بیانگیزگی در مجموع در هر سنی میتواند اتفاق بیفتد و مختص سن خاصی نیست، اما در دوران بلوغ معمولاً در نوجوانان این احساس بیانگیزگی افزایش مییابد و دلایل متعددی دست به دست هم میدهند تا یک نوجوان نسبت به مدرسه رفتن و تحصیل و درسخواندن بیتفاوت شود.
آنچه به نظر می رسد این است که درس خواندن بیش از این که برای فرزندان اولویت داشته باشد و مهم باشد برای والدین اهمیت دارد و اولویت اصلی آنهاست و تلاش دارند از هر راهی فرزندشان را تشویق به درسخواندن کنند.
دختر یا پسر نوجوان چنین تصور نمی کند که درسخواندن مسئله دغدغه اصلیاش است و به همین دلیل چندان نسبت به آن حساس نخواهد بود و انگیزه کافی برای درس خواندن نخواهد داشت.
والدین معمولاً در خصوص تکالیف درسی و امتحانات مدرسه سؤالات بسیار متعددی از فرزندشان میپرسند و فرزند بعد از مدت چنین تصور میکند که این دغدغه و مسؤولیت والدینش است و باید آنها کاری کنند و بهتدریج حس مسؤولیت فرزند نسبت به درسخواندن که مسؤولیت اصلی اوست کمتر میشود.
افزون بر این در مدرسه فرآیند آموزش و درسخواندن غالباً فرایند لذتبخشی برای دانشآموزان نیست؛ به این معنا که در بسیاری از موارد رابطه مناسبی که باید میان معلم و دانشآموز برقرار شود نیست و نبود این تعامل خوب موجب دلزدگی و بیانگیزگی دانشآموزان میشود.
علاوه بر این گاهی اوقات به قدری حجم تکالیف درسی بیشاز توان دانشآموزان است که دیگر آنها تمایلی به مدرسه رفتن نخواهند داشت؛ چراکه احساس خوبی نسبت به مدرسه رفتن ندارند در برخی موارد نیز پایین بودن سطح کیفی تدریس در مدارس و نبود شیوه مناسب تدریس متناسب با روحیات و علایق دانشآموزان موجب میشود که فرزندان ما تمایل کمتری برای رفتن به مدرسه داشته باشند.
تکالیف درسی به قدری گاهی اوقات زیاد است که خارج از توان دانشآموز است و عملاً به والدین واگذار میشود این در حالی است که باید درسخواندن یک فرآیند لذتبخش برای دانشآموزان باشد. اصولاً هر کاری که قرار باشد انجام شود اگر توام با لذت باشد فرد رغبت و تمایل بیشتری به انجام دادنش دارد و با علاقه و به نحوی مطلوب انجام میدهد، اما متأسفانه در بسیاری از مواقع والدین و حتی معلمان محترم درسخواندن را همراه با تهدید همراه میکنند و توأم میکنند.
برای مثال به دانشآموزشان میگویند که "حواست باشد نزدیک امتحانات هستی..."، "نمرههات باید خوب بشه..." و "اگر نمره هات از حدی پایینتر باشد خبری از فلان چیز نیست...".
پر واضح است که تهدید کردن موجب نمیشود که انگیزه فرزند ما برای درسخواندن بیشتر شود، بلکه در بسیاری از موارد مطمئنتر میشود که والدینش نسبت به درس خواندن او حساس هستند و سختگیری والدین و حساسیت بیش از حد آن ها موجب دلزدگی فرزندشان از نسبت به درسخواندن می شود.
نوجوانی که به درس علاقه ندارد و برایش خسته کننده و سخت و دشوار است، تحت فشار قرار میگیرد و فشارهای روانی والدینش جز تشدید بیعلاقگی او نسبت به درس فایده دیگری ندارد.
یکی از اشتباهات رفتاری والدین در این راستا مقایسه کردن فرزندشان با دیگر همسالانش است که ضربه و آسیب جبران ناپذیری بر فرزند خواهد داشت. از دیگر اشتباهات والدین این است که برای که اگر برای فرزندشان امکان استفاده از معلم خصوصی را فراهم میکنند منت میگذارند و بر فرزندشان فشار میآورند، اما نسبت به این امر آگاه نیستند که اصلا مسئله سختی درسخواندن نیست، بلکه بیعلاقگی و عدم تمرکز فرزندشان است و معلم خصوصی در چنین شرایطی نمیتواند تغییری در علاقه و انگیزه دانشآموزان ایجاد کند؛ چراکه این دانش آموز از درون علاقه ای به درس خواندن ندارد و بود و نبود معلم خصوصی و امکانات بسیار زیاد تغییری در رویه و ایجاد نمی کند.
دانش آموزی که وقتی کتاب را باز و فرآیند مطالعه را آغاز می کند ذهنش به هر سوی میرود و اصلاً نمیتواند بر درس تمرکز کند اضطراب فراگیر دارد و مسائل حل نشدهای دارد که قادر به بازگو کردن آن مشکلات نیست و کسی نیست که درکش کند و هیجانات سرکوب شده دارد یا نگرانیهای متعدد درباره مسائل مختلف دارد و متأسفانه نهایتاً حل نشده باقی میماند و این فرد روز به روز شرایط دشوارتر و بغرنجتر را تجربه می کند.
عدم تمرکز در او مانع از درسخواندن صحیح میشود در این راستا خانواده ها و به ویژه والدین نقش اساسی و مهمی دارند و میتوانند مشکلات فرزندشان را رفع کند در خانوادههایی که مکرر والدین در حال جدل و درگیری و دعوا هستند فرزندان شان با انبوهی از مشکلات روانی مواجه هستند و در نهایت فشارهای روانی وارد بر آنها موجب بروز استرس و مشکلات برای فرزند میشود.
نبود تمرکز و عدم اعتماد به نفس فرزند ریشه در نبود آرامش در محیط خانواده دارد و هرچه فشارهای روانی این محیط بیشتر باشد فرزند شرایط سخت تری را از نظر روانی تجربه خواهد کرد.
یکی از مسائلی که موجب بروز مشکلات روانی فرزندان میشوند کنترلگری و حمایتگری بیش از اندازه والدین است که با کنترل و حمایت بیشاز حدشان احساس مسؤولیت را از فرزند می گیرند و اجازه نمی دهند که فرزندشان احساس مسؤولیت کند؛ چراکه احساس می کند باید والدین همه مسائلش را رفع کنند و او هیچ مسؤولیتی در برابر حتی امور درسی اش نیز ندارد.
در چنین شرایطی و در مواجهه با این مشکلات والدین می توانند چندین راهکار را اجرایی کنند تا مشکلات فرزندشان کاهش یابد. اولین راهکار این است که باید حتماً والدین اوقاتی را در روز به صحبت با فرزندشان اختصاص دهند و درباره موضوعات مختلف اعم از مسائل تحصیلی خواست ها و انتظارات فرزند و حتی ترسها و استرسهای فضا صحبت کنند و به فرزندشان اجازه ابراز احساسات و عقاید و بیان مشکلات را بدهند.
صحبت کردن درباره یک موضوع از ابهام و ترس می کاهد و باید والدین اجازه دهند که فرزندشان از آزردگیها و دلخوریهای صحبت کنند و نباید احساسات فرزند را سرکوب کنیم؛ چراکه سرکوب احساسات می تواند تبعات بسیار ناگوار و جبران ناپذیری به دنبال داشته باشد.
دومین راهکار این است که والدین به اندازه کافی به فرزندشان توجه کنند و اهداف و خواسته ها و مسائل فرزند را باحوصله کافی بشنود.
توجه به فرزند فقط از همه نیازهای مادی او و تهیه امکانات مناسب برای تهیه برای تحصیل خلاصه نمی شود و اگر توجه کافی به فرزندشان داشته باشند استرس و اضطراب کمتر و صمیمیت بیشتر برقرار خواهد بود.
توجه به این امر نیز بسیار مهم است که در محیط خانواده همه افراد مسؤولیتی در قبال یکدیگر داشته باشند یعنی فرزندان باید به این درک برسند که مسؤولیت شان تنها درس خواندن نیست و باید در زندگی مشارکت کنند و احساس مسؤولیت پذیری را در او تقویت کنند تا متوجه شود که درس تمام مسؤولیت او نیست و از درس غول بزرگی برای خود نسازد و به این درک برسد که به درس هم بخشی از زندگی اوست و همچون سایر امور قادر به برآمدن از عهده آن خواهد بود، اما متأسفانه گاهی اوقات به قدری درس برای دانش آموزان مهم و غول میشود که دیگر چنین تصور میکنند که درسخواندن دشوارترین کار دنیا خیلی سخت است و نمیتوانند از عهدهاش برآیند.
والدین بیش از اینکه نگران درس خواندن دانشآموز شان باشند باید نگران آموزش خودشان باشند و مطالعه کنند و آگاهیشان در زمینه اصول گفتگو با فرزندشان را افزایش دهند.
درحقیقت مهمترین مشکل در خانوادهها نبود مهارت گفتوگو میان والدین و فرزند متأسفانه والدین دانند باید چگونه با فرزندشان به ویژه در سنین بلوغ رفتار کنند و همین عدم آگاهی نسبت به حساسیتهای دوران بلوغ فرزند موجب میشود که وضعیت روانی فرزند آسیبپذیر شود، اما برعکس والدینی که آشنا به امور این دوران هستند و مشکلات آن را میشناسند میتوانند بهخوبی مسائل روانی فرزندشان را رفع کنند و بسیاری از رفتارهای ناهنجار فرزندشان به تدریج توسط خود فرزند، اصلاح شود و بهبود یابد.