نوآوران آنلاین-
تا چند هفته پیش اگر اسمش را در گوگل جستجو می کردی، چیزی جز یک وبلاگ و مطالب متنوع در گوگل پلاس چیز خاصی پیدا نمی کردی و حالا همه چیز فرق کرده و به محض جستجوی اسمش، نامه عجیبش را می توانی پیدا کنی و بخوانی.
همه چیز از یکی از روزهای ماه آذر شروع شد؛ عباس دهقانی نژاد استاد دانشگاه و عضو هیات علمی دانشگاه بندرعباس که به صورت حق التدریس در دانشگاه یزد تدریس می کند، نامه ای را به معاون آموزشی دانشگاه می نویسد؛ اما نه یک نامه معمولی!
دهقانی نژاد که زمینه تدریسش اخلاق و دروس عمومی مرتبط است، در نامه اش تاکید می کند که «چون کلاس هایم کیفیت لازم را نداشته، 50 درصد از حق التدریسم را ندهید!»؛ انتشار نامه همان و تیترهای دلگرم کننده از این حرکت استاد همان.
حالا همه می خواستند بدانند عباس دهقانی نژاد کیست و چگونه زندگی کرده که خودش برای پاک کردن حقوقش پیش قدم می شود؛ اما استاد نویسنده نامه به این راحتی ها حاضر نبود درباره نامه و خودش و تجربیات تدریسش با رسانه ها حرف بزند.
در حین جستجو درباره مشخصات استاد، اما به وبلاگی از وی برخوردیم که سال ها بود بروز رسانی نشده بود؛ مطالب منتشر شده در وبلاگ و نوع نگارشش جذاب تر از ماجرای نامه بنظر آمد؛ استادی که دانشجویانش را گاهی با سوال هایش سر کار می گذارد؛ گاهی مثال های واقعی برای فهم درس ارائه می کند که حتی شخصیت هایش را اساتید دانشگاه تشکیل می کند و چندین مثال دیگر.
دهقانی نژاد یک شیوه جدید در ارتباط دانشجو و استاد را ایجاد کرده بود؛ دانشجویانش را درگیر بحث های جانبی در کلاس کرده و مطالب وبلاگش را هم با استفاده از تجربیات مشترک خودش و دانشجویانش در کلاس در بروزرسانی می کرد.
مثلا فرض کنید استاد سر کلاس دانشگاه درباره وجود وحدانیت خدا حرف می زند؛ بحث کشیده می شود به برهان خلف و یکی از دانشجویانش هم شدیدا با فهم موضوع مشکل پیدا کرده؛ یک دانشجویی دیگر از انتهایکلاس بلند می شود و لحنی کنایه آمیز می گوید: «بابا جان ته حرف اینهکه آشپز که دوتا بشه آش یا شور میشه یا بی نمک»
استاد ته دلش از این استدلال خوشش می آید و بدون اینکه دانشجو خودش بفهمد نمره پایان ترمش را می دهد و خلاص!
ماجرای بالا یک روایت واقعی از کلاس درس دهقانی نژاد است؛ استادی که بحثی جدی را آنقدر قابل فهم کرده که دانشجویان براحتی آنرا درک می کنند؛ حالا خیلی ها مثل ما دوست داشتند بیشتر از این استاد بدانند.
در جستجوی استاد!
پیدا کردن فردی که اصلا علاقه ای به مصاحبه با رسانه ها ندارد خیلی سخت است؛ مخصوصا اگر این فرار کردن برایش به یک امتیاز تبدیل شده باشد!
تنها فرد در دسترس برای فهمیدن ماجرا دکتر المدرسی معاون آموزشی و تحصیلات تکمیلی دانشگاه آزاد یزد بود؛ او ماجرای نامه دهقانی نژاد را اینطور شرح می دهد: «این استاد مدعو که از اعضای هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی بندرعباس نیز هست، تمام کلاس هایش را در این ترم تحصیلی تشکیل داده و از نظر کمی کسر کاری نداشته ولی خود استاد احساس کرده است آنچنان که حق بوده نتوانسته کلاسهایش را از نظر کیفی مطلوب برگزار کند بنابراین درخواستی مبنی بر کسر از میزان حق التدریس ترم جاری خود ارائه داد.
المدرسی می گوید که وقتی بعد از رسیدن این نامه به آموزش دانشگاه، به دانشجویان مراجعه کرده، متوجه شده است که آنها هم از استادشان راضی هستند و هم از شیوه تدریس و جزوه هایش.
تماس با معاون آموزشی دانشگاه هم برای پیدا کردن استاد بی فایده است و فقط یک شماره تلفن خارج از دسترس برای ارتباط با استاد در اختیار قرار می گیرد.
دهقانی نژاد به در گوگل پلاس هنوز فعال است و پست های جدیدش این وسوسه را ایجاد می کند که بتوان از این طریق با وی ارتباط گرفت؛ آخرین پست صفحه اما هم خط و نشان برای خبرنگاران است و هم خاص بودن ادبیات استاد را نشان می دهد؛ «از رادیو ایران زنگ زدن برای مصاحبه. هرچیگفتم نه هیاصرار کرد. منم گفتم به جوندختر همسایه مون من حرف زدم بلد نیستم. طرف فهمید با چه آدم داغونی طرفه و کوتاه اومد.دیروز هم یکی دیگه رو پیچوندم!»
نتیجه مطرح کردن درخواست مصاحبه زیر همین پست هم جوابی جز «اعوذ بالله من الشیطان رجیم» استاد با طعم خنده و کنایه نبود؛ ولی همین گفت و گوی کوتاه امیدواری برای پیدا کردن عباس دهقانی نژاد را بیشتر می کرد، امیدی که بالاخره با روشن شدن گوشی تلفنش به نتیجه رسید.
تلفن زنگ می خورد و استاد گوشی را بر میدارد؛ به محض معرفی خودم تاکید می کنم که همان شیطان رجیم! گوگل پلاستان هستم؛ از پشت تلفن صدای قهقهه اش بلند می شود می گوید که این شماره را شماره یکی از نهادهای دانشگاهی ذخیره کرده وگرنه اصلا جواب نمی داده است؛ تاکید می کنم که بالاخره شیطان راه های مختلفی برای نفوذ دارد!
بالاخره قبول می کند که به سوالاتمان جواب بدهد اما نه به صورت تلفنی! نیم نگاهی به قلم خوبش باعث می شود ترجیح دهیم پاسخ هایش را برای مان به صورت آنلاین برای مان بنویسد تا بیشتر استادی را که با نامه اش برای مدتی حال جامعه را تغییر داد، آشنا شویم.
بنایی می کردم تا رمان عاشقانه بخرم/ ماجرای آن نامه جنجالی!
از سال 85 در دانشگاه بندرعباس و یزد تدریس می کند؛ رشته اصلی اش هم فلسفه و کلام بوده که البته به دلیل کمبود دانشجو در حال حاضر تشکیل نمی شود و بیشتر درگیر تدریس همان معارف و اخلاق اسلامی است.
خودش می گوید روش جدیدی برای تدریس ندارد و فقط سعی کرده که دانشجویانش را درگیر بحث کند و آنها به جای حفظ کردن درس، نمونه های آنرا در زندگی خود پیدا کنند و اصل ماجرا را بفهمند؛ نمونه این روش تدریس هم ماجرای همان دانشجو و ضرب المثلش درباره برهان خلف است.
دهقانی نژاد کودکی جذابی داشته؛ نوع رفتارهای پدرش با او و آموزش هایی که با زبان ساده ارائه می کرده، راه و روش زندگی را ترسیم کرده یا به قول خودش هنوز هم همینطور است؛ وقتی پدرش را توصیف می کند تاکید دارد که او «پدرم فوق العاده ترین بابای دنیاست...» البته این فوق العادگی به این معنی نبوده که عباس از پدرش حسابی کتک نخورده باشد؛ خودش می گوید پدرش حتی کتک زدنش هم در فضای رفاقتی بوده!
پدرش با اینکه تحصیلات آکادمیک نداشته اما می دانسته چطور بچه هایش تربیت کند و نظرش را به آنها حتی درباره درس خواندن تحمیل کند؛ عباس شیوه برخورد پدرش با درس نخواندن های نوجوانی را اینطور روایت می کند: « یادم هست که می رفتم و می گفتم نمیخواهم درس بخوانم، پدرم به شوخی میگفت :(اشکالی نداره بابا!مملکت حمال هم می خواد!) در عین حال همیشه جلوی بقیه از درس و استعداد نداشته ما تعریف میکرد؛ پدر و مادرم با این که هر دو تحصیلات ابتدایی داشتند اما یک کتابخانه ی تپل و علاقه زیاد به مطالعه داشتند.»
همان کتابخانه باعث شده بود که عباس برای خریدن کتاب هرکاری بکند، حتی بنایی؛ «وضع مالی پدرم متوسط بود ولی در عین حال از دوم دبستان من تابستان ها می رفتم بنایی تا سال دوم دبیرستان؛ بسیاری از کتاب ها و رمان های عاشقانهای که دوستان دوران نوجوانی من بودند، را با مزد همین بنایی ها خریده ام!»
از قدیم گفته اند که تربیت بچگی تمام زندگی آدم را دگرگون می کند؛ دهقانی نژاد هم از این قاعده مستثنی نیست؛ « از بچگی پدر نکته ای را بسیار تاکید میکرد که برای من و برادرم تبدیل به باور شد و هرچند از این باور کم ضربه نخورده ایم، اما در خیلی جاها هم موثر افتاده است؛ همیشه به ما می گفت که مردم از ما خیلی بهتر هستند و همیشه خودتان را بدترین خلق خدا بدانید. این باور باعث شد که احترام به دیگران و ارزش قائل شدن به آن ها در ما شکل بگیرد.»
خودش می گوید درس های عمومی یکی از کاندیداهای همیشگی برای نمره دادن به دانشجویان در جهت جلوگیری از مشروط شدنشان هستند؛ او هم که بیشتر درس های عمومی را تدریس می کند هر ترم در معرض «التماس دعای» دانشجویان قرار دارد ولی ته دلش بدش نمی آید برخی دانشجویان بیفتند؛ « بزرگی فرموده: ما دانشجو را نمی اندازیم بلکه دانشجوها خودشان می افتند! من هر ترم چند تایی تلفات دارم که واقعا اجتناب ناپذیر هست؛ مثلا برگه سفید تحویل می دهند یا این که از چهل تا تست نمره نیم میگیرند! آخه شما چهل تا تست رو بخواهید جوری بزنید که فقط یکیش درست باشد توانمندی خاصی میخواهد!»
همین نمره ندادن های اساتید به دانشجویان و نوشته های آنهای پائین برگه هم داستان های جذابی را در دوران تدریس دهقانی نژاد رقم زده؛ نوشته هایی که گاهی آنقدر استاد را می خنداند که دلش نمی آید نمره قبولی به دانشجو ندهد! «التماس دانشجو برای نمره اگر هنرمندانه باشد تاثیر میگذارد؛ ولی بعضی وقت ها خیلی تصنعی هست و موجبات شادی و سرور ما را فراهم میکند؛ مثلا یادم هست یه ترم بیش از 20 دانشجو نوشته بودن حامله هستند و نتوانسته اند خوب درس بخوانند! یا یک بار تعداد زیادی نوشته بودند برادرشان در مسیر بندر به فین تصادف کرده و در گیر مراسم بوده اند!»
البته خودش در ادامه می گوید که التماس های دانشجویانش برای نمره شرمنده اش می کند و دوست ندارد دانشجویی که بعلاوه مشقت درس خواندن، هزینه زیادی را هم پرداخت می کند به این راحتی درسی را بیفتد.
وقتی بحث به ماجرای انتشار نامه معروفش می رسد، رسیدن نامه به رسانه ها را حاصل شیطنت یکی از دوستانش در یک گروه رفاقتی عنوان می کند: «من آدم منظمی نیستم و به دلیل شرایط زندگی و تحصیل خود مجبورم گاهی بین بندرعباس و یزد و تهران و قم دائم در سفر باشم و همین مطلب باعث می شود گاهی به شدت مریض شوم و چنین استادی کلاسش چه وضعیتی خواهد داشت؟ خب من هم یک نامه نوشتم و نامه رسید به دست معاون آموزشی دانشگاه یزد و ایشان هم در یک گروه دوستانه که اهل رسانه هم داخلش بودند قرار دادند و مصیبت از همانجا شروع شد!»
خرج و دخل زندگی شاید خیلی ها را در این زمانه وادار کرده که برای تامین مخارج زندگی شان هرکاری بکنند ولی نام