فرهنگی 30 فروردین 1404 - 3 ماه پیش زمان تقریبی مطالعه: 1 دقیقه
کپی شد!
0
زهرا سلطانی

«چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم»؛ روایتی تکان‌دهنده از زنانی که دیده نمی‌شوند

گاهی کتابی را می‌خوانی که نه هیجان دارد، نه فراز و فرودهای تند، نه جنایتی رخ می‌دهد و نه عشقی آتشین در میان است، اما همین سکوتِ عادی، همین روایت نرم از زندگی روزمره، آن‌چنان در قلبت نفوذ می‌کند که دیگر نمی‌توانی فراموشش کنی.

چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم زویا پیرزاد

گاهی کتابی را می‌خوانی که نه هیجان دارد، نه فراز و فرودهای تند، نه جنایتی رخ می‌دهد و نه عشقی آتشین در میان است، اما همین سکوتِ عادی، همین روایت نرم از زندگی روزمره، آن‌چنان در قلبت نفوذ می‌کند که دیگر نمی‌توانی فراموشش کنی.
چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم یکی از همان کتاب‌هاست؛ صدایی آرام از دنیای درونی زنی خاموش، که درست در لحظه‌ای که انتظارش را نداری، با احساست حرف می‌زند.
راوی داستان، زنی خانه‌دار به نام «کلاریس آیوازیان» است؛ زنی ارمنی، ساکن آبادانِ دهه‌ی چهل شمسی، همسر مهندسی در شرکت نفت و مادر سه فرزند. کلاریس در ظاهر زندگی‌ای آرام، منظم و به‌دور از تنش دارد؛ روزها بچه‌ها را به مدرسه می‌برد، به همسایه‌ها سر می‌زند، خرید می‌کند، چای دم می‌کند و هر شب چراغ‌ها را خاموش می‌کند… اما در همین نظم ظاهری، دنیایی از تردید، خستگی، حسرت، و تشنگی عاطفی موج می‌زند.
با ورود همسایه‌ی جدید، مردی به نام امیل و دخترش، زندگی کلاریس بی‌صدا تکان می‌خورد. نه به‌خاطر رابطه‌ای عاشقانه، بلکه به‌خاطر تلنگری که او را وامی‌دارد خودش را بازبینی کند؛ خودش را، آرزوهای فراموش‌شده‌اش را، و زن‌بودنش را در سایه‌ی سال‌ها نقش‌پذیری خانوادگی.
زویا پیرزاد با زبانی آرام و بی‌تکلف می‌نویسد. نه بازی زبانی می‌کند، نه به دنبال جمله‌های عجیب و استعاره‌های پیچیده می‌رود. اما همین سادگی، ظرافتی عمیق در خود دارد.
هر جمله، مثل نخِ نازکی‌ست که به تدریج خواننده را به درون دنیای کلاریس می‌کشد؛ بدون آن‌که بفهمی، غرق می‌شوی در زندگی‌اش، دل‌تنگی‌هایش، و آه‌های بی‌صدایش.
این رمان فریاد نمی‌زند، شعار نمی‌دهد، اما تا عمق دردهای پنهانِ زنان می‌رود. کلاریس، نماینده‌ی نسلی از زنان است که خودشان را فراموش کرده‌اند؛ مادرانی که خستگی را قورت می‌دهند، زنانی که سال‌هاست آرزوهایشان را کنار گذاشته‌اند، و وقتی از آن‌ها پرسیده می‌شود: «چه چیزی خوشحال‌تان می‌کند؟» جوابی ندارند. و آن‌وقت است که خواننده – زن یا مرد – لحظه‌ای در آینه‌ی کلاریس مکث می‌کند.

*تصویری انسانی از روتین و روزمرگی

بزرگ‌ترین دستاورد این رمان، تبدیلِ روزمرگی به ادبیات است. زویا پیرزاد موفق می‌شود از خرید نان و تمیزکردن خانه و خاموش‌کردن چراغ‌ها، داستانی بسازد که تا ابد در ذهن می‌ماند.
نه به‌خاطر رخدادهای بزرگ، بلکه چون همه‌چیز آشناست. همین آشنایی، همین نزدیکی، ضربه‌ی عاطفی را شدیدتر می‌کند.

*کلاریس؛ زنی که در سایه زندگی می‌کند
شاید بتوان گفت یکی از برجسته‌ترین دستاوردهای این رمان، خلق شخصیتی‌ست که در عین خاموشی، صدای بلند تمام زنانی‌ست که کمتر شنیده شده‌اند.
کلاریس خشمگین نیست، شاکی نیست، اما در دلش حرف‌های زیادی دارد. گاهی فقط می‌خواهد دیده شود.
او عاشق نقاشی‌ست، اما دیگر قلم‌مو دست نمی‌گیرد. همیشه مراقب دیگران است، اما کسی حواسش به او نیست. حتی وقتی عاشق می‌شود، این عشق مثل شعری ناگفته در دلش می‌ماند؛ بی‌صدا، بی‌ادعا، و دردناک.

*چرا این رمان هنوز هم محبوب است؟
چون از دل مردم می‌آید. چون آدم‌هایش واقعی‌اند. چون تلخی‌اش شبیه همان تلخی‌هایی‌ست که در دلِ لبخندهای روزمره‌مان پنهان کرده‌ایم.
این کتاب را نه‌تنها خوانندگان حرفه‌ای، بلکه کسانی که شاید سالی یک کتاب بخوانند هم دوست دارند. چون به زبان آن‌ها نوشته شده.
چون همه‌مان یک کلاریس در درون خود داریم؛ زنی ساکت، نجیب، و در انتظار دیده‌شدن.

*ادبیاتی که آرام سخن می‌گوید، اما محکم می‌نویسد
چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم رمانی‌ست درباره‌ی زنان، اما نه فقط برای زنان. این کتاب درباره‌ی سکوت‌های ماست؛ درباره‌ی رؤیاهایی که در سایه‌های روزمرگی رنگ می‌بازند.
زویا پیرزاد ثابت می‌کند ادبیات الزاماً به حادثه و فریاد نیاز ندارد. گاهی کافی‌ست به یک زن گوش بدهی؛ به زنی که در پایان هر شب، بی‌صدا چراغ‌ها را خاموش می‌کند.

نویسنده
سحر شمخانی
مطالب مرتبط
  • نظراتی که حاوی حرف های رکیک و افترا باشد به هیچ عنوان پذیرفته نمیشوند
  • حتما با کیبورد فارسی اقدام به ارسال دیدگاه کنید فینگلیش به هیچ هنوان پذیرفته نمیشوند
  • ادب و احترام را در برخورد با دیگران رعایت فرمایید.
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *