نوآوران آنلاین-اما برای «عسل» که به مجتمع قضایی خانواده آمده بود تا تکلیف زندگی مشترک 10 روزه اش را روشن کند انگار تابستان و پاییز فرقی نداشت. نه به فکر سفر تابستانی بود نه حتی دل و دماغ رفتن تا پارک محله را داشت. در یک سال گذشته، تمام وقتش را با کار کردن و غصه خوردن در اتاق تنهایی دوران نوجوانی اش گذرانده بود.
عسل 35 سال داشت و از سال ها پیش که پدر و مادرش فوت کرده بودند با برادرانش زندگی می کرد. آنها هم تلاش می کردند جای خالی پدر و مادر را برای خواهرشان پر کنند. او یک اتاق در اختیار داشت که اسمش را گذاشته بود «اتاق تنهایی». هر روز صبح به محل کارش در بانک می رفت و در اوقات بیکاری سرش را با کتاب خواندن یا ورزش گرم می کرد تا اینکه با «کیوان» آشنا شد. آن روز عسل پشت باجه نشسته بود و کیوان می گفت از پشت همان دیوار شیشه ای عاشقش شده و همسر رویایی اش را پیدا کرده است. چند هفته گذشت تا عسل به او اعتماد کند. بعد از آن تماس های تلفنی و دیدارها شروع شد. هنوز دو ماه از نخستین برخوردشان نگذشته بود که کیوان با خانواده اش به خواستگاری عسل رفتند. در همان شب خواستگاری ،کیوان خود را مهندس عمران معرفی و مدام از خود و خانواده اش تعریف می کرد با اینکه برادران عسل رفتار و گفتار خواستگار را نپسندیدند اما اجازه دادند عروس خانم خودش درباره آینده تصمیم بگیرد. عسل برای آنکه میزان علاقه مندی و جدیت خواستگارش را بسنجد مهریه 500 سکه ای پیشنهاد داد، کیوان هم گفت:«از این به بعد هر چه داریم با هم شریک خواهیم بود و اهمیتی ندارد مهریه چقدر و چند سکه باشد...»
بعد از جشن عقد مختصر، زوج جوان زندگی مشترکشان را با هم آغاز کردند. اما همان روز اول کیوان از همسرش خواست تا همه سکه ها و طلاهای هدیه سر عقد را به او بدهد تا در جای امنی نگهداری کند. او اصرار داشت که حتی گردنبند و گوشواره ها را هم بگیرد، اما عسل قبول نکرد و توضیح داد که دوست دارد چند قطعه از آنها را به عنوان تازه عروس استفاده کند. این موضوع به عنوان نخستین اختلاف در زندگی مشترک، ذهن عسل را به خود مشغول کرد. یکی دو روز بعد هم وقتی کیوان از فیش حقوقی و درآمد عسل پرس و جو کرد اختلاف دیگری پیش آمد. زن جوان این مشکلات را چندان جدی نمی گرفت و ترجیح می داد به سفر ماه عسلی که قرار است بروند و روزهای خوش و تحقق آرزوهایش فکر کند. اما کیوان که قول یک ماه عسل رؤیایی را به همسرش داده بود حتی در این مورد هم زیر قولش زد. از سوی دیگر ماجرای ارثیه پدری عسل را پیش کشید و کم کم اختلاف میان آنها وسیع تر شد.
هنوز 10 روز هم از زندگی مشترک آنها نگذشته بود که عروس جوان موضوع را برای برادرانش توضیح داد و از توقعات بیجای همسرش حرف زد. برادران هم تصمیم گرفتند با آقای داماد صحبت کنند، اما کیوان به صراحت به آنها گفت در امور خانوادگی اش دخالت نکنند. در همان روزها عسل متوجه شد که لباس های همسرش هنگام بازگشت از محل کار، بوی زغال می دهند. اول تصور کرد همسرش معتاد است اما خیلی زود مشخص شد که کیوان اعتیاد ندارد، بلکه در حجره زغال فروشی خانوادگیشان کار می کند، یعنی به دروغ خود را مهندس عمران معرفی کرده است. وقتی که عسل به همسرش بابت دروغی که گفته اعتراض کرد دعوای مفصلی به راه افتاد و عروس جوان به حالت قهر خانه را ترک کرد. در ادامه پسران دو خانواده رودرروی هم قرار گرفتند و کار به دادگاه کشیده شد.
یک سال از روزی که عسل خانه شوهر را ترک کرده بود گذشت. در آن صبح گرم شهریور زن جوان با یکی از برادرانش و کیوان نیز به همراه دو برادرش در شعبه 276 دادگاه خانواده مقابل قاضی «غلامرضا احمدی» نشسته بودند تا به دادخواست طلاق عسل رسیدگی شود. چند لحظه بعد از ورود آنها قاضی پرونده را بررسی کرد و از دو برادر خواست جلسه را ترک کنند. سپس رو به عروس جوان گفت:«چه اتفاقی افتاده که درخواست طلاق را مطرح کرده اید؟»
عسل روی صندلی جا به جا شد و گفت:«با هزار امید و آرزو به درخواست ازدواج این مرد جواب مثبت دادم. قبل از شروع زندگی مشترک دائماً وعده یک زندگی شیرین، ماه عسل و روزهای رؤیایی را می شنیدم، اما فقط چند روز کافی بود تا شخصیت واقعی اش برایم روشن شود. همه طلاهایم را گرفت و انتظار داشت سهم الارث 4 باب مغازه باقی مانده از پدر مرحومم را هم از برادرانم بگیرم و به او بدهم. در حالی که برادرانم مثل پدر از من مراقبت کرده بودند و خجالت می کشیدم حتی در این باره حرف بزنم. یک روز درباره فیش حقوقی ام دعوا راه می انداخت و یک روز انتظار داشت برایش وام سنگین از بانک بگیرم. در حالی که من تنها به یک زندگی آرام و خوش فکر می کردم. حالا هم یک سال است برادرانمان برای هم خط و نشان می کشند و این مسائل باعث شده به همان اتاق دوران مجردی ام برگردم. بنابراین طلاق برایم بهتر از زندگی با یک مرد پرتوقع است.»
قاضی به مرد نگاهی کرد و گفت:«شما چه نظری دارید؟»
کیوان بلافاصله جواب داد:«این خانم وقتی در خانه برادرانش بوده، به چه اجازه با غریبه ها به مسافرت رفته است؟»
عسل حرفش را قطع کرد و گفت:«خواهر و شوهر خواهر غریبه نیستند.»قاضی هم رو به مرد کرد و گفت:«لطفاً درباره موضوع جلسه که دادخواست طلاق است صحبت کنید. ایشان مهریه را هم درخواست کرده اند. آیا توانایی پرداخت آن را دارید؟»
کیوان جواب داد:«قرار بود که در همه مسائل زندگی با هم شریک باشیم، اما این خانم هیچ گونه همکاری در این رابطه نداشته. بعد هم زندگی مشترک را رها کرده و قصد بازگشت هم ندارد. با این حال من قصد ندارم طلاقش دهم و در مورد مهریه هم قرار نبوده آن را درخواست کند...» عسل خواست چیزی بگوید که قاضی اشاره کرد سکوت کند. سپس به داماد جوان توضیح داد که گرچه حق طلاق در اختیار مرد است، اما زن می تواند به خاطر برخی مشکلات درخواست طلاق بدهد. جدا از این مهریه حق هر زنی است و می تواند هر گاه که تمایل داشت آن را دریافت کند. در ادامه عروس و داماد دلایلشان را توضیح دادند. قاضی از آنها خواست اظهاراتشان را امضا و نظر داوران خود را برای ثبت در پرونده به دادگاه ارائه کنند تا رأی لازم صادر شود.