نوآوران آنلاین- مثل اینکه خانوادهاش او را تعقیب میکردند و قرار بود کاسهکوزه بدنامیها بر سر منِ نادان بشکند. تازه فهمیدم این دختر اختلافهای جدی با خانوادهاش دارد و از سهچهارماه قبل در خانه مادربزرگش است. خانوادهاش مرا متهم میکردند که او را از راه به در کردهام و هرچه برایشان توضیح میدادم که من از دوهفته قبل و آن هم در فضای مجازی با دخترشان آشنا شدم، هیچکس حرفم را قبول نمیکرد؛ البته خودش واقعیت را برایشان گفته بود.
با خبردارشدن همسرم از این موضوع، مشکل دوچندان شد. اصلا فکر نمیکردم زندگیام به این سادگی به مرز طلاق کشیده شود. حدود یکسال قبل ازدواج کردم. همسرم وابستگی عجیبی به خانوادهاش دارد و فقط به خانه پدرش میرود و با هیچکس، حتی خانواده من رفتوآمد نمیکند. خواهرش در زندگی ما دخالتهای جور و واجور میکند و نمیتوانم یککلمه حرف بزنم. در هرکاری هم باید از خانواده همسرم نظرخواهی کنم. با این اوضاع و احوال صدای مادر و خواهران من نیز در آمده بود. آنها با پیغام و پسغامهای گلایهآمیز کارها را از آنچه بود خرابتر کردند. خانه ما به جهنم تبدیل شده بود و از طرفی همسرم سیر تا پیاز مسائل و مشکلات زندگیمان را به خانوادهاش اطلاع میداد و همه این مسائل دستبهدست هم دادند تا رابطه من و همسرم به یک رابطه سرد و بیروح تبدیل شد. بعد از آن در فضای مجازی با همین زن جوان، که مایع بیآبرویی من شده، آشنا شدم که او هم مشکلات خاصی داشت. همسرم اشتباه کرد و من نیز بهجای آنکه به فکر یک راهحل منطقی باشم، حماقت کردم و مشکلاتم چندبرابر شد.