نوآوران آنلاین- بهگزارش اخنصاصی خبرنگار نوآوران، پنجشنبه دهم آبانماه جلسهی نقد و بررسی نمایش قلادهای برای سگ مرده" بهنویسندگی محمد چرمشیر و کارگردانی غلامرضا عربی، در سالن شمارهی دو پردیس تئاتر شهرزاد برگزار شد.
در این نشست که با اجرای ناصر آویژه آغاز شد محمدحسن خدایی و محسن خیمهدوز بهعنوان منقدان تئاتر و غلامرضا عربی بهعنوان کارگردان حضور داشتند.
محسن خیمهدوز؛ منتقد سینما و تئاتر دربارهی پرسشهایی که دیدن این نمایش ایجاد میکند گفت: آیا جریان تاریخ فلسفه که یک جریان تاریخیست و ما میتوانیم بگوییم آخر و عاقبت آن در نسبت با فروپاشی قرار میگیرد؟ آیا اگر تاریخ فلسفه را حذف کنیم مجوز به بلاهت ندادهایم؟ جامعهای که درش عقلانیت وجود ندارد به چه سمتوسویی میرود؟
خیمهدوز در ادامه اضافه کرد: رابطهی آرمان و عدالت با موضوع مهمی که در این نمایش دیدیم چیست؟ آیا میتوانیم به جنبشها و آرمانها اعتماد داشته باشیم؟ اگر آری پس این همه فروپاشی چیست؟ اگر خیر پس چه باید کرد.
محمدحسن خدایی؛ منتقد تئاتر در این نشست خاطرنشان کرد: دومین اجرایی بود که از این گروه میدیدم. بهنظرم میآید که این اجرا مرا به یاد اجرای نمایش هیدن میاندازد. در آن نمایش آنها که توانایی دیدن دارند میروند به سمت نابینایی و حالا اینجا برعکس است یعنی بازیگران نابینا در این چالش قرار گرفتهاند که روی صحنه باشند. چالش جالبیست و بحث معروف اسپینوزایی را مطرح میکند.
خدایی اضافه کرد: در این ننایش فرم مونولوگ تبدیل نیشود به یک مونولوگ جمعی و تعداد زیادی بازیگر در کنار هم قرار میگیرند و یک نوع تجربهی متنی را برای خودشان درونی میکنند. از طریق در این فرم طراحی صحنه دیگر ما با قهرمان سروکار نداریم. این موضوع از طریق یک شیوهی تولید جمعی محقق میشود و اینجاست که بهنظرم میآید اجرا علیه آن ملالی عمل شده است که آقای چرمشیر مدنظر داشته است.
خدایی در ادامه یاداور شد: این ملال سرخوشانه و پستمدرن است و شخصیت شوخطبعانه جهان را دست میاندازد. آقای چرمشیر در متن مقهور آفوریسم یا گزینگویهپردازی شده است و از این بابت همچنان با اینکه دربارهی ملال صحبت میکند ناتوان از این است که ملال را به امر اجرایی تبدیل کند.
خدایی درخصوص نکات قابل اعتنا در این نمایش گفت: در این نمایش اما یک رابطهی سارتری با اثر بهوجود میآید. چیزی را مخاطب دید میزند که همراه با یک احساس شرمساری باشد. نابینایی پدیدهای است که امکان داشت هرکدام از تماشاگران هم آن را تجربه کنند و بنابراین مخاطب خودش را در این موقعیت قرار میدهد که اگر من هم از نعمت بینایی محروم بودم؛ آونوقت چه؟
این منتقد تئاتر متذکر شد: اینطور اجراها چالشیست با آن وضعیت ۵ حسی که قرار است ما در تئاتر یا آن مواجه شویم. بهنظر میآید اینجا این اجرا پیشفرضهای ما را دچار چالش میکند. ما را با وضعیتی مواجه میکند که از طریق بدنهایی که با ما متفاوت است، امر اجرا را پروبلماتیزه (مسئلهمند) کنیم. در عین حال یک بار دیگر به وضعیت بشر توجه کنیم.
همچنین یکی دیگر از منتقدان دربارهی نمایش گفت: آدمِ داستان این نمایش در حال روایت زندگیاش است اما نمیتواند بهراحتی از ملال بگوید چون تحت تاثیر هورمون تولد و مرگ است چرا که تجربهی نزدیک به مرگ را تجربه میکند. در این وضعیت نمیتواند ارتباطی بین خودش و جهانهای موازی تعریف کند. بارها و بارهاخودش را در کالبدهای مختلف خودش تجسم میکند. میتواند مرد باشد، زن باشد و یا حتی بره باشد. با تمام تجربیات خودش و تجربهی نزدیک به مرگش تمام اینها را میفهمد. من این حرکت دایرهای را در این تئاتر دیدم. طراحی صحنه خیلی جالب بود و یک آگراندیسمان دورانی را نشان میداد و بسیار چالشبرانگیز بود. همهی ما نسبت به مواهب زندگیمان نابیناییم. اینکه آدمها از زاویهی دید نابینایان بهقضایا نگاه کنند بسیار جالب بود. بالزاک میگوید که همهی ما قربانی خواستههای غیرممکنمان از هستی میشویم. شخصیت نمایش هم خودش را مستحق مرگ میداند چرا که سرنوشتش متأثر از عشق ناکامش بوده است. این نمایش به جامعهی توتالیتر طعنه میزند. حتی به نظریات مکتب فرانکفورت هم طعنه میزند که به ماشینیسم نقد میکردند و میگوید خب اگر نبود چکار میکردیم.