خانه قرار بود مأمن باشد؛ جایی که خستگیهای روزانه را کنار بگذاری، امنیت روانیات را بازیابی کنی و زخمهایی را که بیرون خوردهای، در گرمای کلمات عزیزانت مرهم بگذاری. اما برای بسیاری از افراد، خانه دقیقاً برعکسِ این تصویر است. جاییست که خستگیها آغاز میشوند، زخمها عمیقتر میشوند و اعتماد به خود و جهان، هر روز کمی بیشتر فرومیریزد.
آرزو قادری
روزنامه نگار
خانه قرار بود مأمن باشد؛ جایی که خستگیهای روزانه را کنار بگذاری، امنیت روانیات را بازیابی کنی و زخمهایی را که بیرون خوردهای، در گرمای کلمات عزیزانت مرهم بگذاری. اما برای بسیاری از افراد، خانه دقیقاً برعکسِ این تصویر است. جاییست که خستگیها آغاز میشوند، زخمها عمیقتر میشوند و اعتماد به خود و جهان، هر روز کمی بیشتر فرومیریزد.
«خانواده سمی» اصطلاحی است که در ادبیات روانشناسی امروز، برای توصیف الگوهایی از روابط خانوادگی بهکار میرود که بهجای رشد و سلامت روان، اضطراب، ترس، گناه، احساس بیارزشی و وابستگی ناسالم را در اعضا القا میکند. اما نکته دردناک ماجرا اینجاست که اغلب افرادی که در چنین خانوادههایی بزرگ شدهاند، سالها زمان لازم دارند تا بفهمند خانهای که در آن زندگی میکردند، خانه نبوده؛ زندانی بوده با درهای ظاهراً باز.
در خانوادههای سمی، مرزها روشن نیستند. نه حریم فردی معنا دارد، نه استقلال عاطفی. مادر یا پدر ممکن است با ادعای محبت، تمامیت روانی فرزندان را زیر پا بگذارند؛ خواهر یا برادری ممکن است نقش کنترلگر را بازی کند؛ یا فرزندی که قرار است مورد حمایت باشد، تبدیل شود به رواندرمانگر والدینِ خسته و ناکام. این خانوادهها ممکن است ظاهری موجه، حتی مذهبی یا فرهنگی داشته باشند، اما درونشان لبریز از سرزنش، تحقیر، کنترل، خشمِ پنهان و نادیدهگرفتن احساسات واقعی اعضاست.
و مشکل فقط به دوران کودکی محدود نمیشود. افراد بزرگ شده در چنین محیطهایی اغلب در روابط عاطفی خود نیز با چالشهایی بزرگ مواجه میشوند؛ ناتوانی در گفتوگوی سالم، احساس گناه از داشتن نیاز شخصی، اضطراب هنگام تصمیمگیری مستقل و مهمتر از همه ناتوانی در تشخیص عشق واقعی از وابستگی ناسالم.
چرا این مرزها دیده نمیشوند؟ چرا بسیاری از ما سالها در چنین محیطهایی زندگی میکنیم بیآن که بفهمیم چه بر سر روانمان میآید؟ مرزهای سمی خانواده، مثل سَمّی بیرنگ و بیبو، آرام در جان ما رسوخ میکند تا جایی که درد را با عشق، ترس را با احترام و کنترل را با محبت اشتباه میگیریم.
در این گفتوگو، به سراغ دکتر امیر خجسته، روان شناس و مشاور خانواده رفتیم تا از او درباره ساختارهای سمی در خانوادهها، نشانهها، ریشهها و راه رهایی بپرسیم. گفتوگویی که میتواند نوری بیندازد بر تاریکیهایی که شاید سالهاست به آنها خو گرفتهایم.
*آقای دکتر خجسته، اصطلاح «خانواده سمی» این روزها خیلی شنیده میشود. تعریف علمی شما از خانواده سمی چیست و چرا این خانوادهها خطرناک هستند؟
خانواده سمی، در روانشناسی به گروهی از روابط خانوادگی اطلاق میشود که در آن یکی یا چند عضو، به شکل مداوم و مزمن، مرزهای روانی دیگر اعضا را نادیده میگیرند یا تخریب میکنند. این نادیدهگرفتن میتواند بهصورت تحقیر، کنترل، سرزنش دائمی، ایجاد احساس گناه، یا حتی محبتهای شرطی بروز پیدا کند.
این خانوادهها خطرناک هستند، چون ضربهای که به روان فرد وارد میشود، معمولاً آرام، تدریجی و مزمن است؛ یعنی مثل ضربه ناگهانی قابل تشخیص نیست. بلکه یک فرسایش پنهان است که بهمرور عزتنفس فرد را میخورد، تصمیمگیری مستقل را از او میگیرد و تصویر ذهنی سالمی از خود و دیگران باقی نمیگذارد.
*در چنین خانوادههایی معمولاً چه نوع الگوهای رفتاری دیده میشود؟ آیا ظاهر این خانوادهها ممکن است حتی موفق یا محترم به نظر برسد؟
بله، کاملاً. بسیاری از خانوادههای سمی در ظاهر بسیار محترم، موفق، حتی فرهنگی جلوه میکنند. اما در درون، فرزند یا همسر هیچ استقلال روانی ندارد. یکی از بارزترین الگوها، کنترل پنهان است؛ والدینی که با نقاب دلسوزی، کودک را دائماً تحت نظر دارند، احساسات او را کوچک میشمارند یا اجازه تصمیمگیری به او نمیدهند. الگوی دیگر، محبت شرطی است؛ یعنی فقط زمانی که مطابق میل والد یا همسر عمل میکنی، محبت و تأیید دریافت میکنی.
همچنین سرزنش مداوم، مسخرهکردن احساسات، استفاده از احساس گناه، یا سکوتهای تنبیهی نیز رایج است. این رفتارها با تحقیر یا خشونت فیزیکی همراه نیستند و به همین دلیل قربانی معمولاً مدتها طول میکشد تا متوجه سمیبودن رابطه شود.
*اینگونه روابط چه تأثیری در بلندمدت بر سلامت روان افراد دارد، بهویژه اگر از کودکی در معرض آن بوده باشند؟
تأثیرات بسیار عمیق و گاه مادامالعمر است. افرادی که در خانوادههای سمی بزرگ شدهاند، اغلب دچار نوعی «گمگشتگی روانی» هستند. آنها نمیدانند واقعاً چه میخواهند، چون سالها خواستههای شان سرکوب شده است. همچنین دچار اضطراب دائمیاند، چون همیشه باید مراقب باشند که مبادا کسی را ناراحت کنند یا تأیید دیگران را از دست بدهند.
در روابط عاطفی، این افراد یا بیش از حد وابستهاند یا بهشدت گریزپا؛ چون الگوی سالمی از صمیمیت ندیدهاند. در محیط کار هم ممکن است به سختی نه بگویند، خود را فدای دیگران کنند یا قربانی سوءاستفادههای عاطفی شوند، فقط برای این که تأیید بگیرند.
*آیا میتوان از یک خانواده سمی فاصله گرفت؟ بهخصوص اگر این خانواده همچنان نقش پررنگی در زندگی ما دارد؟
بله، اما با سختی و آگاهی. اولین گام، تشخیص است؛ باید بفهمیم کدام رفتارها ناسالماند، حتی اگر از نزدیکترین افراد زندگیمان سر بزند. دومین گام، مرزبندی روانی است؛ لازم نیست حتماً قطع رابطه کنیم، اما باید یاد بگیریم «نه» بگوییم، احساساتمان را ابراز کنیم و از خودمان مراقبت کنیم حتی در مقابل اعضای خانواده.
گاهی این فرایند نیاز به کمک روانشناختی تخصصی دارد، چون رهایی از الگوهای درونیشده زمان میبرد. نکته مهم این است که مراقبت از روان خود، نه خودخواهی است نه بیمهری؛ بلکه مسئولیتیست که هر انسان بالغی نسبت به خود دارد.
*برای پایانبندی، چه پیامی برای کسانی دارید که در چنین خانوادههایی زندگی میکنند و هنوز مطمئن نیستند آیا شرایط شان واقعاً ناسالم است یا نه؟
اگر دائماً احساس گناه، بیارزشی، ترس از ابراز نظر یا ناامنی در روابط خانوادگی دارید، این نشانهایست که باید جدی بگیرید. خانواده باید جایی برای رشد، احترام و امنیت باشد، نه میدان نبرد روانی. اگر حس میکنید در خانوادهتان جایی برای شما بهعنوان یک انسان مستقل وجود ندارد، وقت آن است که از خودتان بپرسید: «من چه چیزی را عشق فرض کردهام که اینقدر آزارم میدهد؟».