نوآوران آنلاین-روزهای پایانی فروردین امسال دختری 17 ساله همراه مادرش به شعبه هشتم بازپرسی دادسرای جنایی تهران آمد و ازپسر جوانی شکایت کرد. با تحقیق از او معلوم شد وی در دام شیطانی پسر آشنایی گرفتار شده و به طرز معجزهآسایی نجات پیدا کرده است.
با دستور بازپرس رضوانی، تحقیقات پلیس آگاهی برای رازگشایی از این ماجرا آغاز شد. در این مرحله دختر نوجوان که شاکی پرونده بود با احضار به پلیس آگاهی مورد تحقیق قرار گرفت.
شاکی گفت: پنج سال قبل، زمانی که برادرم زنده بود، با پسر جوانی به نام بهزاد آشنا شدم که از دوستان برادرم بود. مدتی باهم دوست شدیم و بعد از آن برای چند سالی او را ندیدم تا این که چندی پیش او را بهطور اتفاقی در اینستاگرام یافتم. ارتباطمان بعد از مدتها دوباره شکل گرفت. زمانی که فهمید برادرم غرقشده، به دیدن من و مادرم آمد و حتی در مراسم سوگواریمان شرکت کرد.
وی افزود: بهخاطر فوت برادرم حال و روز خوبی نداشتم، به همین خاطر بهزاد بیشتر به دیدنم میآمد و تنهایم نمیگذاشت تا حال و روزم بهتر شود. مادرم هم از ماجرای دوستی ما خبر داشت. بعد از مدتی تصمیم گرفتم به این ارتباط پایان دهم. روزهای پایانی فروردین امسال، بهزاد با من تماس گرفت و خواست برای آخرینبار همدیگر را ملاقات کنیم تا درباره موضوع مهمی حرف بزند.
شاکی ادامه داد: با اعتمادی که به او داشتم به محلی که گفته بود، رفتم. هرچه منتظر ماندم نیامد. بعد از دقایقی خودرویی مقابلم توقف کرد. یکی از سرنشینان خودرو در را بازکرد و پیاده شد. بعد به سمتم حملهور شد و مرا به زور داخل خودرو انداخت و ضربهای به سرم زد که بیهوش شدم و بدرستی چهره راننده را ندیدم. زمانی که بههوش آمدم، با بهزاد پشت فرمان روبهرو شدم. هر چه التماس کردم رهایم کند بیفایده بود. راننده و همراهش به سمت ارتفاعات غرب تهران حرکت کردند. مرد جوان که همراه بهزاد بود چندبار از او خواست مرا رها کند تا به خانهام بروم که بهزاد توجهی به حرفهای بهزاد نکرد. بهزاد مرا بشدت کتک زد و بعد مورد آزار و اذیت قرار داد. در آن عصر بهاری هیچکس صدای نالهها و گریههایم را نشنید که به کمکم بیاید. پسر جوان با دیدن این صحنه در حالی که بشدت ترسیده بود بهزاد را تنها گذاشت و پیاده فرار کرد. بهزاد دوباره کتکم زد و بعد مرا به عمق درهای انداخت تا من کشته شوم و راز جنایت سیاه او فاش نشود.
شاکی گفت: بشدت زخمی شده بودم و مرگ را با چشمانم دیدم اما انگار تقدیر میخواست زنده بمانم. هنگام سقوط از دره روی درختچهها افتادم و از آنجا کنار جاده پرت شدم. همان موقع زنی جوان که برای کوهپیمایی آمده بود مرا در حالی که زخمی و بیهوش بودم پیدا کرد و با کمک راننده کامیونی به بیمارستان بردند. من سه روز با مرگ دست و پنجه نرم میکردم و سرانجام زنده ماندم. زمانی که بههوش آمدم از پرستاری خواستم به مادرم اطلاع دهد.
تحقیقات پلیسی در این باره ادامه داشت تا اینکه دو روز پیش بهزاد که تحت تعقیب پلیس بود، شناسایی و بازداشت شد.
او دیروز در جریان تحقیقات قضایی درشعبه هشتم بازپرسی دادسرای جنایی تهران بازجویی شد و به بازپرس پرونده گفت: دختر جوان دروغ میگوید، من اقدام به ربودن و آزار و اذیت وی نکردهام وحتی قصد کشتن او را نداشتم. من با او دوست شده بودم. مدتها بود از او خبری نداشتم. وی از خانه فرار کرده و به خانه دوستش رفته بود. به همین خاطر از من خواست به دروغ به مادرش بگویم که نزد من است تا مادرش او را تنبیه نکند.
با توجه به انکار متهم تحقیقات از او در اداره 16 پلیس آگاهی تهران در حالی ادامه دارد که شواهد نشان میداد گفتههای پسر 20 ساله با واقعیت همخوانی ندارد.