مشخصه این آثار زبان است یا مشخصه‌های بارزتری هم وجود دارد؟

می‌توانم بگویم یکی از مشخصه‌هایی که می‌شود به عنوان آسیب‌شناسی در شعر دهه هفتاد و هشتاد از آن یاد کرد همین نکته است: اندیشه. این نکته در تمام اعیان، مناظر و عناصر شعر شاعران قابل رویت است. به این معنا که وقتی شما شعر را می‌خوانید، شعر را فاقد مولفه فکری می‌بینید. به معنای دیگر فاقد دستگاه اندیشه است. البته نه دستگاه فکری آمرانه و یا دستگاه فکری منسجم. این در درجه نخست ماجراست اما در مرحله دوم مساله زبان بسیار جدی است و همان‌طور که اشاره کردم زبان تنها عنصر در شعر است که نمی‌شود از روی آن پرید. به اعتقاد من یک شاعر موفق و حتی نوجوان در هفده‌سالگی می‌تواند با توسل به یک تخیل شگرف شعرهای ماندگار خلق کند اما زبان این‌گونه نیست. یعنی زبان در طول سالیان در شعر شاعر تراش می‌خورد، به لحن خصوصی شاعر نزدیک می‌شود و سرانجام به یک تراشه منسجم و خوش‌ساخت بدل می‌شود. این روزها وقتی با شعر جوانان روبه‌رو می‌شویم با ضعف زبان یا تزریق نشدن عاطفه در شعر مواجهیم. همان‌طور که شما به آن اشاره کردید زبان، زبانی مونتاژی و زبان ترجمه‌ای است. به اعتقاد من مسائل دیگری هم می‌تواند دخیل باشد. در نظر بگیرید همان‌طور که جامعه ما، جوان و نوجوان ما سنت را به‌خوبی نمی‌فهمند یا گمان می‌کند که سنت در مقابل نو ایستاده است و باید با آن ستیز کند، این سوءتفاهم اجتماعی در شعر هم خودش را نشان داده است. بارها دیده‌ام که شاعران جوان و نوجوان ابراز بی‌نیازی کرده‌اند و اعتراض داشته‌اند که چرا باید حافظ را بخوانم؟ چرا باید مولانا را بخوانم؟ این‌ها مسائل زمان من نیستند… من در مصاحبه‌هایی که داشته‌ام و مقاله‌هایی که نوشته‌ام اسم این را گذاشته‌ام انقطاع فرهنگی. به این معنا که متاسفانه جوان فکر می‌کند که تاریخ با او شروع می‌شود و گذشتگان و تاریخی که پشت سر دارد ارزشی برای مرور یا استمرار ندارد. باید گفت که موضوع در بینش و تفکر شاعران ما نقص و معضل به‌شمار می‌آید. شما در هر حرفه هنری که نگاه کنید به عنوان مثال در سینما، یک فیلمساز نمی‌تواند سینمای کلاسیک را ندیده باشد و بزرگان سینما را نشناسد و فیلم بسازد. حتی اگر آن‌ها را قبول هم نداشته باشد ناچار است آن‌ها را تجربه کند. به واسطه این‌که تجربه آن‌ها یعنی افزایش و افزونه‌هایی که او به خود اضافه می‌کند تا بتواند جهان را بهتر ببیند. اما در حوزه شعر متاسفانه ما دچار «چهل‌ستون و بی‌ستون» یعنی افراط و تفریط هستیم. به عنوان مثال شما می‌بینید جبهه‌ای در شعر وجود دارد که می‌آید هر نوع نوگرایی را نفی می‌کند و خودش را به عنوان جریان حاکم نشان می‌دهد و از طرف مقابل نیز جریانی وجود دارد که خودش را مدرن و پست مدرن معرفی کرده و می‌آید سنت را به‌کلی کنار می‌گذارد

خاطرم هست با سیروس نوذری که گفت‌و‌گو می‌کردم به مساله‌ای مهم اشاره کرد. نظرش این بود که شرایط حاکم در شعر امروز ناشی از این است که ما در دنیای بدون فلسفه زندگی می‌کنیم و اعتقاد داشت که شاعران ما دارای دستگاه تولید فکر نیستند. چیزی که تلویحا به آن اشاره داشتید.

مساله‌ای که وجود دارد و باید آن را پذیرفت این است که بعد از انقلاب شعر دیگر هنر اول ما محسوب نمی‌شود و دلایل متعددی هم دارد. بدون شک پیش از انقلاب چیزی که شعر را یک پروپاگاندای بسیار قوی قرار داده بود و کهربایی که می‌شود گفت همه به آن جذب می‌شدند، چه اقشار روشنفکر و چه اقشار مختلف جامعه و چه جریان‌های دانشجویی نیاز داشتند و به آن اعتقاد داشتند. که البته به‌خاطر مسائل سیاسی و جاذبه‌های حزبی و تحزب‌گرایی بود که جامعه برای آن‌که بتواند به هم‌گرایی برسد به آن نیاز داشت. اما بعد از انقلاب شعر این وجه خودش را از دست داد. یعنی دیگر شعر اجتماعی، سیاسی و شعرهایی از این دست بازاری نداشت چون اصولا استراتژی و یا نگاه شعر نسبت به جامعه عوض شده بود، نگاه شاعران نسبت به جامعه عوض شده بود و جامعه هم دیگر به شعر به عنوان یک منبع و منشاء فکری نیازی نداشت. چون مسائل جدیدی مطرح شده بود و این تغییر ذائقه به گمان من بعد از انقلاب از شعر به سینما منتقل شد. بنابراین چیزی که آقای نوذری فرمودند به اعتقاد من درست است. شما به عقب که برگردید می‌بینید کسی مثل شاملو و شعر او یک قطب بسیار مهم در شعر متفکر و شعر اجتماعی بود. خب، الان چنین چیزی وجود ندارد. شاید به این دلیل که جامعه دیگر مطالبات خود را از طریق شعر دنبال نمی‌کند. پس طبیعی است که شعر دیگر آن ایده‌های کلان، اهداف کلان و جنبه‌های اصلاح‌گرایانه خودش را کنار گذاشته و بیشتر به تفردها و به سلایق منفرد آدم‌ها توجه نشان داده است.

نویسنده
سحر شمخانی
مطالب مرتبط
  • نظراتی که حاوی حرف های رکیک و افترا باشد به هیچ عنوان پذیرفته نمیشوند
  • حتما با کیبورد فارسی اقدام به ارسال دیدگاه کنید فینگلیش به هیچ هنوان پذیرفته نمیشوند
  • ادب و احترام را در برخورد با دیگران رعایت فرمایید.
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *