هنر 24 دی 1403 - 6 ماه پیش زمان تقریبی مطالعه: 3 دقیقه
کپی شد!
0
پوریا ‌جلال‌وندی در گفت و گو با نوآوران عنوان کرد:

نمایش «جنگ با زی»؛ جنگی به درازای تاریخ و در تمام ابعاد

نمایش «جنگ با زی» به طراحی کارگردانی پوریا ‌جلال‌‌وندی در سالن پلتفرم کاخ هنر روی صحنه رفته است. این نمایش که به جنگ همیشگی و داستان مردم عادی می‌پردازد، نمایشی است که در فضایی متفاوت اجرا می‌شود.

نمایش «جنگ با زی»؛

مینا صفار

نمایش «جنگ با زی» به طراحی کارگردانی پوریا ‌جلال‌‌وندی در سالن پلتفرم کاخ هنر روی صحنه رفته است. این نمایش که به جنگ همیشگی و داستان مردم عادی می‌پردازد، نمایشی است که در فضایی متفاوت اجرا می‌شود. به بهانه این اجرا با پوریا ‌جلال‌‌وندی گفتگو کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید

می‌خواهم صحبت از نمایش را از اسم کار شروع کنم؛ یعنی «جنگ با زی» که هم به‌معنی جنگیدن با زیست انسان است و هم جنگ‌بازی. کمی درباره این ارجاعات بگویید.

این نمایش، پارت دوم کار گروه ما است. پارت اول کار «زی» نام داشت که در آن نمایش هم شاهد ایهام بودیم: هم به زیست اشاره می‌کردیم و هم از وجه امری کلمه استفاده می‌شد یعنی «بزی» پارت دوم یعنی «جنگ با زی» هم چند وجه دارد: جنگ در تقابل با زندگی یا جنگ در کنار زندگی یا بازی‌ای با تم جنگ.

به نظر می‌رسد نمایش کارگاهی پیشرفته باشد کمی درباره پروسه تولید نمایش توضیح دهید.

کلاً فضای جنگ تو ذهنم برایم بسیار پررنگ است. از دو سال قبل ایده کلی در ذهن داشتم و آن را می‌پرواندم تا رسیدیم به دی ماه پارسال که کار را آغاز کردیم. در سه ماه اول با گروه فقط کتاب می‌خواندیم، فیلم می‌دیدیم، عکس نگاه می‌کردیم تا به نوعی زبان مشترک برسیم. پروسه اصلی تولید را اردیبهشت شروع کردیم. کلاً شیوه کار من این است که مسیر کلی را می‌چینم، بعد در قسمت‌هایی پله در نظر می‌گیرم و پله‌به‌پله با گروه پیش می‌رویم. اما توالی پله‌ها در انتهای کار رخ می‌دهد. یعنی مثلا ما موقعیتی به اسم پله پرستار داریم. این قسمت اولین بخشی بود که ساخته شد اما وقتی کار برای اجرا آماده شد، در بخش سوم اجرا شد. در روند تمرین هم خود بازیگران حرکاتشان را طراحی می‌کنند و من فقط رتوش آن حرکات را بر عهده می‌گیرم. چراکه می‌خواهم از تفاوت‌های فردی بازیگران استفاده کنم و درنهایت به هارمونی برسیم.

درواقع هرکدام از بازیگران در شیوه اجرا، حرکاتشان و استفاده از بدن، فردیتی دارند که درنهایت کنار هم رقص می‌سازد و شاید بتوان نامش را «رقص مرگ» گذاشت. کار دیگری که در نمایش جلب توجه می‌کرد استفاده شما از واژگان نامفهوم بود. چه شد که تصمیم گرفتید کلام را حذف کنید؟

از ابتدا دوست داشتیم کاملاً بی‌کلام باشد اما در این‌صورت پرفورمنس محسوب می‌شد و زیرمجموعه رقص طبقه‌بندی‌اش می‌کردند که دریافت مجوزمان را با مشکل مواجه می‌کرد. با چند نفر از دوستان صحبت کردیم و دیدیم یکی‌دو پروژه مشابه بابت بی‌کلام بودن کمی دچار مشکل شدند. از طرفی هم دوست داشتیم در نمایش نشان دهیم که منطقه جغرافیایی یا زمان خاصی مد نظر ما نیست. به این ترتیب هر کدام از بازیگران همراه با روند تمرین، شروع کرد به ساخت زبانی مختص به خود و درنهایت زبان شکل گرفت.

کمی شبیه آلمانی بود.

هر مخاطبی را یاد یک زبان انداخته است، برخی آلمانی، برخی ایتالیایی، برخی بلوک شرق و حتی ژاپنی یا زبان اهالی شمال آفریقا! ولی هیچ‌کدام واقعا مد نظر ما نبودند. شاید همواره جنگ ما را یاد آلمان می‌اندازد، به کشورهای متفقین نزدیک دانسته شده است.

نمایش را در سالن پلتفرم کاخ هنر اجرا می‌کنید. این سالن کمی شرایط خاصی دارد و نوعی وهم در هوای آنجا احساس می‌شود. آیا برای این سالن نمایش را آماده‌سازی کردید؟

مهم‌ترین خواسته ما این بود فضای قرارگیری تماشاگر و بازی بازیگران از هم جدا نباشد. تماشاگر مثل کفش‌هایی که روی صحنه است، از لحظه‌ی ورود، عضوی از همین لحظه و اتفاق است. برای همین دنبال سالنی دو سویه بودیم. مناسب‌ترین گزینه برای ما مولوی بود که اصلاً امکان اجرا در آن سالن را نداشتیم. سالن انتظامی هم می‌شد چون سن ندارد و تلاش کردیم اما زمان اجرایمان با سالن هم‌خوان نمی‌شد. حسب اتفاق رفته بودم کاخ هنر و سالن پلتفرم را دیدم. برام حس آشویتس را داشت و دیدم برای اجرای من بسیار مناسب است. چون هیچ مرزبندی میان مکان اجرا و مخاطب وجود ندارد. البته محدودیت‌هایی داشت اما سعی کردیم از آن محدودیت‌ها در راستای هدفمان بهترین استفاده را بکنیم.

اتفاقا یکی از المان‌های صحنه لوسترهای کریستالی است که آویزان هستند و برای اجرای شما بسیار لوکس به نظر می‌رسند اما شما با استفاده از نور آن را هم به اجرا وارد کردید. در نمایش شما نور و صدا هم به بازیگر تبدیل می‌شوند و از ذات خود فاصله می‌گیرند. کمی درباره شخصیت‌بخشی به نور و صدا هم بفرمایید.

از نظر من همه متریال‌های نمایش، پکیجی را می‌سازند. می‌توانم به موتور ساعت تشبیهش کنم که در آن حضور تمام اجرا واجب است. مثلا شاید فکر کنید پیچ اهمیتی ندارد چون چرخ‌دنده‌ها و موتور دارند باعث کار کردن وسیله می‌شوند اما بدون پیج موتور از کار می‌افتد. از نظر من همه‌چیز؛ یعنی تمام کفش‌هایی که روی صحنه افتاده‌اند بازیگران، نور، صدا و … کارکرد دارند و اگر هر کدام حذف شوند، اجرا مختل می‌شود، کل سیستم مختل می‌شود. از نظر من هیچ ارجحیتی وجود ندارد، تن بالاتر از نور نیست، ریتم بالاتر از صدا نیست و همه باید کنار هم باشند. اگر بخواهم صادقانه بگویم، بازیگر دوست دارد بیاید. زیر نور موضعی و همه لحظه تئاتری مال خودش باشد و همه نگاه‌ها را به خود معطوف کند. من مخالفتم را اعلام کردم و بازیگران هم پذیرفتند که در خدمت کلیت کار باشند.

همواره گفته می‌شود میمیک مال سینماست و به تئاتر ارتباطی ندارد که تا حدی به رویکرد کلاسیک مربوط می‌شود که مخاطب از صحنه فاصله دارد اما با شیوه‌ای که شما برنامه‌ریزی کردید میمیک هم کارکرد دارد.

نه‌تنها میمیک بازیگر، بلکه میمیک مخاطب هم به همین اندازه کارکرد دارد گاهی مخاطب می‌ترسد با از جا می‌پرد با می‌خندد یا اشک می‌ریزد و بازیگر و مخاطبان روبه‌روی این افراد، تمام این‌ها را می‌بیند. یعنی نوعی ارتباط تن‌به‌تن میان بازیگر با مخاطب و مخاطب با مخاطب شکل می‌گیرد.

در کنار بازیگران شاهد موزیسینی هستیم که دارد موسیقی و افکت‌های صوتی را به صحنه تزریق می‌کند اما سر بزنگاه ناگهان وجه متفاوتی به خود می‌گیرد و برگی رو می‌کند. درباره این بروز ناگهانی توضیح دهید.

کاملا درست است. شرایط را تقریبا شبیه فیلم «پلتفرم» می‌بینم و از نظر من روند طبقه‌طبقه و منصب‌منصب است. جمله‌ای در ذهنم بود: «جنگ کشتارگاه کسانی‌ست که همدیگر را نمی‌شناسند و آوردگاه کسانی‌ست که همدیگر را می‌شناسند ولی نمی‌کشند.» وقتی بحث جنگ به میان می‌آید، فرماندهان را می‌بینیم، سربازان را می‌بینیم، شهیدان را می‌بینیم. اما برخی مسائل را نمی‌بینیم:‌ اصلاً چه شد که جنگ شکل گرفت یا اصلاً چه شد که جنگ پایان یافت. شاید ۱۰۰ سال بعد اطلاعاتی که صددرصد هم درست نباشند و کمی مخدوش باشند، به دست ما می‌رسد که مثلاً اقتصاد خریدوفروش اسلحه صرفا باعث ایجاد جنگ شده باشد. نبض ماجرا دست همین آدم نوازنده بوده است و می‌خواستم و تمام تلاشم را به کار بسته بودم که تا لحظه آخر این شخصیت بیرون باشد و از نظر مخاطب این‌طور به نظر برسد که این فرد صرفا نوازنده است.

درباره هارمونی صحبت کردید. در تمام طول اجرا، بازیگران به‌صورت فردی حرکاتشان را انجام می‌دهند که ارجاعی به شخصیت اصلی‌شان ندارد، فقط شاهدیم عده‌ای دستور می‌دهند و عده‌ای با بی‌میلی دستور می‌پذیرند. تااینکه به صحنه عکس دسته‌جمعی می‌رسیم که دستوردهنده و دستورگیرنده کنار هم قرار می‌گیرند و ناگهان نوعی سمپاتی به‌وجود می‌آید. کمی درباره این سمپاتی‌سازی توضیح دهید.

با اعضای گروه بسیار صحبت می‌کردیم و همه درگیر کستی و چیستی شخصیت‌ها بودند. از کجا آمده‌اند، در چه خانواده‌ای رشد کرده‌اند و …اما در ذهن من همه‌چیز بسیار کابوس‌وار، مقطع و تکه‌تکه اجرا می‌شد و اصلاً نمی‌خواستم مخاطب روی صحنه کاراکتر ببیند، عقبه آدم‌ها را بدانیم و یا مواجهه شخصی آن‌ها نمایش را برای مخاطب بسازد بلکه می‌خواستم تک‌تک بازیگران المانی از همه خودمان یعنی کل بشریت را به مخاطب نشان بدهند. به نظرم فقط در یک جا می‌شد تلاش کرد مخاطب با تمام شخصیت‌ها احساس نزدیکی کند و همان یک بار هم کافی بود چون یا درست کار می‌کند یا نمی‌کند.

واقعا در نمایش چندان شاهد تکرار نیستیم و روند نمایش با بدن بازیگر پیش می‌رود. این مواجهه با متن خطری را به وجود می‌آورد که مخاطب نتواند روایت را دنبال کند و شاید از داستان جا بماند. آیا خودخواسته این خطر را به جان خریدید یا اهمیتی نداشت که مخاطب به درک مدنظر شما نرسد؟

در ذهنم این بود که باید فضا و وایب کلی را مشخص می‌کنیم. برای اعضای گروه هم همین را جا انداختم. انگار داریم یک جمله 12 کلمه‌ای می‌نویسیم اما سه کلمه را در اختیار مخاطب می‌گذاریم. هر فردی که نمایش را می‌بیند، 9 کلمه دیگر را کنار کلماتی که در اختیار دارد می‌گذارد و جمله را می‌سازد. درواقع معنا باید فرد به فرد متفاوت باشد. نمی‌خواستیم مانیفست بدهیم. در بخشی که یکی از شخصیت‌ها پرچم می‌چرخاند، یک مخاطب گفت که رزمنده بوده و یاد صادق آهنگران افتاده. یک مخاطب دیگر گفت یاد یک گروه متال افتاده که حتی اسمش را هم نشنیده بودم. این اتفاق بسیار برای ما جذاب است. چون اصلا از نظر ما معنا مشخص نیست ولی وایب کلی مشخص است. برعهده مخاطب است که چه جوری به معنا برسد.

با توجه به رقص اقتتاحیه خود من احساس کردم که جنگ با زیستن دارد به استثمار و کار اشاره می‌کند!

البته آن هم یک نوع جنگ است. معتقدم از زمان آدم و حوا یا هابیل و قابیل داستان ظالم و مظلوم وجود دارد و تا همین الان هم دارد کار می‌کند، فقط انگار در هر برهه‌ای از تاریخ اسم و عناوین عوض می‌شوند. مثلاً ما تا دورانی با برده‌داری مواجهی بودیم بعد آگاه شدیم و فهمیدیم برده‌داری درست نیست اما بعد رسیدیم به استثمار و بعد رسیدیم به استعمار. حالا به ظاهر این مشکل را هم نداریم اما مسئله به شکل دیگری درآمده است. ابرقدرت‌ها سیستمی می‌چینند که نیروی کار را کلا از جهان سوم تزریق کنند و روند کلی تغییری نمی‌کند و به همان شکل سابق می‌ماند فقط انگار زیباتر و پرزرق‌وبرق‌تر به ما ارائه می‌دهند. حال به جایی رسیده‌ایم که انگار انسان و انسانیت دارد رنگ می‌بازد و زیست کلی‌مان مکانیکی می‌شود. شما از صبح که بیدار می‌شوید، تا شب کار می‌کنید و دائم هم همان را تکرار می‌کنید، به‌قول معروف «تلخ است قصه عادت!» برای دیدن این استثمار حتی لازم نیست به ابرقدرت‌ها مراجعه کنیم در کارخانه‌های همین ایران، در سیستم آموزشیم خودمان و حتی در روابط خانوادگی ما هم می‌توان این وضعیت را دید.

سالن آکوستیک نیست و صدای بیرون کاملاً شنیده می‌شود. این مسئله خللی در اجرای شما به وجود نمی‌آورد؟

بسیاری از مخاطبان در تیوال کامنت گذاشته‌اند و به این مسئله اشاره کرده‌اند. اما برای خود بازیگران مشکل چندانی به وجود نمی‌آورد چون در پروسه تمرین‌ها تلاش کردم گوش‌های بازیگران را برای چنین مواقعی آماده کنم. حتی خودمان هم به این آلودگی صوتی دامن می‌زنیم. مثلا می‌توانستیم برای صداسازی به‌جای پیت حلبی از وسیله‌ای استفاده کنیم که صدای اندازه‌تری داشته باشد اما من این را انتخاب کردم که اختلال به وجود بیاورد.

استقبال از «جنگ با زی» چطور بوده است؟

پرونده این اجرا را داریم می‌بندیم اما استقبال بسیار خوب بوده و مخاطبان هم راضی از سالن بیرون رفته‌اند.پروژه بعدی ما «پایان بازی» است که به این سه‌گانه خاتمه می‌دهد و شیوه اجرایی جدیدی را برای کار در نظر گرفته‌ام. برنامه‌ام این است که وقنی سومین کار را هم آماده کردیم، رپرتوآر سه‌گانه را اجرا کنم.

نویسنده
سحر شمخانی
مطالب مرتبط
  • نظراتی که حاوی حرف های رکیک و افترا باشد به هیچ عنوان پذیرفته نمیشوند
  • حتما با کیبورد فارسی اقدام به ارسال دیدگاه کنید فینگلیش به هیچ هنوان پذیرفته نمیشوند
  • ادب و احترام را در برخورد با دیگران رعایت فرمایید.
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *