سیاسی 17 اردیبهشت 1404 - 2 ماه پیش زمان تقریبی مطالعه: 1 دقیقه
کپی شد!
0
حمید کاویانی

مدل لیبی – سوریه و مسأله ایران

حمید کاویانی

روزی که دونالد ترامپ برای اولین بار و به شکلی غافلگیر کننده خبر آغاز مذاکرات رسمی بین جمهوری اسلامی و آمریکا را علنی کرد، خیلی ها شوکه شدند. شاید اولین فردی که به شدت غافلگیر و البته نگران و آشفته شد، بنیامین نتانیاهو بود که آن روز در کاخ سفید کنار او نشسته بود.
نتانیاهو بسیار امیدوار بود که با قدرت گرفتن مجدد ترامپ، مسیری که برای تکمیل برنامه های خود در خاورمیانه در پیش گرفته، از جمله رویارویی مستقیم و تمام کننده با جمهوری اسلامی و حمله نظامی به زیرساخت های استراتژیک ایران، با حمایت آمریکا هموار شود؛ دیدگاهی که البته در میان اعضای کابینه ترامپ و حزب جمهوریخواه هم هواداران جدی داشت و هم چنان دارد.
اما ترامپ در عمل نشان داد که به رغم مواضع تهدید آمیز و ایجاد یک فضای تهاجمی، ترجیح می دهد مسأله جمهوری اسلامی را از طریق گفت‌ و گو و با توافقی دیپلماتیک حل و فصل کند.
نتانیاهو که سیاست اش پرهیز از تقابل مستقیم و آشکار با مواضع و تصمیمات ترامپ است – هر تصمیمی که باشد – به جای این که با اصل تصمیم به مذاکره و توافق با جمهوری اسلامی به وضوح مخالفت کند، تلاش کرد تا مسیر مذاکرات را به سمت هدف مورد نظر خود سوق دهد. به همین دلیل هم بود که همان روز “مدل لیبی” را به عنوان قالب مذاکره پیش کشید و قبل از تر‌ک واشنگتن با انتشار ویدیویی اعلام کرد: «توافق ایران و آمریکا تنها به سبک لیبی پذیرفتنی است؛ به نحوی که تأسیسات هسته ای را از هم باز کنند و منفجر کنند، تحت نظارت آمریکا و به دست آمریکا».
تعبیر ملایم تر این مدل، خاموش کردن سانتریفیوژها و توقف کامل فرآیند غنی سازی اورانیوم توسط جمهوری اسلامی و تامین اورانیوم مورد نیاز در مصارف غیر نظامی از منابع خارجی، و هم چنین انتقال اورانیوم های غنی شده به کشوری دیگر است. این ایده ای است که به تناوب از سوی مقامات آمریکایی مطرح شده و این روزها هم ظاهراً به گِره و چالش اصلی در ادامه مذاکرات تبدیل شده است.
در نقطه مقابل، این تصور وجود دارد که اگر جمهوری اسلامی مدل لیبی را بپذیرد، در نهایت منجر به سقوط و فروپاشی آن خواهد شد. سرنوشتی که رژیم قذافی و شخص او در لیبی به آن دچار شد، و به همین دلیل جمهوری اسلامی را از پذیرش این مدل پرهیز می دهند.

*اما ماجرای لیبی چه بود؟
از اوایل دهه ۱۹۸۰ میلادی، معمر قذافی رهبر لیبی، برنامه مخفیانه ای را برای دسترسی به سلاح هسته‌ای آغاز کرد. با گذشت دو دهه و بر اساس شواهدی که بعداً علنی شد، این برنامه به رغم صرف هزینه های گزاف، پیشرفت چشمگیری نداشت و تا مرحله خرید برخی اسناد و نقشه های فنی، مقداری اورانیوم غنی شده و چند دستگاه سانتریفیوژ از بازار سیاه پیش رفت. اما قدرت های غربی در صدد برآمدند تا با اِعمال فشار و تهدید، هر شانسی را برای دسترسی لیبی به ابزار کشتار جمعی از بین ببرند.
سال ۲۰۰۱ جورج دبلیو بوش به قذافی پیام داد: «یا خودتان سلاح های کشتار جمعی را کنار بگذارید یا آمریکا آن را بی هیچ مذاکره ای نابود خواهد کرد». سه سال بعد و با تنگ تر شدن دایره فشارهای بین المللی، رژیم قذافی متقاعد شد تا از ادامه برنامه خود صرفنظر کند.
در سال ۲۰۰۴ دولت لیبی از طریق مذاکره با مقامات روسیه، انگلیس و آمریکا، آمادگی خود را برای برچیدن داوطلبانه برنامه های هسته ای، شیمیایی و موشکی اعلام کرد و در همان سال، کلیه اسناد و تجهیزات مرتبط، به طور کامل از لیبی به آمریکا منتقل شد.
شش سال بعد از این تاریخ، و در خلال سال های ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۲ موج بهار عربی؛ کشورهای تونس، مصر، سوریه، یمن و هم چنین لیبی را در بر گرفت. ژانویه سال ۲۰۱۱ آغاز اعتراضات مردمی در لیبی بود که به سرعت گسترش پیدا کرد. رژیم قذافی بنا را بر سرکوب مردم و معترضان گذاشت و از هیچ خشونتی فروگذار نکرد. سازمان ملل و قدرت های غربی سرکوب معترضان را محکوم کردند و در نهایت با قدرت گرفتن مخالفان و دخالت نظامی ناتو، حکومت لیبی سقوط کرد و شخص قذافی هم به دست معترضان کشته شد. کل این پروسه، کم تر از ۹ ماه طول کشید.
حال سؤال این است که اگر قذافی از برنامه هسته ای خود دست نمی کشید و با غرب مصالحه نمی کرد، آیا از بحران بهار عربی و موج اعتراضیِ جامعه جان سالم به در می برد و حکومت اش پایدار می ماند؟ آیا مشکل رژیم قذافی، ناتوانی نظامی در برابر غرب و ضعف قوه سرکوب در داخل بود، یا سر ریزِ سال ها بُغض فرو خورده جامعه در مقابل یک حکومت مستبد و خودکامه؟ آیا دستیابی به تکنولوژی و سلاح هسته ای، نظام فاسد، ناکارآمد و غیر مردمی او را بیمه می کرد؟ و البته تعبیر دیگرِ این پرسش ها این است که، برای دوام و پایداری حکومت، آیا تنها تکیه به سلاح و قدرت نظامی کارساز است یا برخورداری از حمایت و پشتیبانی مردم تعیین کننده است؟
از همین زاویه و با نگاهی تطبیقی، می شود به مدل سوریه به عنوان تازه ترین تجربه ی فروپاشیِ یک حکومت در منطقه توجه کرد.
حکومت بشار اسد هم در جریان بهار عربی، با اعتراضات گسترده مردمی و تقابل نیروهای مخالف و شورشی مواجه شد، به طوری که زمانی حتی دمشق در آستانه تصرف و سقوط قرار گرفته بود‌. اما بر خلاف حکومت لیبی که دخالت نظامی خارجی به کمک مخالفان آمد، در سوریه قدرت های خارجی – به طور مشخص روسیه و جمهوری اسلامی – با حمایت نظامی از رژیم اسد وارد صحنه شدند و این حمایت خارجی در کنار سرکوب داخلی، حکومت اسد را به طور موقت از مهلکه نجات داد و آن معارضه و بحران در ظاهر به پایان رسید.
اما ۱۰ سال بعد، خاکسترِ نیم خاموشِ همان شورش دو باره شعله ور شد و همین حکومت، این بار با دخالت یک قدرت خارجیِ دیگر – به طور مشخص ترکیه – با حمایت و پشتیبانی از معارضان، در غیاب حمایت مردم و در حالی که نیروهای نظامی روسیه و جمهوری اسلامی هم چنان در سوریه حضور داشتند، به فاصله ای کم تر از دو ماه سقوط کرد و پایه های قدرت خودکامه و مستبد رژیم اسد، به سرعت از هم پاشید؛ آیینه تمام نمای حکومتی که وقتی به جامعه تکیه ندارد و از حمایت مردم خود بی بهره است، سرنوشت و تقدیرش تنها در جریان معادلات جهانیِ قدرت رقم می خورد.
در مسأله ایران و جمهوری اسلامی هم موضوع اصلی و اساسی، چرخش سانتریفیوژها نیست. آن چه تعیین کننده است، حمایت و پشتیبانی جامعه و مردم از حکومت است. این که در مذاکرات با آمریکا چه امتیازاتی داده یا گرفته شود، نکاتی فنی و تکنیکی هستند که اصالت ذاتی ندارند؛ آن چه مهم است و اصالت دارد، رجوع حکومت به مردم و اولویت دادن به تمایل غالب شهروندان و منافع و رضایت اکثریت جامعه در فرآیند تصمیم سازی است.
حکومت حتی اگر سلاح هسته ای هم داشه باشد؛ اما مدام به جان مردم اش زخم بزند و مثلاً با پیامک های بی صاحب به حریم خصوصی و امنیت روانیِ شهروندانش تجاوز شود، نمی تواند امیدی به بقا داشته باشد.

نویسنده
سحر شمخانی
مطالب مرتبط
  • نظراتی که حاوی حرف های رکیک و افترا باشد به هیچ عنوان پذیرفته نمیشوند
  • حتما با کیبورد فارسی اقدام به ارسال دیدگاه کنید فینگلیش به هیچ هنوان پذیرفته نمیشوند
  • ادب و احترام را در برخورد با دیگران رعایت فرمایید.
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *