ورزشی 28 فروردین 1404 - 3 ماه پیش زمان تقریبی مطالعه: 1 دقیقه
کپی شد!
0
نوآوران بررسی می کند

ورزش‌های اصیل ایرانی؛ میراثی که خاک نمی‌گیرد

در هیاهوی زندگی صنعتی و آهن‌پوش امروز، جایی میان برج‌های بلند و خیابان‌های خاکستری، گاهی دل انسان تنگ می‌شود برای خاک. برای ریشه‌ها. برای آن لحظه‌های ناب و صمیمی که عرق پیشانی، نه از استرس و اضطراب، که از پویش و پهلوانی بود. جایی در دل این سرزمین کهن، میان خاطره‌ها و گرد تاریخ، ورزش‌هایی آرمیده‌اند که نه فقط تحرک بدنی، که روحانیتی درون خود دارند؛ ورزش‌هایی که از دل فرهنگ برخاسته‌اند، با مهر، با مرام، با مردانگی. ورزش‌هایی که نه فقط عضله، که انسان می‌سازند.

گزارش

سرویس ورزشی نوآوران | در هیاهوی زندگی صنعتی و آهن‌پوش امروز، جایی میان برج‌های بلند و خیابان‌های خاکستری، گاهی دل انسان تنگ می‌شود برای خاک. برای ریشه‌ها. برای آن لحظه‌های ناب و صمیمی که عرق پیشانی، نه از استرس و اضطراب، که از پویش و پهلوانی بود. جایی در دل این سرزمین کهن، میان خاطره‌ها و گرد تاریخ، ورزش‌هایی آرمیده‌اند که نه فقط تحرک بدنی، که روحانیتی درون خود دارند؛ ورزش‌هایی که از دل فرهنگ برخاسته‌اند، با مهر، با مرام، با مردانگی. ورزش‌هایی که نه فقط عضله، که انسان می‌سازند.

*پهلوانی؛ ورزشی برای دل، نه فقط تن
نامش با عطر گلاب در آمیخته و طنین طبلش هنوز در ذهن پیرمردان محله می‌پیچد. ورزش زورخانه‌ای، یا همان ورزش پهلوانی، چیزی فراتر از نمایش قدرت است. اینجا زمین گِرد است، اما گردان آن دل‌ها هستند. پهلوانی، یادگار دوران‌هایی است که قدرت با اخلاق همراه بود، زور با زهد، و رقابت با رفاقت.
مردان وارد گود می‌شوند، نه با نعره و غرور، که با احترام. نوای مرشد، با اشعار فردوسی و حافظ، می‌ریزد بر جان، و میل و سنگ، در دستانی می‌چرخد که پیش‌تر، به‌دلیل خدمت و مهربانی، بوسیده شده‌اند. این ورزش، رقص عضله نیست، آواز تعهد است.
پهلوانی، تنها رشته‌ای‌ست که «قهرمان» شدن افتخار نیست، اگر «پهلوان» نباشی. چون پهلوان، کسی‌ست که حریف را زمین می‌زند، ولی دستش را به حرمت بلند می‌کند. کسی‌ست که قبل از خود، به دیگری می‌اندیشد. کسی‌ست که زور دارد، ولی زور نمی‌گوید.

*چوگان؛ سمفونی اسب، زمین و افتخار
در پس واژه‌ها، گاهی اصالت می‌درخشد. “چوگان”، تنها یک بازی نیست، قصه‌ای‌ست از دل تاریخ. همان‌جایی که شاهان و سلحشوران ایرانی در دشت‌ها و میدان‌ها با عصای چوبی‌شان، توپ را به پیش می‌راندند و نشان می‌دادند که چگونه می‌توان قدرت را با وقار همراه کرد.
چوگان، بازی‌ست که هم‌زمان، اسب را می‌طلبد و دل را. چابکی را می‌خواهد و تدبیر را. این ورزش باستانی، که قرن‌ها پیش در دربار پادشاهان ساسانی و صفوی، اعتبار و احترام خاصی داشت، نه فقط سرگرمی طبقه مرفه، که آیینی از هوش و شرافت بود.
اسب در این میدان، نه وسیله که هم‌رزم است. چوگان‌باز، سوار بر اسب، همان‌قدر که باید ماهر باشد در چرخش چوب، باید یار باشد برای یال نقره‌ای زیر پایش. چوگان، هماهنگی است؛ میان انسان و طبیعت، میان عقل و احساس، میان زمین و آسمان.

*کشتی با چوخه؛ خاک‌آلودیِ افتخار
در پهنه‌ دشت‌های خراسان، جایی که باد بوی سنبله می‌دهد و آسمان از صداقت مردمانش آبی‌تر است، کشتی با چوخه زاده شده است. کشتی‌ای که نه روی تشک‌های مدرن، که بر خاک و علف می‌گذرد. رقابتی که دو جوان رو در روی هم می‌ایستند، بی‌هیاهو، بی‌داورهای مدرن، ولی با آیین. آیینی که در آن، زمین خوردن مایه شرم نیست، اگر ایستادنت بزرگوارانه باشد.
چوخه، لباسی‌ست که کشتی‌گیر بر تن دارد، اما چیزی فراتر از پوشش است؛ نماد ریشه‌دارِ مردانگی‌ست. در این میدان، برد و باخت بهانه‌اند. مهم‌تر از همه، آن نگاه آخر است که دو حریف پس از پایان مسابقه به هم می‌اندازند: نگاهی پر از احترام، شاید حتی اشک، نه از درد، که از عظمت لحظه.

*سوارکاری؛ میراث باد
در دشت‌های سوزان ترکمن‌صحرا، اسب نه یک حیوان، که عضوی از خانواده است. سوارکاری در ایران، تنها یک مهارت نیست، یک جهان است. جهانِ هماهنگی با نفس اسب، فهمیدن زمان جهش، شنیدن صدای دلِ حیوان، و یکی شدن با ریتم طبیعت.
این مهارت کهن، از زاگرس تا البرز، از کویر تا جنگل، ریشه دارد. حتی در شاهنامه، سوارکاری نه یک اتفاق ساده، که نشانی از نخبگی و بزرگی پهلوانان بوده است. رستم با رخش‌اش افسانه شد. و ما، هنوز در هیبت آن افسانه‌ها، دنبال تصویری از خود می‌گردیم.

*تیراندازی با کمان؛ تمرکز، تعادل، تنهایی
تیراندازی با کمان، ورزشی‌ست برای درون. برای تمرکز. جایی‌ست که تو با کمانت تنها می‌مانی، و فاصله‌ی انگشتانت تا رها کردنِ آن تیر، همان فاصله‌ای‌ست که باید با خودت طی کنی. این ورزش، کهن‌سال و آرام است. از دل تاریخ می‌آید، از سپاهان و پارس و ماد.
ایرانیان باستان، تیراندازی را نه فقط برای جنگ، که برای تربیت نفس می‌آموختند. که چگونه هدف را ببینی، نه با چشم، بلکه با حضور. چگونه در هیاهو، در سکوت بمانی. چگونه فاصله را بشکنی، بی‌شتاب. این هنر، هنر سکوت و رهایی‌ست.

*میراثی که خاک نمی‌گیرد
ورزش‌های اصیل ایرانی، بیشتر از آنکه فیزیکی باشند، فرهنگی‌اند. آن‌ها گواهی‌اند بر اینکه در تاریخ ما، همیشه میان بازو و بینش، تعادلی بوده است. این ورزش‌ها با تربیت، با اخلاق، با ایمان و هنر درآمیخته‌اند و امروز، بیش از هر زمان دیگری، محتاج زنده نگاه داشتن آن‌ها هستیم.
در جهانی که رقابت، به خشونت نزدیک شده، ما باید به ریشه‌ها برگردیم. به زورخانه‌هایی که هنوز در دل محلات قدیمی، نوری دارند. به چوگان‌هایی که بر میدان نقش جهان نفس می‌کشند. به کشتی‌گیرانی که به حرمت مردم، نه فقط برای مدال، که برای مرام می‌جنگند.
احیای این ورزش‌ها، احیای بخشی از جان ایران است. جانِ مهربان، جانِ ریشه‌دار، جانِ مردمان بلندهمتی که اگر بر خاک افتادند، دوباره برخاستند. این ورزش‌ها خاک دارند، ولی خاکشان مقدس است. چرا که در آن، عرق انسان با فرهنگ آمیخته، و قدرت با معنا پیوند خورده است.

*بر شانه‌های تاریخ
شاید ورزش مدرن، سرعت و تکنولوژی را به ما بخشیده باشد، اما ورزش‌های اصیل ایرانی، چیزی دیگر دارند: هویت. و هویت، چیزی‌ست که بی آن، در میان موفقیت‌ها گم می‌شویم. همان‌طور که گنجینه‌ای پنهان در اعماق خاک، با نگاهی دوباره می‌درخشد، ورزش‌های کهن ما هم نیاز به دیده شدن دارند. به زنده بودن. به درک شدن.
بیایید، در این روزگار فراموشی، این یادها را زنده کنیم. بیایید، بازگردیم به گود زورخانه، به میدان چوگان، به خاک چوخه. چون تنها در سایه‌ی این ریشه‌هاست که می‌توانیم آینده‌ای سبز بسازیم؛ آینده‌ای که در آن، ورزش نه صرفاً رقابت، که روایت باشد؛ روایت انسان، روایت اخلاق، روایت ایران.

نویسنده
سحر شمخانی
مطالب مرتبط
  • نظراتی که حاوی حرف های رکیک و افترا باشد به هیچ عنوان پذیرفته نمیشوند
  • حتما با کیبورد فارسی اقدام به ارسال دیدگاه کنید فینگلیش به هیچ هنوان پذیرفته نمیشوند
  • ادب و احترام را در برخورد با دیگران رعایت فرمایید.
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *