ابتدای کار وی چنان بود که چون نوجوان بود، روزی فنجانی قهوه سرکشید و فالگیری سر رسید و فال او اندر فنجان قهوه بدید و بگفت: «باشد که تو را در آینده مقامِ باشد اندر لابی هتلی یا ساختمانی بزرگ و پُر رفت و آمد و تو را “لابی من“ صدا همی زنند که من، در فالِ تو لابیِ بزرگی همی بینم چهل ستون، چهل پنجره!». پس چون سال ها بگذشت و او مردِ سیاست همی شد و در مجلس و دولت و جاهای دیگر، لابی های عظیم بکرد، روزی همان فالگیر را اندر خیابان و پشت چراغ قرمز بدید و او را نداد داد که: «پس ما را “لابی“ اندر طالع بود، لیک لابی گری با اهل سیاست و کیاست نه لابی هتل و ساختمان! بیت: «ای فالگیر، خوب ورد آوردهای / لیک سوراخ دعا گم کردهای!»
آن در میان سیاستمداران اصولگرای ایرانی همچون کمک فنر، آن دبیر کل جامعه اسلامی مهندسین کشور، آن دارنده کارشناسی ارشد برنامهریزی اقتصادی از نوع پر سود و ثمر، آن سال های متوالی در مجلس شورای اسلامی بوده مستقر، آن به کشف “محمود احمدی نژاد“ کرده شقّ القمر، آن در مجمع تشخیص مصلحتِ نظام بسیار عملگر، آن در انتخابات ریاست جمهوری سال 1392 کاندیدای دادگر، مولانا محمد رضا باهنر، لابی گری را دوست همی دارد و رکورددار نشستن روی صندلی مجلس است و اهل کشف است و کرمان!
ابتدای کار وی چنان بود که چون نوجوان بود، روزی فنجانی قهوه سرکشید و فالگیری سر رسید و فال او اندر فنجان قهوه بدید و بگفت: «باشد که تو را در آینده مقامِ باشد اندر لابی هتلی یا ساختمانی بزرگ و پُر رفت و آمد و تو را “لابی من“ صدا همی زنند که من، در فالِ تو لابیِ بزرگی همی بینم چهل ستون، چهل پنجره!». پس چون سال ها بگذشت و او مردِ سیاست همی شد و در مجلس و دولت
و جاهای دیگر، لابی های عظیم بکرد، روزی همان فالگیر را اندر خیابان و پشت چراغ قرمز بدید و او را نداد داد که: «پس ما را “لابی“ اندر طالع بود، لیک لابی گری با اهل سیاست و کیاست نه لابی هتل و ساختمان! بیت: «ای فالگیر، خوب ورد آوردهای / لیک سوراخ دعا گم کردهای!»
او را جملات عالی بسیار است و گفت: «مجموعه آدمهای برخی احزاب بیشتر از یک فولکس واگن نیست!» و گفت: «باید مطالبات مردم را همگام با ظرفیتهای کشور کرد!» و (پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 1400) گفت: « 48 درصد مشارکت خوب بود، ولی مطلوب نبود. البته همیشه نباید دنبال 98 درصد باشیم!». و گفت: «بعضی از ما آن چنان به پست چسبیده ایم که فقط ملک الموت باید مردم را نجات بدهد!» و گفت: «من جبهه اصلاحات را نصیحت میکنم که به صندوق رای بازگردند!» و (در برنامه زنده تلویزیونی به “یاسر جبرائیلی“ که مخالف FATF بود) گفت: «شاید به خاطر همین مواضع درباره FATF از مجمع کنار گذاشته شدید!». و گفت: «حرف زدن با “احمدینژاد“ بیفایده است!»
و (در سال 1400 گفت) گفت: «من احساس میکنم “احمدینژاد“ الان به موقعیتی رسیده است که دارد فریاد میزند که بیایید من را بگیرید!» و (در مقایسه دولت “احمدی نژاد“ با دولت “روحانی“) گفت: «ما یک دولتی را در گذشته داشتیم که فقط کار میکرد ولی فکر نمیکرد، اما اکنون دولتی داریم که فکر میکند ولی کاری انجام نمیدهد! و گفت: «آقای قالیباف تحت فشار تندروهای مجلس است!» و گفت: «رئیس جمهور شدن یک خانم، از نظر ریاضی غیر ممکن نیست!».
نقل است روزی جمله مریدان او را دیدند که به جامه دانشمندان در آمده و با مویی پریشان تر از مرحوم “اینشتین“ و رویی خسته تر از مرحوم “تسلا“ و چشمانی پرفروغ تر از مرحوم “ادیسون“ در زیرزمین خانه، به کشفیات علمی مشغول بود، لیک هر چه جهد می کرد کمتر به کشف نائل می آمد. این بود تا وقتی رسید که طاقت مریدان جملگی طاق همی شد و کاسه صبرشان لبریز گردید و او را پرسیدند که: «یا با هنر! ما را خبر ده که به کشف چه مشغولی که این چنین تو را از خواب و خوراک انداخته و به دریای مواج علم انداخته است؟».
پس مولانا “باهنر“ همی گفت: «هنوز نوع اصولگرایی “احمدینژاد“ را کشف نکردهایم!*».
پس روزی برخی مریدان او را گفتند که بعضی معاندان در حقش می گویند: «باهنر، پایش در راست بوده، ولی رویش را از چپ برنگردانده است!».
پس مولانا “باهنر“ به شنیدن این سخن سر از جیب مکاشفت برداشت و گفت: «آنان را بگویید که “باهنر“ گفت: گر در یمنی چو با منی پیش منی / گر پیش منی چو بی منی در یمنی / من با تو چنانم ای نگار یمن / خود در غلطم که من توام یا تو منی!» پس جمله مریدان را طاقت شنیدن طعنه ای چنین سنگین نبود و به جایِ رساندنِ پیغامِ به معاندان، گریبان و یقه و جملگی جاهای دکمه دار و زیپ دارِ البسه خویش را دریدند و سر به بیایان نهادند!
گویند روزی “نوسترآداموس“ را دیدند که در کارواشی مشغول لُنگ چلاندن و لُنگ پهن کردن است؛ او را سبب پرسیدند، گفت: «ما را گمان بود که پیشگویی بزرگیم؛ تا روزی که در جریده ای این فراز از گفت و گوی “محمدرضا باهنر“ را بخواندم که: «…بعد هم گفتم آقای “یونسی“ (وزیر اطلاعات وقت) به خودت و دوستانت و رئیسجمهور بگو، اگر میخواهید غصه شهرداری “احمدینژاد“ را بخورید، نخورید. شهرداری دستگرمی است،“احمدینژاد“ رئیسجمهور ماست. شاید بنده اولین نفر در خلقت بودم که رئیسجمهوری “احمدینژاد“ را پیشبینی کردم!». پس لُنگی دیگر بچلانید و در آفتاب پهن همی کرد و گفت: «ما را در برابر این پیشگویی مولانا “باهنر“، لاجرم کاری نماند الا همین خشک کردن ماشین های مردم با لُنگ و چلاندن و پهن کردن شان در پیش این جریده که مُزین است به بزرگ ترین پیشگویی خلقت!». پس این بگفت و لُنگِ آخر را هم بچلاند و برفت!
گویند روزی “شهرزاد“ (راوی قصه های هزار و یک شب) را پرسیدند: «از این هزار و یک قصه ای که اندر آن هزار و یک شب از برای شهریار بگفتی، کدام از همه عجیب و غریب تر بود؟». پس “شهرزاد“ بگفت: هیچ کدام را عجیب و غریب تر از این گفته “محمدرضا باهنر“ نیافتم که در گفت و گویی بگفت: «هر شهروند چین با روزی یک دلار زندگی میکند!» پس این قصه عجیب ترین قصه ای بود که در عمرم شنیده ام و بعید است اگر قصه های من به جای هزار و یک، صد هزار و یک قصه هم همی بود، باز قصه ای از این عجیب و غریب تر در میان شان یافت نمی شد!.
نقل است مریدان، او را خبر دادند به شعری اندر دیوان “سوزنی سمرقندی“ که سروده بود: « آن “باهنر“ تویی که ز هر دانشی دلت / آراسته است همچو به هر نعمتی جنان / بر خاطر گشاده و روشن ضمیر تو / پوشیده نیست سرّی جز سرّ غیبدان». پس مریدان را بگفت: «باز گلی اندر گوشه جمال “سوزنی سمرقندی“ که ندیده ما را مدح گفت، آن وقت برخی که ما آنان را به کرسی های
ریاست بالا بنشاندیم به قُوّتِ لابی گری مان، حتی “مدح شبیه به ذم“ هم ما را نگفتند!».
پس چون رخت از دیار فانی بر دیار باقی برکشید، برخی مریدان او را بخواب همی دیدند و پرسیدند که: «چه کردی با منکر و نکیر؟». پس مولانا “باهنر“ همی گفت: «ما را تلاش بود از برای استفاده از قُوّتِ لابی گری که جواب نداد و ما را خفت کرده و سین – جیم بسیار کردند!» آن گاه کفِ دست، بر پیشانی
کوبید و زیر لب همی گفت: «کلاً ما را در زندگانی، لابی گری یک جا جواب همی داد که مردی را به کرسی شهرداری بنشانیم، که ای کاش آن جا هم جواب نمی داد!».
پاورقی:
*از گفت و گوی ۵ آبان ۱۳۹۳ “محمدرضا باهنر“ در نشست خبری نامبرده با رسانهها.