نوآوران آنلاین- یلدا و سیروس هم جزو همین خانوادهها بودند. زندگی شاد و خوش ده ماهه زوج جوان در یک شب سرد زمستانی طعم تلخی به خود گرفت. سیروس آن شب پیشنهاد طلاق را برای همسرش مطرح کرد.
او طلاق میخواست و از همسرش خواست تا بدون هیچ سوالی به خواستهاش تن دهد. یلدا ابتدا تصور میکرد همسرش شوخی میکند اما زمانی که احضاریه دادگاه خانواده به دستش رسید متوجه واقعیت تلخ زندگیاش شد. خانم معلم زندگی خوبی داشت و نمیتوانست بفهمد چرا شوهرش پس از این مدت کم اما زیبا و زندگی پر از شادی چنین پیشنهادی به او داده است. زن جوان زمانی که در مقابل میز قاضی دادگاه خانواده ایستاد تصورش را هم نمیکرد که همسرش مبتلا به سرطان بدخیم شده و برای اینکه او به دردسر بیماری گرفتار نشود خواهان طلاق شده است.در جلسه دادگاه عروس جوان اشک می ریخت و به قاضی و همسرش گفت که من از قبل هم عاشق تر شدم و تا آخرین لحظه عمرم سیروس را رها نمی کنم.