افسر پرونده رو به متهم گفت که چرا دروغ میگویی؟ پس این همه سفته که در پرونده شماست برای چه کسی است؟ که در همان لحظه مرد قدبلندتر پاسخ داد: برای خودم است. تردمیل فروختم؛ پولش را نداد به جایش سفته گرفتم.
*از مرد قد بلند پرسیدم که چند سال است که زورگیری میکنی؟
زورگیری در کار نیست. از یک بنده خدایی که مشروبفروش هم بود ۲۰ میلیون تومان طلب داشتم، اما پولم را نمیداد. (به دوست کنار دستیاش اشاره میکند) محمد یکی از رفیقهایش را آورد و گفت که این حکم دارد. میتوانیم با کمکش پولت را پس بگیریم.
* یعنی تنها یک فقره شکایت داری؟
بله خانم. بروید استعلام بگیرید. من ورزشکارم. بدنسازی میکنم.
* چند سال است که بدنسازی میکنی؟
۱۵ سال است که بدنسازی میکنم. برای خودم برو و بیایی دارم؛ آن وقت بروم زورگیری کنم؟
* پس چه کسی آن فردی را که با او درگیر شدید را کتک زده است؟
(به نفر سوم اشاره میکند) این آقا. نمیدانم با چه چیزی زد توی سر آن بندهخدایی که میخواستیم پولمان را از او بگیریم.
* چند سال است که این آقا را میشناسی؟
من اصلا این آقا را نمیشناسم. به قیافهاش نگاه کن؛ به هیکل این جوجه میآید من دوستش باشم؟
* یعنی با هرکسی براساس ابعاد و جثهاش دوست میشوی؟
بله. من با جوجهها دوست نمیشوم.
* افسر پروندهات میگوید شرخری میکنی؛ یعنی دروغ میگوید؟
(با لبخند به افسر پرونده نگاه میکند) هرچه جناب سرهنگ بگوید درست است. بگویم شرخری کردم همهچیز تمام میشود؟
* پس شرخری؟
میشود اسمش را شرخری گذاشت؛ اما من با هیچکس دعوا نمیکنم و به هیچکس آسیب نمیزنم. خیلی متشخص میروم و از افراد میخواهم که بدهیشان را بدهند.
* چند فقره سابقه شرخری داری؟
۷-۸ بار بیشتر نرفتم. آن هم به خاطر دوستانم. رفتم و خیلی منطقی مساله را حل کردم.
* بچه کجا هستید؟
چه فرقی میکند؟ فکر کن شرق، نیروی هوایی. همه آنجا ما را میشناسند.
* سابقهداری؟
نه. سابقهدار کجا بود؟ من جزو مردان قویهیکلی هستم که مدتی را به عنوان بادیگارد فعالیت میکردم. حتی چندباری هم به تلویزیون آمدم.
در گزارش آنا آمده ؛در همین لحظه سردار حسین رحیمی، فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ وارد مقر پلیس پیشگیری میشود تا از کم و کیف دستگیریها بازدید کند. مردان سیاهپوش یکی از باندهایی هستند که سردار رحیمی بالای سر آنها حاضر میشود. مردی که مدعی بود قبلا به عنوان بادیگارد فعالیت میکرده، چشمهایش را به زمین میاندازد و رو به رئیس پلیس پایتخت میگوید که «اشتباه کردم. تو رو خدا ببخشید جناب سرهنگ! دیگر تکرار نمیشود. فقط همین یکبار را ببخشید.»