نوآوران آنلاین- آن تیغِ نظامی گری فرو برده در غلاف، آن صاحب نظر و بسیار سخن گفته در باب لایحه حجاب و عفاف، آن بَری از هر گونه سوتی و گاف، آن خلبان بسیار ماهر در امر تیک آف، آن در دوران شهردای تهران بسیار بی مدعا و بدون شوآف، آن دعوت شده به انتخابات از سوی چهرههای سیاسی برجسته از برای حل اختلاف، آن مخالف سر سخت هر گونه انعطاف و ائتلاف و انصراف، آن در هر انتخابات صاحب ترانه های حماسی همچون عمو زنجیر باف، آن دنبال کننده کرسی ریاست جمهوری تا قله های قاف، آن کرسی ریاست مجلس را کرده از برای خود پاراف، آن بر دکترای جغرافیای سیاسی صاحبِ اِشراف، آن تجهیز کننده نیروی انتظامی به خودروهای مرسدس بنز بی ریخت و پاش و اسراف، آن صاحب کتاب "ایران و دولت توسعهگرا" بی ادعا و لاف، آن به شنیدنِ نامِ "سیسمونی" در نوسان افتاده خطِ نوار قلبش در الکتروکاردیوگراف، مولانا محمد باقر قالیباف، بر جمیع علوم مدیریت و نظامی گری و سیاست و سازندگی و دو طبقه کردن اتوبان ها و کشیدن بزرگراه ها و کندن تونل ها؛ بود جامع الاطراف!
ابتدای کار وی چنان همی بود که چون کودکی خرد و طفلی گریزپای از مدرسه بود، روزی استاد او را امر همی کرد به خواندن گلستان سعدی. پس محمد باقر به ظن خویش بخواند که: "مدیریت سازندگی خواهم رساندن به شهرداری که شنیدم دو طبقه کردن اتوبان های شهر و کندنِ تونل در دلِ کوچه های بن بست، افکار عمومی را اقناع کند، عظیم! آن گاه از شهرداری، ردای ریاست مجلس همی پوشم و تبلیغات همی کنم و ائتلاف نکنم و کنار نکشم تا بر کرسی ریاست جمهوری تکیه همی زنم و زان پس، ترکِ سیاست کنم و به دکّانی بنشینم و شبکه خبر ببینم!"
پس پیری از آن حوالی می گذشت روشن ضمیر که چندین اخطاریه از اداره برق همی داشت به جهت روشناییِ بیش از الگوی مصرف(!)؛ چون سخن وی بشنید، او را ندا همی داد که: یا محمد باقر! چگونه باشد که از همان اول بر دکّان ننشینی و شبکه خبر نبینی؟
پس محمد باقر بگفت: حدیث روضه نگویم، گلِ بهشت نبویم / جمال حور نجویم، دوان به سوی تو باشم.
پیر روشن ضمیر گفت: به سوی من؟
مولانا محمد باقر همی گفت: نه بابا؛ به سوی کرسی ریاست جمهوری!
پس او را سخنان حکمت آموز و نغز و پُرمغز بسیار است و گفت: کاندیدا نشوم، حل مشکلات ناتمام میماند! و گفت: حرکت در راستای نواصولگرایی را باید هر چه زودتر آغاز کرد! و (در سال 1396) گفت: موجودی حساب بانک ملی 3 میلیون تومان. موجودی حساب بانک شهر 25 میلیون تومان، یک باب مغازه 15 متری در بازار خیام مشهد و گفت: ۴درصد سرمایهسالاران جامعه مقابل ۹۶درصد جامعه ایستادهاند! و (در مناظرات انتخاباتی) گفت: دو تا استخر کنار هم باشد که زن با دخترش، مرد با شوهر با یک ماشین بیان برن استخر! و گفت: قلب برخی راضی نیست دولت پزشکیان موفق شود و گفت: در زمان انقلاب الجزایر به عنوان یک جوان انقلابی مسایل مربوط به انقلاب الجزایر را در ایران دنبال میکردم! (و این از کرامات وی بود که انقلاب الجزایر در ۱۹۵۴ آغاز و در ۱۹۶۲ پیروز شد و مولانا قالیباف متولد ۱۹۶۱ است!)
پس روزی جمعی از مریدان، اسپایدرمن را در کوره راهی همی دیدند و او را پرسیدند که: هیچ از خودت هیروتر (ظن: ابر قهرمان تر!) دیده ای؟ گفت: آری... بتمن از من هیرو (hero) تر باشد که بت موبیل دارد و قوه اش فراوان است و دشمنان گاتهام سیتی از او ترسانند و لرزان. پس مریدان خود را به بتمن رسانده و گفتند: یا بتمن! از خود کاردرست تر دیده ای؟ گفت: آری... همانا از من قهرمان تر و مردمی تر، سوپر من باشد که اول ابرقهرمان های کمیک بوک های قدیمی است و ما نبودیم و او بود؛ مسافری از سیاره کریپتون که کره زمین از جمیع بلایا حفظ می کرد به قدرت و قوت فراکهکشانی اش. چون مریدان دست به دامان (ظن: شنل) سوپر همی شدند که: یا مردِ ویژه! ما را خبر ده که از خودت قدرتمندتر به نجات کهکشان راه شیری دیده ای؟ پس سوپر من آهی از انتهای وجود برکشید که: آری دیده ام و اندر دیدن او هنوز حیرانم و انگشت تحیر به دهان! پس او، محمد باقر قالیباف نامی باشد که چون خاطرات عکاسش را در آرشیو خبرگزاری ایسنا خواندم، دانستم که او از من قهرمان تر باشد و به قول "ابوالقاسم القشیری" در کتاب "اسرار التوحید"؛ فرق چندین است درین ره که من همچو پشه هستم و او همچون پیل! پس چون مریدان این خبر را به قالیباف همی رساندند، او گفت: "پس بروید و به نزدیک سوپرمن شوید و بگویید که آن پیل هم تویی؛ ما هیچ چیز نیستیم و ما خود در میان نیستیم." پس مریدان به شنیدن این سخن، جملگی هر چه دمِ دست شان بود (از جمله پوشیدنی ها و پا کردنی ها و تن کردنی ها)، دریدند و سر به بیابان نهادند.
او را پرسیدند: عبور از کدام خیابان تهران را خوش نداری؟ گفت: خیابان بهار! او را پرسیدند: کدام غذا را خوش نداری؟ گفت: کباب ترکی و پلو استانبولی! او را پرسیدند: کدام پایتخت جهان را خوش نداری؟ گفت: مسکو که هم هوایش بسیار سرد باشد و هم مردمانش برخلاف ما، به سردی از میهمان استقبال کنند!
پس مریدان، دم انتخاباتی او را شعار همی ساختند که: هم خوشگلی هم بوری، حتما رئیس جمهوری! پس چون این شعارِ مریدان بشنید، لبخند ملیحی همی زد و گفت: حاشا و کلا که اگر چنین بود، آلن دلون تا زنده بود، رئیس جمهور فرانسه بود!
نقل است در پروازی که خلبان بود، از برای مزاح و غافلگیر (ظن: سورپرایز!) کردن مسافران در بلندگوی هواپیما گفت: لیدیز اند جنتلمن، تا دقایقی دیگر چراغ کمربندها خاموش خواهد شد. پیشنهاد می شود جهت حفظ ایمنی بیشتر، تا زمانی که در صندلی خود نشسته اید کمربندهای مخصوص پرواز خود را به دلیل تکان های احتمالی بسته نگه دارید... ای وای! این دسته کنترل هواپیما چرا کنده شد؟ پس چون صدای مسافران به آسمان هفتم رسید، گفت: شوخی کردم بابا بی جنبه ها؛ خواستم بین دو دوره کاندیدای ریاست جمهوری شدنم، کمی روحیه تان را عوض کنم! و او را از دست شوخی های وسطِ زمین و هوایی بسیار بود و هست و خواهد بود!
پس نقل است دکتر پزشکیان در باب دوستی اش با مولانا قالیباف زیر لب همی سرود که:
دوست مشمار، آن که در نعمت زند / لافِ یاریّ و برادرخواندگی
دوست آن دانم که گیرد دستِ دوست / در روز رای اعتماد وزرای کابینه(!)
پس جمله مریدان، دکتر را ندا همی دادند که: یا مسعود! بیت دوم این شعر که قافیه ندارد و دکتر پزشکیان همی گفت: قافیه ندارد، واقعیت که دارد. چرا من را وادار میکنید چیزهایی را که نباید بگویم، بگویم؟!