نوآوران آنلاین-
حالا هم با شارلاتانبازی مرا جلو همسایهها انگشتنما کرده است. متأسفانه شوهرم از او حمایت میکند و مرا رها کرده است. ماجرا به دو سال قبل برمیگردد. همسایهای داشتیم که هرروز با شوهرش دعوا و مرافعه میکرد. من که مدیر بلوک آپارتمانی بودم کاسه داغتر از آش شدم و برای حل مشکل این زوج جوان پا پیش گذاشتم
هربار که این زن و شوهر جوان دعوا میکردند، وارد عمل میشدیم و آشتیشان میدادیم. از شوهرم خواستم کاری برای همسایه پیدا کند. همسرش هم آویزان ما شده بود و مدام جلو در خانهمان سبز میشد. چند ماهی از این ماجرا گذشت. همسایه خانه دیگری اجاره کرد و از ساختمان ما رفت. خیالم راحت شد و از خودم راضی بودم که نگذاشتهام این زوج جوان طلاق بگیرند اما رفتارهای همسرم عجیب بود.
دست از سر این زن و شوهر برنمیداشت و ارتباطش با آنها خیلی خودمانی شده بود. فکر میکردم دلتنگ میشود اما این رفتارها و وابستگی عادی نبود. ما را برای مراسمی در روستای پدر این همسایه ناخلف دعوت کردند. همسرم مرا بهزور با خودش به این مراسم برد. در میهمانی متوجه نگاههای معنیدار خواهر زن همسایه به شوهرم شدم.
این مسئله فکرم را به خود مشغول کرد. مدتی شوهرم را زیر نظر گرفتم. فهمیدم شریک زندگیام چند ماه قبل این خانم را که سیگار میکشد و آدم سربهراهی نیست به عقد موقت خود در آورده است. عجیب بود. در مدتی که زوج جوان همسایه ما بودند خواهر این زن را ندیده بودم. من از شوهرم گلایه داشتم و میخواستم درباره پنهانکاری و علت این کارش با او صحبت کنم. از یک ماه قبل، مرا رها کرده است و به خانه نمیآید.
چندبار به محل کارش رفتهام. بهانهتراشی میکند و میگوید: «خانوادهات آنطور که باید و شاید به من احترام نکردهاند.» او و پدر و برادرم همیشه با هم لج بودند و کاسه و کوزه این غرور و تکبر سر من بدبخت شکست. به سراغ خواهر زن همسایه رفتم بلکه او دست از سر زندگیام بردارد اما چندبار به در خانهام آمده و سر و صدا راه انداخته است. نمیدانم این چه بلایی بود که سر زندگیام آمد.