موسیقی فولکلور، برخلاف موسیقی رسمی یا کلاسیک، از دل زندگی روزمره مردم برآمده است. باید گفت که این شاخه از موسیقی، گنجینهای است بینظیر که متأسفانه در سالهای اخیر میان بیتوجهیها، سیاستزدگیها و ذائقهسازیهای بازارمحور، در حاشیه مانده است.
موسیقی فولکلور، ساخته ذهن یک آهنگساز تحصیلکرده در استودیو نیست، بلکه تراوشی است از حافظهی جمعی، از مراسم عروسی گرفته تا سوگواری، از آوازهای کار کشاورزان و چوپانان تا نغمههای مادرانهی لالاییها.
این موسیقی، کارکردی چندوجهی دارد؛ از یکسو حفظکنندهی زبان، گویش و فرهنگ بومی است و از سوی دیگر، میتواند ابزار هویتیابی نسلهای جوان باشد. در روزگاری که زندگی شهری، فردیتگرایی و فرهنگ مصرفزده، ریشهها را تهدید میکنند، موسیقی فولکلور به نوعی بازگشت به اصل خویشتن است.
ایران با بیش از ۲۰ قوم و فرهنگ زبانی، یکی از متنوعترین کشورهای جهان از نظر موسیقی محلیست. موسیقی کردی با ریتمهای حماسی و عاشقانهاش، موسیقی لری با صدای چَرمه و دهل، موسیقی آذری با عاشیقهای شورآفرین، موسیقی ترکمنی با دوتار و آوازهای آیینی، موسیقی بلوچ با نوای جادویی تنبورک و صدای رازآلود خوانندگانش، موسیقی گیلکی و مازندرانی با ریشههای عمیق در طبیعت و کشاورزی، و بسیاری دیگر، همگی مانند رنگهایی از یک طیف بزرگاند.
اما این تنوع، آنگونه که باید نه ثبت شده، نه آموزش داده میشود و نه در رسانهها و نهادهای فرهنگی بازتاب دارد.
امروزه موسیقی فولکلور ایران در وضعیتی دوگانه قرار دارد؛ از یک سو، در دل مردم هنوز زنده است. در مراسمها، در روستاها، در دل کهنسالانی که هنوز مقامها را به حافظه سپردهاند و در دل جوانانی که گاه بهصورت خودجوش آن را بازآفرینی میکنند. اما از سوی دیگر، این موسیقی در عرصه رسمی فرهنگ ایران اغلب یا نادیده گرفته میشود، یا در قالبهایی سطحی و تجاری، تحریف میگردد.
رسانه ملی، به ندرت جای شایستهای به موسیقی نواحی اختصاص میدهد. جشنوارههای موسیقی، هرچند مهم، اغلب در حد چند اجرا باقی میمانند. هنرمندان محلی با مشکلات مالی، عدم ثبت آثار، نبود بیمه و عدم دسترسی به امکانات مواجهاند. بدتر از همه، نسل جدید کمتر با این موسیقیها آشناست و در نبود آموزش رسمی، این گنجینه در معرض فراموشی قرار گرفته است.
بسیاری از مقامها و نغمههای محلی، تنها در ذهن پیرمردی در یک روستای دورافتاده ثبت شدهاند. اگر او بمیرد، آن مقام هم میمیرد. موسیقی نواحی ایران، یک فرهنگ شفاهی است. نبود ثبت دیجیتال، نبود آرشیوهای صوتی ـ تصویری، نبود گروههای پژوهشی و آموزشی در مناطق مختلف، باعث شده بخشی از این موسیقی برای همیشه از دست برود.
نمونه بارز آن در خراسان است؛ منطقهای که تا چند دهه پیش بیش از ۲۰۰ مقام موسیقی دوتار داشت، اما امروز تنها بخش اندکی از آنها باقی ماندهاند. یا در لرستان که صدای کمانچهنوازان سنتی بهتدریج با نسخههای شهری و بازاری جایگزین شده است.
با این حال، امیدهایی هم هست. گروههایی مانند رستاک، با تلفیق مدرن و وفادارانه به ریشهها، موسیقی نواحی را به مخاطبان جوانتر معرفی کردهاند. برخی جشنوارهها مانند جشنواره موسیقی نواحی کرمان، یا جشنواره دوتار در گلستان، نقش مؤثری در دیده شدن هنرمندان محلی ایفا کردهاند. چهرههایی همچون حاج قربان سلیمانی، شیرمحمد اسپندار، محمد یگانه، استاد علیاکبر شکارچی و دیگران، با زحمت شخصی خود، نسلهایی را تحت تأثیر قرار دادهاند.
اما این تلاشها، تا وقتی که به سیاستهای فرهنگی کلان منجر نشوند، همچنان جزایر پراکنده خواهند بود.
برای نجات و شکوفایی موسیقی فولکلور، باید اقداماتی ریشهای و جدی همچون ایجاد بانک جامع موسیقی نواحی، تخصیص بودجه به هنرمندان محلی، ایجاد رشتههای دانشگاهی ویژه موسیقی نواحی، بهرهگیری از رسانهها برای معرفی این گنجینهها و آموزش در مدارس و هنرستانها صورت گیرد.
موسیقی فولکلور ایران، تنها یک سبک موسیقایی نیست؛ روح فرهنگ ماست. اگر بخواهیم جهانی شویم، باید از ریشهها آغاز کنیم. جهان، عاشق اصالت است. همانطور که فلامنکو، رِگه، سامبا و تانگو جهانی شدهاند، چرا صدای تنبور کرمانشاه، دوتار خراسان، سرنای لرستان یا آواز گیلکی جهانی نشود؟
تنها شرطش این است: ما خود، به این صدا ایمان بیاوریم. به آن گوش بدهیم، آن را جدی بگیریم، آن را ثبت کنیم، آموزش دهیم و زنده نگه داریم.
موسیقی فولکلور، صدای مردم است. اگر خاموش شود، بخشی از خودمان را برای همیشه از دست خواهیم داد.