شاید این پرسش در شرایط عادی کمتر مطرح شود که مسئولیت اخلاقی تحلیلگران چیست و آیا حق دارند که هر تحلیلی را که معتقدند بنویسند یا اظهار کنند؟ اکنون که جنگ ۱۲ روزه به آتشبس غیر رسمی منتهی شده است، در شرایطی هستیم که این پرسش میتواند اهمیت بیشتری پیدا کند. ابتدا متذکر شوم که پیشبینی و تحلیلهای سیاسی و اجتماعی گر چه باید از منطق استواری تبعیت کند، ولی هیچ گاه به مرحله صد درصدی نخواهد رسید و چنین چیزی ممکن هم نیست. گزارههای اجتماعی و سیاسی برخلاف گزارههای فیزیک و شیمی و ریاضی است، همیشه با کم و زیاد انحراف از واقعیت مواجه میشوند.
شاید این پرسش در شرایط عادی کمتر مطرح شود که مسئولیت اخلاقی تحلیلگران چیست و آیا حق دارند که هر تحلیلی را که معتقدند بنویسند یا اظهار کنند؟ اکنون که جنگ ۱۲ روزه به آتشبس غیر رسمی منتهی شده است، در شرایطی هستیم که این پرسش میتواند اهمیت بیشتری پیدا کند. ابتدا متذکر شوم که پیشبینی و تحلیلهای سیاسی و اجتماعی گر چه باید از منطق استواری تبعیت کند، ولی هیچ گاه به مرحله صد درصدی نخواهد رسید و چنین چیزی ممکن هم نیست. گزارههای اجتماعی و سیاسی برخلاف گزارههای فیزیک و شیمی و ریاضی است، همیشه با کم و زیاد انحراف از واقعیت مواجه میشوند. این گزارهها نه فقط برای توصیف واقعیت، بلکه برای شکل دادن به واقعیت هم هست. اگر در شیمی بگوییم که از ترکیب دو مولکول هیدروژن و یک مولکول اکسیژن، آب به دست میآید، این گزاره هیچ اثری بر این ترکیب شیمیایی ندارد، اعتقاد من و شما هم به این گزاره تأثیری در وقوع آن ندارد. ولی اگر بگوییم که آمریکا در فلان مورد خاص اقدام نظامی نمیکند، ماجرا فرق دارد. اول اینکه هیچ قطعیتی وجود ندارد. به علاوه معتقد بودن به این گزاره موجب رفتار خاصی در فرد معتقد به آن میشود که ممکن است عوارض منفی ایجاد کند. مثلاً بیخیال این حمله شود و همین امر موجب حمله نظامی و خسارات فراوانی شود. بنابراین مسئولیت نویسنده و تحلیلگر در این موارد چگونه است؟ آیا هر چیزی را که به ذهنش برسد یا دوست دارد، میتواند بگوید؟ هر چه حرف و تحلیل فرد اثرگذارتر است، مسئولیت او نیز بیشتر است. کسانی که بارها و بارها میگفتند اسراییل و آمریکا حمله نخواهند کرد، به طور ضمنی ادامه سیاستهای رسمی را تأیید میکردند و اطمینان خاطر میدادند که اتفاقی هم رخ نخواهد داد. آیا آنان اکنون مسئولیت تبعات سیاسی و اخلاقی این نظر خود را میپذیرند؟
اگر چه باید پذیرفت که ماجرا به این سادگی نیست و پیچیدهتر است ولی در هر صورت نویسنده چه باید انجام دهد؟ از نظر من چند معیار و اصل را باید رعایت کند. اول از همه باید بدانیم که واقعیت خیلی پیچیده است. برای اظهار نظر قطعی و حتی نیمه قطعی در یک موضوع معین نیازمند آگاهی و اطلاعات فراوانی هستیم. اظهار نظرات سیاسی سهل و ممتنع هستند. سهل است چون هر کس میتواند اظهار کند. ممتنع است، چون اغلب افراد واجد اطلاعات کافی و حتی حداقلی نیستند. بنابراین در ارایه تحلیلهای سیاسی و اجتماعی در سطح عمومی باید حداکثر ملاحظات را رعایت کرد. تا هنگامی که اطمینان نسبی از درستی گزاره نداریم از بیان آن پرهیز کنیم. البته در گفتگوهای خصوصی این حد از احتیاط ضروری نیست. چه بسا بد هم نیست با صدای بلند فکر کرد، زیرا یاد میگیریم که بعداً و هنگام ضرورت چه چیزهایی را باید بگوییم یا نگوییم.
برای تحقق این شرط نیازمند اطلاعات دقیق، درست و جامع هستیم. من نمیدانم چگونه میتوان در باره سیاستهای یک کشور سخن گفت در حالی که نه اطلاعات دقیقی از آن داریم و نه حتی اطلاعات ماجامع است و فقط به یکی دو سخن آشکار آنان بسنده میکنیم که اغلب برای فریب و یا رجزخوانی است.
معیار دوم جدا کردن آرزو از واقعیت است. این کار بسیار سختی است و همیشه فریب آن را میخوریم. اصطلاح انشاءالله گربه است برای همین است. حتماً دیدهاید که در پیشبینی مسابقات، برحسب اینکه پاسخگویان طرفدار چه تیمی باشند، پیروزی تیم محبوب خود را خیلی خیلی بیشتر از طرف مقابل اعلام میکنند. در حالی که اگر حس تعلقی به تیمها نباشد، معمولاً پیشبینیها معقولانهتر است. رها شدن از این مشکل در تحلیل سیاسی خیلی سختتر است. خیلیها چون دوست نداشتند جنگ شود، معتقد به نتیجهبخش بودن مذاکرات بودند، در حالی که شواهد سر کاری بودن این مذاکرات قابل دیدن بود. عکس ماجرا هم درست است. بنابراین هر گاه دیدیم که تعلقات خاطر ما در تحلیلها موثر است در اظهار آن باید احتیاط کنیم.
معیار سوم که در این روزها اهمیت بیشتری دارد و هدف از این یادداشت هم پرداختن به آن است، جامعیت تحلیل است. منظور از جامعیت این است که اگر ما به هر دلیلی ممنوع از اظهار بخشی از واقعیت هستیم، حق نداریم آن بخش دیگر واقعیت را که به سود منعکننده است، بگوییم. اگر مرا به عنوان شاهد به دادگاه فرا بخوانند، قطعاً باید آنچه را که دیدهام بگویم. به سود یا به زیان هر کدام از دو طرف دعوا که باشد. اگر مرا از گفتن حقیقت به سود یکی منع کنند، حق ندارم حقایق به زیان او یا به سود طرف مقابل او را بگویم، چون عدالت مستلزم شنیدن و توجه به همه ابعاد شهادت من است. بنابراین نمیتوان بخشی از حقیقت را گفت و بخش مهمتر یا مکمل آن را نگفت، این یک تحلیل دروغ است و اثرات منفی خواهد داشت.
نمونه آن را در جنگ اخیر علیه ایران میتوان دید. تحلیل این جنگ یک ضرورت است.
باید ببینیم کجای کار ایراد داشته، تا در آینده از آن پرهیز کنیم، ولی پرسش این است که آیا میتوان همه ابعاد آن را چنانچه میبینیم و میدانیم بگوییم؟ اگر بلی؛ پس منعی اخلاقی برای اظهار همه آنچه را که میبینیم نیست، و اگر بخشی را میتوان گفت و بخشی را خیر، در این صورت در بیان آن بخش مجاز به لحاظ نتایج سوگیرانهای که دارد باید محتاط بود. اینکه مردم ایران در این جنگ به نحوی عمل کردند که پیشبینی نمیشد، تردیدی نیست، ولی چرا انتظار میرفت که مردم به گونه دیگری عمل کنند؟ در واقع خیلی از مسایل را به هر دلیلی نمیتوان گفت. متأسفانه برخی از تحلیلگران در تحلیل شیوه برخورد مردم با جنگ و فضای اجتماعی جوری است که انگار مسایل ریشهای و مزمن گذشته همگی از جمله فقدان اعتماد و یا شکاف دولت مردم مرتفع شده است. اینها به جای این که به حکومت کمک کنند واقعیت را ببیند، آن را در ادامه مسیر قبلی هدایت میکنند. آنان خیلی از مسائل را میدانند و در عرصه عمومی نمیتوانند بگویند لذا اگر حقایقی هم در گزارههای آنان باشد، از سوی صاحبان قدرت مورد سوءبرداشت قرار میگیرد و از سوی جامعه هم به دلیل نقص در بیان حقیقت پذیرفته نمیشود و این ناقض مسئولیت اخلاقی تحلیلگری است.