نوآوران آنلاین-نامم نجیبه است ۱۱ سال دارم. طالبان پدر ومادرم را در میرزا اولنگ کشتند. من حالا از برادر سه ساله زخمی ام در بیمارستان پرستاری می کنم.
همان روز وقتی همه فرار Escape می کردند، من هم همراه با مادر وپدر و برادر کوچکم تصمیم به فرار داشتیم.
وقتی از خانه بیرون شدیم هنوز کمی از خانه فاصله گرفته بودیم که ناگهان یک گلوله به بردارم شلیک شد و سپس به دنبال آن گلوله دیگر به مادرم اصابت کرد.
هر دو به زمین افتادند. زمانی که مادر و برادرم زخمی شدند پدرم به من گفت تو باش من میرم تا موتور بیاورم و مادر و برادرت را به بیمارستان انتقال دهیم، اما لحظه ای نگذشته بود که من نگران پدرم شدم رفتم بیرون، می خواستم از کنار درختی که نزدیک خانه ما بود رد شوم که ناگهان چشمم به پدرم افتاد.
پدرم پر از خون زیر درخت افتاده بود نزدیکش رفتم دیدم پدرم شهید شده است. برای چند دقیقه روی جسد پدرم گریه کردم. دوباره پیش مادرم آمدم دستم را روی سرش گذاشتم، مادرم دیگر زنده نبود.
من ماندم و تنها با برادر سه ساله ام که او هم از قسمت کمر زخمی شده بود، بعد چند لحظه مردم آمدند من و برادرم را به بیمارستان انتقال دادند.
حالا من اینجا در بیمارستان با سرنوشت نامعلوم کنار برادر زخمی ام که او هنوز از مرگ پدر ومادرم چیزی نمی داند نفس می کشم.
هنوز از سر نوشت دو برادر دیگرم نیز خبری نیست.