س چون از دیار عدم، قدم به دیار وجود نهاد، پدر او را تفألی زد در شب میلادش، پس این بیت از «فرخی سیستانی» آمد که: «بزرگ بود همیشه "وزارت" و به تو باز بزرگتر شد / یارب تو بر فزای و مکاه / خجسته طلعتی و شاه را خجسته "وزیر" / بزرگ "همتی" وجود را بزرگ پناه!». پس پدر را حجت تمام شد که فرزندش به وزارت خواهد رسید و بسیار گریست. پس اهل منزل سبب گریه پرسیدند، گفت: «کجا شنیدی مردمان، بر پدرِ وزیر و وکیل و رئیس و... رحمت فرستند که ما را اکنون خنده بر لب باشد!».
علی زراندوز
آن همدانی خجالتی، آن گیرنده دکترای اقتصاد از دانشگاه تهران به راحتی، آن دانشیاری دانشکده اقتصاد را چسبیده دو دستی، آن تکمیل کننده رساله اش در دانشگاه لندن امپریالیستی، آن ملقب به پدر بیمه خصوصی، آن سابقاً رئیس کل بانک مرکزی، آن مدتی عضو کمیته اقتصادی شورای عالی امنیت ملی، آن ۱۲ سال رئیس بیمه مرکزی، آن مدیرعامل سابق بانک ملی، آن در جوانی در صدا و سیما معاون سیاسی، آن پیشنهاد دهنده تأسیس صندوق ذخیره ارزی، آن کارشناس رسمی دادگستری، آن سفیر ایران در چین در ایام ماضی، آن مؤلف کتاب “اقتصاد کلان، مقدمهای بر سیاستهای پولی و مالی”، آن نامزد انتخابات سیزدهمین دوره ریاست جمهوری، آن در دولت مسعود؛ وزیر امور اقتصادی و دارایی، مولانا عبدالناصر همتی، برای کنترل قیمت دلار صاحبِ همتی بود عالی، ولی ناکافی!
پس چون از دیار عدم، قدم به دیار وجود نهاد، پدر او را تفألی زد در شب میلادش، پس این بیت از «فرخی سیستانی» آمد که: «بزرگ بود همیشه “وزارت” و به تو باز بزرگتر شد / یارب تو بر فزای و مکاه / خجسته طلعتی و شاه را خجسته “وزیر” / بزرگ “همتی” وجود را بزرگ پناه!». پس پدر را حجت تمام شد که فرزندش به وزارت خواهد رسید و بسیار گریست. پس اهل منزل سبب گریه پرسیدند، گفت: «کجا شنیدی مردمان، بر پدرِ وزیر و وکیل و رئیس و… رحمت فرستند که ما را اکنون خنده بر لب باشد!».
ابتدای کار وی چنان بود که چون به مکتب همی رفت، اوستاد روزی شعری بخواند از حافظ که: «غلامِ “همّتِ” آنم که زیرِ چرخِ کبود / ز هر چه رنگِ تعلّق پذیرد آزادست». پس چون “همتی” این بیت بشنید، آن را این گونه اصلاح همی کرد که: «… ز هر چه رنگِ “نوسان گیری” پذیرد آزادست!». پس اوستاد او را ندا داد که: «نوسان گیری غلط باشد اندر این بیت!». پس مولانا “همتی” با همه خردیِ سن و سال بگفت: «درست باشد!». پس ده ها سال بگذشت تا اوستاد که اندکی سهام و دلار خریده بود به جهت حفظ سرمایه، چون در نوسانات بازار، در گرانی بخرید و در ارزانی بفروخت، دانست که نوسان گیری درست باشد و او و حافظ و چند میلیون ایرانی دیگر، آن را غلط می پنداشتند!
نقل است چون به وزارت امور اقتصادی و دارایی همی رسید از همه معاونتها، سازمانهای تابعه، بانکها، بیمهها و شرکتهای دولتی زیرمجموعه وزارت اقتصاد همی خواست که از ارسال مکاتبات، حاوی پیام تبریک و تاج گل و انتشار آگهی خودداری کنند. پس جمله مریدان که بی تاب بودند، “تاجِ مکاتبات” ارسال همی کردند و “آگهیِ گل” منتشر همی کردند و “پیامِ مکاتبات” سفارش همی دادند که نه سیخِ فرمایش مقام وزارت بسوزد و نه کبابِ سنتِ حسنه پاچه خواری، ضایع همی گردد!
او را سخنان سنجیده و گهربار و همچون دُرّ، بسیار است. و گفت: «قیمت دلار به من مربوط نیست، از “فرزین” (رئیسکل بانک مرکزی) بپرسید!». و گفت: «قیمت طلا پایین نمیآید!». و گفت: «از “گورباچف”، آخرین رهبر شوروی پرسیدند: ارزیابی مردم از عملکرد نظام سوسیالیستی چگونه است؟ پاسخ داد: ارزیابی مردم از پیشرفت، به میزان پول خردی است که هنگام برگشت به منزل، ته جیب شان باقی میماند!». و گفت: «اصلاح یک باره ناترازی ها نه امکان پذیر است و نه ضروری است!». و گفت: « به عنوان وزیر اقتصاد از رفع فیلتر دفاع می کنم!». و (روزی که برای ثبتنام انتخابات ریاست جمهوری رفته بود، در جواب سؤال خبرنگاری که پرسید: آقای همتی چرا دستت میلرزه؟) گفت: «شما چشمت می لرزه!» و گفت: «بودجه امسال (1403) کسری زیادی دارد!». و گفت: «ما اجازه نمیدهیم دهکهای متوسط هم فقیر شوند!». و (در مراسم معارفه وزیر اقتصاد دولت سیزدهم به “خاندوزی”) گفت: «حالا شما برو دانشگاه و توئیت بزن!».
پس چون “ترامپ” بر سر کار آمد و تهدید به تحریم همی کرد و ارزش ریال به شدت کاهش پیدا کرد و قیمت دلار سر بر ابرها رسید و روح و روان ملت را به شدن سایید، مولانا “همتی” گفت: «اگر فکر میکنند ما آمادگی لازم را برای آمدن “ترامپ” نداشتیم اشتباه میکنند، آمادگی کافی را داریم». پس چون دلار به مرزهای 100 هزار تومان رسید، جمعی از مریدان او را گفتند: «یا عبدالناصر! پس این آمادگی که می گفتی چه بود؟». پس مولانا همتی لیوانی آب قند برای خودش و استکانی دم کرده سنبل الطیب برای رئیس بانک مرکزی به مریدان نشان همی داد و گفت: «این هم از آمادگی!».
نقل است چون مجری تلویزیون درباره افزایش قیمت طلا، از وی انتقاد کرده و گفت: «آقای همتی ما خیلی نگرانیم! چطور این قدر خونسرد میگویید نگران نباشید؟ میلیون ها نفر قلب شان تیر می کشد وقتی طلا گران میشود، بعد با خونسردی میگویید، نگران نباشیم؟» مولانا “همتی” گفت: « گنجِ زر گر نَبُوَد، کُنجِ قناعت باقیست / آن که آن داد به شاهان، به گدایان این داد!» و گفت: «احوالِ گنجِ قارون کَایّام داد بر باد / در گوشِ دل فروخوان تا زر نهان ندارد!» و در نهایت گفت: «چو همتی در قناعت کوش و از دنیایِ دون بگذر / که یک جو مِنَّتِ دونان دو صد من زر نمیارزد!» پس اورژانس، مجری برنامه را که به شنیدن دو بیت اول سکته همی کرده بود به بیمارستان همی برد و او را سعادت شنیدنِ بیت آخر، دست همی نداد!
پس مریدان او را پرسیدند از نوسان گیری، او گفت: « نوسان گیری در میخانه طُرفه اِکسیریست / گر این عمل بِکُنی، خاکْ زر توانی کرد!»
نقل است صبح در جلسه کمیسیون اقتصادی مجلس همی گفت: «اگر تورم آمریکا را در نظر نگیریم، قیمت دلار حدود ۷۳ هزار تومان است». پس چون این سخن به گوش دلالان رسید، آنان را ناگهان به یاد آمد که تورم آمریکا را در نظر نگرفتند، پس ظهر نشده قیمت دلار 4 هزار تومانی جهش همی کرد. پس جمله دلالان او را دسته گلی فرستاند با این شعر که روی آن به خط خوش نبشته شده بود: «آن چه زر میشود از پرتو آن “پولِ” سیاه / کیمیایی ست که در صحبتِ “عبدالناصر” است!».
نقل است “ترامپِ” بیانصاف، همتی را پرسید؛ از عبادتها کدام فاضلتر است؟ گفت: «تو را خوابِ نیمروز تا در آن، یکنفس ریالِ ما را نیازاری!». بیت: «ظالمی را خفته دیدم نیمروز / گفتم این فتنه است، خوابش برده، بِه / و آن که خوابش بهتر از امضایِ “فرمان اجرایی” است / آنچنان بد زندگانی، مُرده به!».
نقل است چون از دیار فانی به دیار باقی شتافت، “نیما یوشیج” شاعر را بدید که می خواند: «می تراود مهتاب، می درخشد شب تاب. نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک، غم این خفته چند، خواب در چشم تَرم می شکند…» پس مولانا “همتی” او را پرسید: «یا نیما، چرا خواب در چشم تَرت می شکند؟». پس شاعرِ شکسته خواب، همی گفت: «آن از قیمتِ دلار که تن ما را هم در این دنیا می لرزاند، آن هم از سامانه “نظام یکپارچه معاملات ارزی” که نامش را به اختصار “نیما” نهادی و اینک در مملکت، هیچ کس سراغی از شعر نیما نمی گیرد لیک همه به دنبال ارز نیمایی همی دوند، صبح و شام!». پس این بگفت و باز خواب در چشم تَرش بشکست و شب تاب نیز به شنیدنِ قیمت لحظه ای دلار، برقی درخشنده از همه جایش بِجَست!