در دلِ سکوتِ پرغوغای آمریکای لاتین، جایی میان خاطرات نمزدهی انقلابها و خاکسترِ فراموشی، ماریو بارگاس یوسا دشنهای از واژهها بیرون میکشد و آن را میان سینهی «غرور» و «پوچی» فرو میبرد. دوئل، این داستان کوتاه و در عین حال سهمگین، چون زخم کهنهای است بر پیشانی بشریت؛ زخمِ غرورهای متورم، سنتهای پوسیده، و خشونتهایی که در لبخندهای مودبانه پنهان میشوند.
زهرا سلطانی
در دلِ سکوتِ پرغوغای آمریکای لاتین، جایی میان خاطرات نمزدهی انقلابها و خاکسترِ فراموشی، ماریو بارگاس یوسا دشنهای از واژهها بیرون میکشد و آن را میان سینهی «غرور» و «پوچی» فرو میبرد. دوئل، این داستان کوتاه و در عین حال سهمگین، چون زخم کهنهای است بر پیشانی بشریت؛ زخمِ غرورهای متورم، سنتهای پوسیده، و خشونتهایی که در لبخندهای مودبانه پنهان میشوند.
کتاب «دوئل» داستان یک مراسم تشییع جنازه است؛ ساده، بیزرق و برق، ولی سنگینتر از مرگ. دو مرد، دو قهرمان فراموششده، دو تندیس انسانی از غرور، نفرت، و تاریخ، در سکوتی که پر از فریاد است به هم مینگرند. آنها سالها پیش به خاطر زنی، به خاطر نامی، به خاطر سایهای از غرور، درگیر دوئلی شدهاند که نه پایان یافته و نه آغازش معلوم است. اکنون، پس از گذشت زمان، دوباره در گورستانی جمعاند؛ نه برای آشتی، که شاید برای دوئلی دیگر، این بار بیسلاح، اما کشندهتر.
داستان، سطحی ساده دارد اما لایههایش چون پیاز، چشم را میسوزاند. تشییع جنازه بهانهای است برای نگاهی دوباره به ساختارهای کهنهی جامعهای که مرگ در آن تنها لحظهی آرامش است، و زندگی میدان مبارزهای بیپایان برای حفظ ظاهر. نگاه یوسا به آدمها نگاهی است انسانی، دردآلود، اما بیرحم؛ بیرحم نه از سر قساوت که از سر صداقت.
در این اثر، نویسنده مرزهای کلاسیک دوئل را درمینوردد. اینجا دیگر شمشیر و تپانچه نیست که سرنوشت را رقم میزند، بلکه نگاهها، خاطرات، و ناتمامماندنها، ابزار جنگاند. زمان، همان جلاد خاموش است که انسانها را به محاکمه وجدان خویش میکشاند.
یوسا که خود فرزند سیاسی و فکری آمریکای لاتین است، در این داستان کوتاه، روایت بلندی از تمام تناقضات آن سرزمین را فشرده کرده. سنت و مدرنیته، مردانگی و ترس، افتخار و تهیبودگی، همه در قالب دو پیرمرد جلوه میکنند که دیگر نه توان جنگ دارند، نه شهامت صلح.
از منظر استعاری، «دوئل» روایت زندگی است؛ جایی که همه چیز از غروری کوچک آغاز میشود و به جنگی بزرگ ختم. مردان داستان نماد ملتهایی هستند که برای هیچ، همه چیز را میبازند. گورستان، صحنهی آخر است، صحنهای که در آن حتی مرگ هم نمیتواند دو انسان را از جدالِ غرورشان نجات دهد. این طنز تلخ یوسا است: آنجا که باید همه چیز پایان یابد، تازه آغاز یک دوئل درونی است؛ دوئلی بیتماشاچی.
در سطحی دیگر، این اثر کنایهای است به مفهوم «مردانگی» در فرهنگهایی که قهرمان بودن، نه از سر مهربانی یا خِرَد، که از سر قدرت و خشونت تعریف میشود. یوسا با ظرافت نشان میدهد که چگونه جامعه، مردان را از کودکی با زبان زور میآموزد، و آنها را به دوئلهایی هل میدهد که هیچکس در آن پیروز نیست.
زبان اثر نیز همچون شمشیری دو لبه است؛ ساده ولی برنده، بیادعا اما پرمفهوم. نویسنده از توصیفهای طولانی پرهیز میکند، اما با چند جملهی موجز، جهانی از رنج و تنهایی را تصویر میسازد. فضاسازی سرد و خاکستری داستان، خواننده را به درون همان گورستان میبرد، جایی که هوا بوی تعفن تاریخ میدهد و سکوت، بلندتر از فریاد است.
دوئل یک داستان کوتاه است، اما در آن صدها صفحه اندیشه و تحلیل نهفته. این اثر مانند عکسی قدیمی است؛ قابگرفته، خاکگرفته، اما با نگاهی که هنوز به روح آدمی نفوذ میکند. میتوان آن را بارها خواند و هر بار زخمی تازه از آن گرفت؛ زخمی از نوعی که نه خون دارد، نه التیام.
در پایان، «دوئل» یوسا ما را به بازنگری در خویشتن دعوت میکند؛ آیا ما هم در زندگی دوئلهایی ناتمام داریم؟ آیا سایههایی از گذشته هنوز بر گامهای امروزمان سنگینی نمیکنند؟ آیا در گورستان خاطراتمان، چشمی به ما نمینگرد که منتظر دوئلی دیگر است؟
ماریو بارگاس یوسا، با این داستان، آینهای در برابرمان میگذارد که تصویرمان در آن نه روشن است، نه دلنشین؛ بلکه واقعیست، و همین کافیست که تلخ باشد.