اوضاع جهان در حال تغییر است و شتاب تحولات سیاسی این روزها بسیار بالا است. این تغییرات آن قدر جدی است که در نتیجه ی تأثیرات عمیق و پیش بینی ناپذیر آن، چه بسا در آینده ای نه چندان دور، دنیا چهره جدیدی پیدا کند.
اوضاع جهان در حال تغییر است و شتاب تحولات سیاسی این روزها بسیار بالا است. این تغییرات آن قدر جدی است که در نتیجه ی تأثیرات عمیق و پیش بینی ناپذیر آن، چه بسا در آینده ای نه چندان دور، دنیا چهره جدیدی پیدا کند.
دنیای ما را قدرت تنظیم می کند و آن چه صحنه روابط جهانی را شکل می دهد، تعامل، تقابل و توازن قوا است. در این دنیا، قاعده بر قدرت است.
اگر چه عامل شتاب تحولات پیش رو، روی کار آمدن دولت جمهوری خواه آمریکا و به طور مشخص پیروزی مجدد دونالد ترامپ است؛ اما باید توجه داشت که این تغییرات بر روی گسل هایی در حال پیش رَوی است که طی سال های گذشته ایجاد شده است؛ گسل های ناشی از جا به جایی سطح قوای قدرت های جهانی و تقابل ها و بحران های فرسایشی و مستهلک کننده.
ترامپ که بار دیگر بر اریکه ریاست بزرگ ترین قدرت اقتصادی و نظامی دنیا تکیه کرده، تشنه بازیِ قدرت است و البته که این بار حریص تر و مشتاق تر به دنبال کسب پیروزی های سریع و نمادین و اِعمال اقتدار در سطحی وسیع تر و گسترده تر است. مثل هر بازیگری، توان خود را متوجه نقاطی می کند که زمینه و امکان بیش تری برای تفوق و پیروزی داشته باشد؛ نقاط ضعف و سستیِ سایر بازیگران. تمرکز را بر کانون هایی قرار می دهد که بتواند از ضعف ساختاری، خلاء قدرت یا مواجهه فرسایشی قدرت ها به نفع اهداف خود بهره برداری کند.
ترامپ نشان داده که در استفاده از قدرت، بی محابا عمل می کند. یکی از شگردهای او، مداخله غیر منتظره و بر هم زدن بازی است، خصوصاً جایی که بازی گره خورده باشد؛ تا از این طریق خود را در موقعیت تهاجمی و برتر و دیگران را در موقعیت انفعال و پیروی قرار دهد. هر جا که بازیگران اصلی دچار مماشات، تردید و بی تصمیمی بشوند، شرایط برای ورود کسی مثل ترامپ آماده است تا با تصمیمی هر چند غیر معمول– اما تأثیرگذار – خود را بر صحنه مسلط کند. صفحه شطرنج را واژگون می کند تا مهره ها از نو چیده شود. معتقد است کسی که ضربه اول را محکم و بر خلاف انتظار بزند، شانس بیش تری برای غلبه و پیروزی دارد. قواعد مرسوم را زیر پا می گذارد تا قواعد خود را تحمیل کند. با حداکثر مطالبه وارد بازی می شود، تا حدالمقدورِ مطلوب را به دست آورد.
ترامپ یک بازیگر است و به خوبی می داند که نمایش اقتدار، بخش مهمی از بازی است. برای ترامپ این یک باور و نقشی درونی شده به عنوان یک بازیگر قدرت است و از هر فرصت و در هر صحنه ای تا حد امکان برای بروز و نمایش آن استفاده می کند.
واکنش لحظه ای ترامپ در زمان ترور نافرجام اش که به تصویر هم کشیده شد – همان ژست معروف با چهره خون آلود اما مشتی گره کرده و دستان کشیده میان حلقه محافظان – به نوعی بروز ناخودآگاه همان باور و اعتماد به نفس درونی شده است. یا آن چنان که در اولین روز ورود به کاخ سفید، در برابر خبرنگاران ۱۰۰ فرمان اجرایی صادر می کند (تعداد نمادین) که برخی از آن ها نتایج و تأثیرات فوری دارند تا به زعم خود تصویری از ترامپ مقتدر منتقل کند. تصور می کنم اگر برخی نیک اندیشان و منادیان خیر و صلاح هم در جایگاه قدرت، همین اقتدار نمادین و اعتماد به نفس ترامپ را داشتند، دنیا جای بهتری می شد.
در جریان انتخابات، مدعی شد به دو جنگ فرسایشی در اوکراین و غزه پایان می دهد و منادی صلح در جهان می شود. از زمان اعلام پیروزی و در حالی که هنوز به طور رسمی قدرت را در دست نگرفته بود، نمایندگانی را مأمور کرد تا در کنار هیأت رسمی دولت وقت آمریکا، برای دستیابی سریع به آتش بس میان اسرائیل و حزب الله از یک سو و حماس از سوی دیگر، نتانیاهو را تحت فشار قرار دهند؛ کاری که جو بایدن در انجام آن ناتوان بود و مماشات می کرد.
برای حل و فصل ماجرای اوکراین و خاتمه جنگ سه ساله، ایالات متحده را از جایگاه یک طرف متخاصم، به جایگاه میانجی نشاند و در تقابل دو محور روسیه و اوکراین در کنار اتحادیه اروپا، ترجیح داد با برگ روسیه قمار کند؛ و در عین حال، از هر دو طرف هم امتیاز بگیرد. به نظر می رسد از نگاه ترامپ، اروپای ضعیف ارزش سرمایه گذاری ندارد؛ اما معامله و نزدیکی با روسیه برای مدیریتِ چالش اصلی آمریکا با چین و ایجاد یک موازنه جدید جهانی ابزاری ارزشمند است. از نظر او شاید اروپا اسب بازنده ای است که نباید روی آن شرط بست.
اروپا در مسیر افول است. سیر نزولی رشد اقتصادی اتحادیه اروپا در سال های ۲۰۲۲، ۲۳ و ۲۴، به ترتیب ۲/۵، ۱/۸ و ۰/۹ درصد بوده است و بر اساس برخی پیش بینی ها تا سال ۲۰۵۰ هیچ کشور اروپایی در میان ۱۰ اقتصاد برتر جهان نخواهد بود. رکود اقتصادی، کاهش توان رقابتی صنایع کلیدی و جا ماندن از جریان پر شتاب تکنولوژی، در کنار بحران های اجتماعی، اروپا را در ضعیف ترین موقعیت تاریخی خود بعد از جنگ جهانی دوم قرار داده است.
همزمان، افزایش واگرایی، رشد گرایش های ناسیونالیستی و قدرت گرفتن جریان های راست گرا، در مجموع چشم انداز مجموعه ای گسسته از کشورهایی ورشکسته را از این اتحادیه به نمایش می گذارد. این در حالی است که ایالات متحده هم چنان جایگاه بزرگ ترین اقتصاد دنیا و بهترین اقتصاد در میان کشورهای گروه ۷ را حفظ کرده و در سال ۲۰۲۴ توانسته است به رشد ۲/۸ درصدی که فراتر از پیش بینی ها بود دست پیدا کند. چین، هم چنان در مدار رشد ۵ درصدی پیش می رود و با کم ترین حاشیه، به توسعه حوزه نفوذ خود ادامه می دهد. حتی روسیه هم به رغم هزینه های سنگین یک جنگ طولانی و تحریم کشورهای غربی، به رشدی معادل ۴/۱ درصد در سال ۲۰۲۴ دست پیدا کرده است.
در چنین شرایطی، بر خلاف سال ۱۹۴۸ که ایالات متحده برای کمک به باز سازی و توسعه اروپا در برابر تهدید شوروی، در جریان طرح مارشال به میزان ۱۳ میلیارد دلار (معادل ۱۱۵ میلیارد دلار سال ۲۰۲۱) به این کشورها تزریق کرد، این بار ترامپ اروپا را نادیده می گیرد، تحقیر می کند و از روند مذاکرات صلح اوکراین کنار می گذارد تا با سرعت بیش تری به اهداف کوتاه مدت خود دست پیدا کند. اهدافی چون نمایش اقتدار برای خاتمه دادن به یک جنگ ویرانگر با تبعات جهانی، کاهش هزینه های خارجی آمریکا (آمریکا تا کنون حدود ۱۲۰ میلیارد دلار به اوکراین کمک مالی و نظامی کرده است) و در مقابل بهره گیری طلبکارانه از منابع با ارزش اوکراین، و در نهایت استفاده تاکتیکی از تعامل و نزدیکی با روسیه، حتی اگر لازم باشد به این روسیه زخمی، جان جدید و مجال قدرت نمایی مجدد بدهد.
روش ترامپ کاسبکارانه و طلبکارانه است؛ رویکردی عموماً سخت افزاری با تکیه صرف به ابزار قدرت و انتخاب سریع ترین راه برای حل مسأله، حتی اگر به ریشه ها پرداخته نشود و نتیجه فقط پاک کردن صورت مسأله باشد؛ مثل تحمیل طرح غیر انسانی کوچاندن اجباری دو میلیون فلسطینی غزه به اردن و مصر و نادیده گرفتن راه حل دو کشوری. صورت مسأله را پاک می کند و روی زخم را می پوشاند.
اقناع دیگران از نظر او اهمیت ذاتی ندارد. اگر تحمیل جواب بدهد، خودش را معطل راه حل های اقناعی نمی کند. اما زمانی هم که دچار خطای محاسبه شود، عوارض آن البته گسترده تر و زیان بارتر خواهد بود. خطایی که عموم قدرت طلبانِ خودرأی و خودکامه در نهایت گرفتار آن می شوند تا جایی که کارشان گاه حتی به رفتارهای حماقت آمیز می کشد.
حماقت، بخشی از خودکامگی و تفرعن است. قدرت خودکامه، ذاتی فریبکار دارد و در دل خود توهم قدرت می آفریند که می تواند به تصمیمات و اقدامات حماقت بار منجر شود؛ دیوانگیِ قدرت.
از گذشته ی تاریخ تا به امروز، بسیار بوده اند صاحبان قدرت مستبد و خودکامه ای که در نتیجه ی توهم و خطای محاسبه، هم خود و هم دیگرانی را به فلاکت و نابودی کشانده اند؛ قدرت ویرانگر.
خواندن ذهن ترامپ دشوار نیست؛ او می خواهد پادشاه جهان باشد!