علی زراندوز
آن پسر مرحوم آیت الله میرزا هاشم آملی، آن داماد و شاگرد استاد مطهری، آن معاونت سپاه در دوران جنگ تحمیلی، آن معاون امور مجلسِ وزیر کار و امور اجتماعی، آن امور مجلس وزارت سپاه پاسداران را معاونت حقوقی، آن اسطوره خداحافظی های ناگهانی در عرصه های سیاسی، آن تکیه زده بر کرسی ریاست ساختمان شیشه ای (۱)، آن در کتاب گینس از رکورد دارانِ ریاستِ مجلس شورای اسلامی، آن از اساتید تکه پراکنی های زبانی، آن دشمن هر گونه تبانی، آن دیدار کرده با رئیس جمهور اسلوونی، آن ادامه تحصیل دهنده در رشته فلسفه تا مدرک دکتری، آن دبیر سابق شورای عالی امنیت ملی، آن مجمع تشخیص مصلحت نظام را عضو حقیقی، آن رد صلاحیت شده به دلایل ناگفتنی – چنان که افتد و دانی – آن پس از رد صلاحیت شده گوینده جمله: راضی ام به رضای الهی، آن دانشگاه تهران را عضو هیأت علمی، آن وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی پس از استعفای سید محمد خاتمی، آن اصولگرای اعتدالی، آن نویسنده کتاب هایی در باب فیلسوف آلمانی در عصر روشنگری (۲)، آن محمد جواد و صادق و باقر و فاضل را اخوی، آن قربانی بگم بگم های احمدی نژادی، علی اردشیر لاریجانی.
قدرت را رها کرده بود لیکن قدرت گوشه دامنش را رها نمی کرد، رها نکردنی!
ابتدای کار وی چنان بود که در دوران طفولیت، سؤالات فلسفی بسیاری در سر همی داشت و چون به پیر و جوان و خرد و کلان می رسید، آن سؤالات را همی پرسید و اهل محل و فامیل، از سؤالات فلسفی او گریزان همی بودند چه آن که در عروسی و عزا، چون به هر کسی رسید، او را همی پرسید که: اول مرغ بود یا تخم مرغ؟ و هر چه بزرگ ترها او را نصیحت همی کردند که این پرسشگری در باب مرغ و تخم مرغ را رها کرده و چون دیگر اطفال به بازی سرگرم شود، قبول نمی کرد و مرتب سؤال خویش همی پرسید. نقل است روزی دست به دامنِ پیری روشن ضمیر شد که: «یا پیر! اگر پاسخ پرسش مرا نگویی، به شیوه اطفال، سنگ پراکنی کنم و لامپ روشنایی ضمیرت را به قوتِ پرتابِ پرتابه هایی سنگی همی بترکانم!». پس پیر روشن ضمیر که دید گوشه دامن به دست کودکی گیرِ سه پیچ داده؛ دارد، او را همی گفت: «پس بدان و آگاه باش که در مسأله وجود مرغ و تخم مرغ، مهم وجود خروس است که اگر نباشد، نه آن مرغ باشد، نه تخم مرغ و نه چون تو کودکِ گیری که گوشه دامنم به کشیدن جر دادی و لامپ روشنایی ضمیرم را به تهدیدهای پرتابه ای به سوسو زدن، انداختی!».
پس چون اوستاد او را در مکتب امر همی کرد به خواندن گلستان سعدی و حکایتی از باب اول (در سیرت پادشاهان)، لاریجانی خردسال چنین بخواند که: «دو برادر، یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زورِ بازو نان خوردی. باری، این توانگر گفت درویش را که: چرا خدمت سلطان نکنی تا از مشقّتِ کار کردن برهی؟ گفت: تو چرا کار نکنی تا از مَذَلَّتِ خدمت رهایی یابی؟ که خردمندان گفتهاند: نانِ خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیرِ زرّین به خدمت بستن.
پس برادری که خدمت سلطان همی کرد، موجودی حساب بانکی خویش با برادری که از زورِ بازو نان خوردی نشان همی داد و برادرش، در سر زنان همی گفت: غلط کردم که با این خرج های گران و یارانه های اندک و جراحی های اقتصادیِ دردناک و اصلاح قیمت های متوالی، پا در میانی کن مرا از برای کمر شمشیرِ زرّین به خدمت بستن، جانِ مادرمان!
او را جملات قصار و پُر مقدار بسیار است و (به دولت جدید آمریکا) گفت: ما غنیسازی داریم، بیایید توافق کنیم! و گفت: دوست دارم خاطراتم را چاپ کنم ولی الان وقتش نیست! و (در مصاحبه با المیادین) گفت: نتانیاهو مانند کسی است که میخواهد با ابزار دیگران ازدواج کند! و گفت: گفتند مدیر و مدبر نیستم، ردصلاحیت شدم! و گفت: فکر نکنیم ترامپ آمد وضع خیلی خطرناک میشود! و گفت: هنوز در رسانهها گیرِ جناحی میدهند! و گفت: آب از سر ما گذشته است، ردصلاحیت کنند! و گفت: استقلال و پرسپولیس؟ ما کوهنوردیم! و گفت: حضور سیاسیون در ورزش غلط است! و گفت: شاید در رادیو و تلویزیون می شد بهتر عمل کنم! و گفت: هزینه دادن اشکالی ندارد، آن هم برای نجات کشور و گفت: آدم که نمی خواهد آبرویش را با خود به قبر ببرد!
پس چون روزی تلفن همراه به دست، با برادرانش در فضای مجازی چت همی کرد، ناگاه دید چون پیام را ارسال همی کند، کنارش تیک اول همی خورد و چون برادرش پیام را همی بیند، تیک دوم در کنارش خورد و آن گاه ناگهان تیک سومی هم کنار پیام ها ثبت شود. چون با تعجب ویس گذاشت از برای برادر، که این تیک سوم در کنار مکاتبات و مکالمات ما چه باشد اخوی؟ پروفایلی "محمود" نام، در وسط این سؤال و جواب پرید و پیام داد که: «راحت باشید که از قدیم گفته اند سه کس بر پیام های رد و بدل شده محرم باشند. بگم اسم اون سه کس را؟ نه! بگم اسم شان را؟».
نقل است چون در دوران وزارت ارشادش ویدئو کلوپ را بنیان نهاد و مردم را از پیچیدن ویدئو در پتو معاف کرد و مردم را شناسنامه و دفترچه بسیج اقتصادی به دست، فرستاد ویدئو کلوپ که فیلم اجاره همی کنند، جمعی از مریدان او را پرسیدند: «یا علی! چگونه باشد که ناگهان ویدئو را از دایره مغضوبان خارج همی کردی و فیلمش را که تا دیروز مردم در زیر جامه خود حمل همی کردند، در سر هر کوی و برزنی به اجارت دادی؟». پس لاریجانی سر از غور در اقیانوس فلسفه بیرون همی کرد و گفت: «الْانْسانُ حَریصٌ عَلى ما مُنعَ مِنْهُ!».گفتند: «یعنی قرار است هر چیزی که در این سالیان از آن منع کردید و مردم به آن حریص اند، آزاد شود؟». پس در پاسخ مریدان گفت: «باز ما آمدیم برای چهار تا مرید بی جنبه فاز فلسفی برداریم، پشیمان مان کردند». پس از جا برخاست و گریبان جمله مریدان بی جنبه شخصاًدرید و روانه بیابان شان کرد!
پس از سپری کردن عمری پر برکت، رخت از دیار فانی به دیار باقی همی کشید، مریدان او را به خواب همی دیدند و پرسیدند: «یا علی! حال گوی تا از منکر و نکير چون رستی؟». گفت: «چون خواستند مرا تفتیش بدنی کنند، رنجیدم و گفتم که دست بر من مزنید که سخت قلقلکی ام! پس چون سؤال پرسیدند، پاسخ های شان را به "نقد عقل محض"، "نقد عقل عملی" و "نقد قوه حکمِ" ایمانوئل کانت حوالت دادم و چون پروندهایم خواستند رو کنند، گفتم مرا آبِ بگم بگم از سر گذشته است و در نهایت یکی بر آن دیگری گفت: ولش کن برویم بابا! آن وقت هی می پرسید چرا مرا رد صلاحیت می کنید؟!».
پاورقی:
۱) از ساختمان های معروف سازمان صدا و سیما.
۲) ایمانوئل کانت.