شواهد نشان می دهد کانون اصلی قدرت در جمهوری اسلامی تصمیم خود را برای توافق با آمریکا گرفته است و فارغ از مواضع ظاهری طرفین که گاهی تا حد تقابل هم بروز می کند، تلاش ها برای رسیدن به توافق نهایی و به اصطلاح جوش خوردن معامله در پشت صحنه جریان دارد. البته برخی معتقدند اصل توافق قبلا انجام شده و آن چه باقی مانده، چانه زنی بر روی برخی جزئیات و پاره ای ملاحظات - البته مهم و تعیین کننده - است. به نظر می رسد کانون چانه زنی هم تلاش دو طرف برای بیشترین دستاوردسازی از سند نهاییِ توافق است.
شواهد نشان می دهد کانون اصلی قدرت در جمهوری اسلامی تصمیم خود را برای توافق با آمریکا گرفته است و فارغ از مواضع ظاهری طرفین که گاهی تا حد تقابل هم بروز می کند، تلاش ها برای رسیدن به توافق نهایی و به اصطلاح جوش خوردن معامله در پشت صحنه جریان دارد. البته برخی معتقدند اصل توافق قبلا انجام شده و آن چه باقی مانده، چانه زنی بر روی برخی جزئیات و پاره ای ملاحظات – البته مهم و تعیین کننده – است. به نظر می رسد کانون چانه زنی هم تلاش دو طرف برای بیشترین دستاوردسازی از سند نهاییِ توافق است.
هر دو طرف، انگیزه جدی برای معامله دارند. اگر بنا به انجام توافق نبود، تا به حال صد باره بند مذاکره پاره شده بود. می گویند برای کسی که بخواهد برود، یک بهانه هم کافی است. اما این بار ظاهرا کسی دنبال بهانه جویی نیست؛ گاهی با وانمود کردن به ندیدن و نشنیدن، و گاهی هم با سکوت کردن و جواب ندادن فضا را کنترل می کنند.
حتی این روزها که اصل غنی سازی بار دیگر به موضوع مورد مناقشه در فضای عمومی و خارج از میز مذاکره تبدیل شده، طرفین همچنان به دستیابی به توافق امیدوارند و خود را برای برگزاری پنجمین دور مذاکره آماده می کنند.
یکی از نکات مهم در این میان، انسجام و هماهنگی کلی در داخل و همسویی عمومی ارکان حکومت با روند مذاکرات است. اگر زمانی که ترامپ آغاز مذاکرات رسمی با جمهوری اسلامی را علنی کرد، و حتی تا بعد از دور اول گفتگوها، شاهد برخی مخالفت ها بر علیه اصل مذاکره با آمریکا حتی از جانب برخی عناصر و نهادهای حکومتی بودیم، اما با مشخص شدن موضع صریح شخص رهبری و نشان دادن تایید و اشراف راس حاکمیت بر روند مذاکرات، نوعی سکوت و همراهیِ ظاهری در اجزای مختلف نظام و وابستگان و تابعین حکومت ایجاد شده است؛ البته به جز تک مضراب های پراکنده امثال شریعتمداریِ کیهان، که آن هم رزقِ باقی مانده حیات شان در جمهوری اسلامی است و جدی گرفته نمی شود.
اما در پشت این سکوت و همراهی چه خبر است؟ آیا واقعیت های موجود، همه مخالفان را نسبت به منافع توافق و تنش زدایی با آمریکا قانع کرده است؟ آیا صرفا به جهت تبعیت از رهبری است که مخالفت نمی کنند؟ آیا بالاجبار مجبور به سکوت شده اند و فعلا چاره دیگری ندارند و مترصد زمانی هستند که بتوانند زیر میز مذاکره بزنند؟ کاسبان تحریم این روزها چه می کنند؟ آیا می توان پذیرفت عناصر و کانون های قدرتی که سال ها از قِبَل تنش بین ایران و آمریکا و نظام بین الملل سود برده اند، از منافع تحریم و میلیاردها دلار تجارت سیاه چشم پوشی کرده باشند؟
به نظر میرسد کانون های اصلی قدرت در ساختار موجود، هر یک با دلایل و انگیزه های خود، به حرکت همسو در جهت توافق رضایت داده اند تا با حفظ و بقای اصل ساختار، نقش و جایگاه خود را در شرایط جدید بازتعریف کنند. در واقع باید بیشترین شانس بقا و تداوم منافع را در حصول توافق دیده باشند.
رفتار بازیگران سیستم را می توان بر مبنای منافع و نقش شان در معادلات قدرت تحلیل کرد؛ این مبنایی تجربه گرا و واقع بینانه است. اگر مخالفتی بوده عموما بر سر منافعی بوده و اگر همراهی و تفاهمی هم برقرار شده، باید دید در چشم انداز جدید و آینده ی پس از توافق احتمالی، تامین این منافع چگونه بازتعریف شده است.
یکی از نتایج و عوارض شرایط تحریم و تنش، غلبه فضای غیر شفاف در مدیریت و استفاده از منابع، و همچنین رواج مراودات و معاملات پنهان و غیر رسمی یا همان تجارت سیاه است.
جالب است که بدانیم همزمان با آغاز تحریم های آمریکا و اروپا در سال ۱۳۸۵، احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهور وقت که به استقبال قطعنامه های تحریمی می رفت و آنها را کاغذ پاره می خواند، در صدد برآمد تا جایگاه سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور را در مدیریت و کنترل منابع تضعیف کند و در سال ۸۶ هم این سازمان را منحل کرد و تخصیص منابع را در نهاد ریاست جمهوری متمرکز کرد. در پایان دوره ریاست جمهوری اش هم معلوم نشد بیشاز ۷۰۰ میلیارد دلار درآمد ارزی کشور چگونه تباه شد و به کام چه کسانی فرو رفت.
افرادی مثل بابک زنجانی و عناصر پشتیبان و مرتبط با آن، مولود چنین فضایی بودند که به بهانه دور زدن تحریم و با کمترین امکان نظارت، میلیاردها دلار سرمایه کشور را در چرخه ای تاریک و سیاه قرار دادند و به منافع شخصی و باندیِ کلان و بی حساب رسیدند.
اما اگر راهی جز تن دادن به تنش زدایی، همراه شدن با نظم بین الملل و ایجاد حداقل شفافیت در روابط و تعاملات مالی جهانی باقی نمانده باشد، این عناصر هم چاره ای ندارند جز این که ادامه فعالیت های شان را در فرآیندهای رسمی و به شکل شفاف تری تعریف کنند؛ یک نوع پوست اندازی.
مثلا به جای این که به نام فرزندهای شان کشتی و نفتکش بخرند، در کشورهای خارجی و به دور از چشم نهادهای نظارتی شرکت های حمل و نقل تاسیس کنند، و نفت کشور را به قیمت مفت در بازار سیاه بفروشند و در عین حال طلبکار مردم هم باشند، در چشم انداز جدید منطقی است که تلاش کنند در نظام اقتصادی کشور جایگاه و نقش رسمی تری به دست بیاورند و بر کانون های قدرت اقتصادی تسلط و نفوذ پیدا کنند.
به عنوان نمونه ای از این نوع، همین بابک زنجانی که هنوز سرنوشت پرونده تاریک گذشته اش به درستی روشن نشده، یک هلدینگ اقتصادی شکل می دهد، خود را سردمدار انقلاب در صنعت حمل و نقل کشور معرفی می کند که به زودی ده ها فروند هواپیما، صدها دستگاه واگن قطار و هزاران دستگاه تریلی و تاکسی برقی وارد کشور می کند، یک شرکت حمل و نقل وابسته به آن که فقط حدود یک سال از زمان تاسیس اش گذشته تفاهم نامه ۶۴ هزار میلیارد تومانی با وزارت راه منعقد می کند، برای خرید سهام مدیریتی دومین خودروساز کشور خیز برمی دارد که می تواند دو میلیارد دلار برای این خرید روی میز بگذارد، و در همه این موارد، نام بابک زنجانی است که مثل یک پدرخوانده تبلیغ می شود و پیام می دهد که: ” امسال فعالان اقتصادی کشور تابوی سکوت و مخفی بودن را خواهند شکست”.
در صورتی که جمهوری اسلامی و آمریکا به توافق نهایی برسند، این پوست اندازی شتاب بیشتری خواهد گرفت، و اگر هم توافقی حاصل نشود، پوست اندازان چیزی از دست نخواهند داد.