سرویس اجتماعی
نوآوران آنلاین-ته تغاری خانواده بودم و در رفاه اقتصادی زندگی می کردم به دلیل زیبایی چهره ام خواستگاران زیادی داشتم اما می خواستم با جوانی خوش تیپ و خوش اندام ازدواج کنم. ورود به دانشگاه نیز بر غرورهای کاذبم افزوده بود تا این که روزی در مسیر بازگشت از دانشگاه طنازی های جوانی خوش تیپ لبخند را بر لبانم نشاند خیلی زود دل باخته «شهریار» شدم و روابط پنهانی ام را با او آغاز کردم. دو سال بعد از این ماجرا بود که روزی به طور اتفاقی فهمیدم شهریار متاهل است و دو فرزند نیز دارد . وقتی موضوع را به او گفتم خیلی راحت گفت تو می توانی ازدواج کنی! شوکه شده بودم! دو سال در کنار او رویاها و آرزوهای آینده ام را می نوشتم اگرچه نمی توانستم او را فراموش کنم اما وقتی فهمیدم تنها یک بازیچه برای هوی و هوس بودم به اولین خواستگار مورد قبول خانواده ام پاسخ مثبت دادم. از آن روز به بعد درس و دانشگاه را رها کردم و سیم کارت تلفنم را نیز تغییر دادم اگرچه دوست داشتم بابک جای شهریار را در قلبم بگیرد اما نمی توانستم به خودم دروغ بگویم که او را دوست ندارم. به جای آن که با کارشناسان و مشاوران اجتماعی و خانواده مشورت کنم تصمیم احمقانه ای گرفتم. دلم به حال بابک می سوخت و عذاب وجدان شدیدی داشتم بدون آن که به کسی چیزی بگویم با یک بهانه واهی نامزدی ام را با بابک به هم زدم وقتی با مخالفت خانواده روبه رو شدم با یک اقدام احمقانه دیگر دست به خودکشی زدم اما شانس یارم بود و به طور اتفاقی از مرگ نجات یافتم. مدتی بعد دوباره به شهریار زنگ زدم و قرار ملاقات گذاشتم. او در این دیدار برگه طلاق همسرش را نشانم داد و گفت روزی که همسرم فهمید با تو ارتباط دارم کارمان به طلاق کشید. اگرچه خانواده هایمان مخالف این ازدواج بودند اما من احساس می کردم به آرزویم رسیده ام. این گونه بود که بدون برگزاری هیچ مراسمی پا به زندگی شهریار گذاشتم. یک سال بعد از این ماجرا بود که روزی در گوشی تلفن همسرم که نرم افزار ضبط صدای آن فعال بود صدای آشنای یک زن را شنیدم که می گفت امشب باید بچه ها را بیرون ببری! وقتی از همسرم سوال کردم بی پروا مقابلم ایستاد و گفت به خاطر پدر و مادرم و فرزندانم ، همسر سابقم را به عقد موقت خودم درآوردم و در منزل پدرم زندگی می کنند! این درحالی بود که خانواده همسرم هیچ گاه مرا به منزلشان راه نداده بودند. آن شب تصمیم به جدایی از شهریار گرفتم اما خواهرم گفت: نباید به همین راحتی میدان را برای همسرش خالی کنی. با آن که من راضی شدم شهریار برای هر دوی ما منزلی تهیه کند ولی باز هم همسر سابق او نتوانست با این شرایط کنار بیاید و بالاخره دست بچه هایش را گرفت و میدان را ترک کرد. او شهریاررا برای من گذاشت و خودش آواره شد اما باز هم با داشتن فرزندی خردسال هیچ گاه احساس خوشبختی و آرامش نمی کنم چرا که از بازگشت او وحشت دارم. با آن که می دانم این من بودم که زندگی یک خانواده را متلاشی کردم ولی من هم بازیچه شدم.