سرویس اجتماعی
نوآوران آنلاین- آخر برادر من، اگر می خواهی از غافله گزارش و تحلیل خبر تاپ کشورت عقب نمونی این راهش نیست که برداری عکس دختر بچه ای که با دیدنش خون به جگر جماد و آدم می شود را دستکاری و ارشاد (!) کنی و بعضی چیزها را که با دیدن عکس یک دختر بچه آن هم مقتول به عقل ابلیس هم نمی رسه، برجسته کنی و فریاد بزنی و به نوعی و زیر پوستی صحه بگذاری بر جنایت آن پدر غیرتی. یادم می آید اوایل دهه ۶۰ معلم حق التدریس دبستانی بودم که مدیر با مزه ای داشت. این آقا که سابقه مدیریتش در دبستان مزبور به اونور انقلاب می رسید و البته حین نگرانی برای پست و مقامش، دل در گروی حال و هوای دهه ۴۰ و ۵۰ داشت، یهویی مثلاً وسط کلاس ریاضی – که معلم کلی زحمت کشیده و دانش آموزانش را آماده شیر فهم شدن کرده بود – می پرید و مثل شومن ها بچه ها را مجبور می کرد صلوات بفرستند و شعارهای انقلابی بدهند و.... یک روز هنگام برگزاری جلسه برای امتحانات پیش رو، آقای مدیر رو کرد به یکی از خانم های جوان معلم و گفت: – خانم(...)، شما هر روز جوراب نازک به پا می کنید و بعضی وقت ها هم اصلاً جوراب نمی پوشید! حالا همه حاضران با دهان های هاج و واج مانده بودیم باید در برابر رو نمایی از آخرین ورژن انقلابی نمایی جناب مدیر چه کنیم و مناسب ترین عکس العمل مان باید چه باشد که نه سیخ بسوزد نه کباب! البته همه به وضوح حس می کردیم دارد آرام آرام روح از کالبد خانم معلم بیچاره جوراب نازک پوش خارج می شود. آقای حسینی نامی بود معلم کلاس دوم و بسیار لاغر و بلند قامت (که بعدها در جزیره مجنون شهید شد) به دادامان رسید و با متین ترن و مطمئن صدای دنیا گفت: – آقای مدیر؛ ببخشیدها، اما چرا ما تا حالا ندیده ایم خانم (...) جوراب نازک پوشیده یا اصلاً جوراب نپوشیده باشد!؟